یا سوسیالیسم، یا دموکراسی
زمانی که حزب دموکرات آمریکا به اعضا و هوارادان خویش اعلام میکند که اگر “برنی سندرز” از طرف حزب کاندید میشد، آنها به “دونالد ترامپ” رای میدادند. وقتی که سناریوی مشابه در مورد “جرمی کوربن” در انگلیس اجرا میشود، میتوان به وضوح دید که از دیوارهای بلند خط قرمز تعیین شده برای چهارچوبه “دموکراسی” نمیتوان به سوسیالیسم گذار کرد.
[show_avatar email=1167 align=left user_link=authorpage display=show_name avatar_size=200]مقدمه
رهروان سوسیالیسم خواهان گذار از نظام سرمایه داری و امپریالیسم به نظام اقتصادی سیاسی اجتماعی عاری از بهره کشی و استثمار انسان از انسان میباشند. لذا، استراتژی محوری پیروان سوسیالیسم بر پایههای نفی تاریخی دیالکتیکی امپریالیسم و حاکمیت نظام سرمایه داری و استقرار نظام مدیریتی اقتصادی و سیاسی مردمسالارانه میباشند. در حالیکه، احزاب و نحلههای سیاسی که “دموکراسی” را محور اصلی و استراتژیک گذار تاریخی خویش تعیین کردهاند، استراتژی محوری را بر پایههای نفی و گذار از ”دیکتاتوری” تنظیم مینمایند.
رهروان سوسیالیسم، جای پای امپریالیسم و سرمایهداران کمپرادور را قوانین کار، فقر، بیخانمانی و بدبختی اکثریت جامعه، کودتاهای آنها بر کشورهای جهان سوم، و جنگ افروزیهای خانمانسوز منطقهای میبینند. از این طریق است که رهروان سوسیالیسم، دموکراسی جاری در کشورهای غربی را غالباً به مثابه مترسکی از دموکراسی واقعی میبینند. در حالیکه سهم کشورهای جهان سوم از این دموکراسی در شرایط حاکمیت و کنترل امپریالیستی، حکومتهای دیکتاتور فاشیستی دست نشاندهای میباشند که به مفهوم واقعی کلمه “دیکتاتوری” را در این کشورها حاکم کردهاند.
در حالیکه آن دسته از رهروان سیاسی که “دموکراسی” را در مفهوم جاری عامیانه آن محور استراتژی راهکاری خویش قرار دادهاند، دشمن عمده دموکراسی را در مقیاس جهانی در حکومتهایی میبینند، که از طرف قدرتمداران حاکمه امپریالیستی بهعنوان مهد “دیکتاتوری” معرفی میگردند. از نظر آنها محور عمده امروزین گذار تاریخی از”دیکتاتوری” میباشند، که شاخص بارز آن را باید در قدرتمدارانی از قبیل حکومتهای چین کمونیست و روسیه و کوبا و ونزئولا جستجو نمود.
احزاب چپ ایرانی نیز وقتی از سوسیالیسم فاصله گرفته و استراتژی عمده خویش را بر محورهای سکولار دموکراسی تنظیم مینمایند، روز به روز به میزان بیشتری به حاکمیتهای قدرتمداری امپریالیستی نزدیکتر شده و به نیروهای ضد نظامهای قدرتمداریهای حاکمه در “چین”، “روسیه”، ” کوبا”، “ونزئولا” و غیره تبدیل میگردند. این موضعگیری آنها در مناسبات این احزاب با نظام جمهوری اسلامی ایران نیز تاثیر مستقیم میگذارد.
دموکراسی
تنظیم مناسبات قانونمند در میان قدرتمداری حاکمه جوامع بر پایه “دموکراسی” استوار میباشد. قدرتمداری و ثروتمداری حاکمه در جوامع نه تنها قادر میباشند قوانین و مناسبات را به نفع خویش تنظیم و تعدیل نمایند، بلکه همیشه شبکه کلیدی کنترل، تصمیمگیری و اجرائی نظام حاکمه را در اختیار خویش نگه میدارند.
اگر در “دموکراسی” یونان قدیم، فقط مردهای یونانی حق نظر و رای داشتند، در همان موقع “غیر یونانیها”، “بردگان”، “زنان” و اقلیتهای دیگر از این حقوق محروم بودند. در مهد دموکراسی اروپائی و غربی، تا همین چندین دهه قبل بیش از نصف جمعیت جوامع “زنان” و “بومیان” از حق رای محروم بودند. تازه، موقع رای دادن هم، باید به یکی از جناحهای قدرتمداری حاکمه در مقابل جناح دیگر رای میدادند.
سقراط به فرمان و دستور سنای آتن به مرگ محکوم شده و جام شوکران را سر کشید. رای اکثریت نه تنها بر پایههای حفظ قدرتمداری حاکمه و جهالت و خرافه پرستی اکثریت استوار بود، بلکه این رای استوار بر ستونهای قانونمداری دموکراسی، بهصورت پوپولیسم و خرافه پرستی اکثریت حاکمه در سنای آتن تبلور یافته، قادر گردید تا زبان سقراط را از حلقوم بیرون کشیده و به نام دمکراسی، آزادی بیان را زنده به گور نماید. کاری را که “دموکراسی” یونان قدیم با سقراط نمود، تابلوی زنده همان کاری است که امروز، کلیت و تمامیت دموکراسی غربی با امثال “جولیان اسانژ”ها میکنند.
دموکراسی این فرصت را برای عوام فراهم مینماید تا بتوانند حرفشان را بزنند، بدون اینکه در چهارچوبه محدودههای دموکراسی چندان قادر بوده باشند تا کاری برای تغییر دادن بنیادی در جامعه ایجاد کرده باشند. زمانی که حزب دموکرات آمریکا به اعضا و هوارادان خویش اعلام میکند که اگر “برنی سندرز” از طرف حزب کاندید میشد، آنها به “دونالد ترامپ” رای میدادند. وقتی که سناریوی مشابه در مورد “جرمی کوربن” در انگلیس اجرا میشود، میتوان به وضوح دید که از دیوارهای بلند خط قرمز تعیین شده برای چهارچوبه “دموکراسی” نمیتوان به سوسیالیسم گذار کرد. این در حالی است که تنها میتوان از ظرفیتهای محدود ایجاد شده در شرایط دموکراتیک، برای ترویج و تبلیغات و بسیج سوسیالیستی استفاده نمود.
سوسیالیسم
سوسیالیسم، مالکیت و مدیریت واحدهای اقتصادی را به دست کارگران و دیگر زحمتکشان در ساختارهای واحدها، و نهادهای نمایندگی انتخابی مردمی باز میگرداند. از این طریق ارزش افزوده نیز تحت مدیریت جمعی همان واحدها، یا واحدهای اجتماعی انتخابی مردمی در راه پروژههای اقتصادی، بهداشتی درمانی، آموزش عمومی، حفاظت از محیط زیست و غیره به نفع خود زحمتکشان بهکار گرفته میشود.
تنظیمات قانونمندی مناسبات مدیریتی، کنترل و هدایت این نهادها و پروژه ها، بر اساس مدیریت مردمی از طریق نظام انتخابات درون گروهی میباشد. سوسیالیسم، دموکراسی را از دایره تنگ قدرتمداران حاکمه به میان عوام و عموم جامعه کشانده و از طریق پایبندیهای استوار به نظام حقوق بشری و انتخاباتی مردمی، قدرتمداری، کنترل، مدیریت و هدایت اجتماعی را به دست خود زحمتکشان باز میگرداند.
سوسیالیسم، تضمین میکند که قدرت سیاسی حاکمه نه در دست اقلّیتی که اختاپوسوار به مکیدن خون اکثریت جامعه میپردازند، بلکه در دستهای نمایندگان واقعی کارگران و زحمتکشانی که در سندیکاها، اتحادیهها و احزاب سیاسی خویش متشکل میباشند قرار گرفته باشد. تنها در این صورت میباشد که برنامه ریزیها و پروژههای اساسی، بلند مدت و استوار به نفع عموم جامعه قابل پیاده شدن و اجرا میباشد.
یا سوسیالیسم، یا دموکراسی
اگر “سوسیالیسم” را به عنوان هدف استراتژیک و محور عمده راهکاری احزاب و سازمانهای چپ بدانیم، دموکراسی بهعنوان بستر و وسیلهای برای رسیدن به آن هدف میباشد. تست و معیار سنجشی قدرتمندی اصول دموکراتیک یک جامعه را بر اساس میزان پایبندی آن به آزادی و حقوق بشر میتوان مورد سنجش قرار داد. در جوامعی که به ظاهر دموکراتیک میباشند، اما حقوق بشر و آزادیهای فردی و اجتماعی توسط اختاپوس هزار سر شبکههای حقوقی قضایی، فرهنگی و دینی، امنیتی و اطلاعاتی و شبکههای قدرتمداری مالی نظامی امنیتی پشت صحنهها کنترل میگردند، گذار دموکراتیک به سوسیالیسم تقریبا غیر ممکن میباشد.
انتخاب “سوسیالیسم” بعنوان استراتژی محوری دوران امروزین گذار تاریخی جامعه جهانی و تک تک کشورها، گذار از امپریالیسم و حاکمیت سرمایه داریهای کمپرادور مالی، نفتی، نظامی، رسانهای و غیره را محور اصلی راهکارهای خویش تعیین میکنند.
انتخاب “گذار و تعمیق دموکراتیک اجتماعی” بهعنوان استراتژی محوریگذار از طرف احزاب چپ، آنها را از احزاب سوسیالیستی به سطح احزاب حقوق بشری تنزل داده، گذار از سرمایه داری را از برنامههای آنها به حاشیه میگذارد و آن را با تعدیلات، تنظیمات و اصلاحات در این نظام جایگزین میکند. این انتخاب این احزاب را در کنار قدرتمداران حاکمه امپریالیستی که با بزک کردنهای دموکراتیک صورتهای خون آلود خویش را همیشه خندان نشان میدهند قرار میدهند و همیشه رقیبان جهانی خویش را با اتهام “دیکتاتوری” به دشمنان استراتژیک خویش تبدیل نموده و از این طریق به آتش افروزیهای منطقهای میپردازند. احزاب چپی که در این پرادایم قرار میگیرند، در کنار قدرتمداران امپریالیستی و در مقابل رقیبان جهانی آنها قرار میگیرند.
همزیستی سوسیالیسم با دموکراسی و حقوق بشر
از این نقطه نظر که سوسیالیسم بر محور نظام انتخابات از پایین و سازماندهی کارگران، زحمتکشان و دیگر اقشار و طیفهای اجتماعی در نهادهای صنفی و سیاسی آنها مبتنی میباشد. از این خواستگاه که سوسیالیسم یک نظام انتخاباتی و خودگردانی و خود مدیریتی اجتماعی از پایین به بالا میباشد. در عین حالیکه خود این ساختار و نظام مدیریتی در نفس خویش به میزان بیشتری از آنچه در جوامع سرمایهداری شاهدش میباشیم دموکراتیک میباشد، به موازات آن باید بر پایههای پایبندی قانونمند و مستحکم بر موازین آزادیهای فردی و اجتماعی و حقوق بشری مبتنی بوده باشد.
بدون امتزاج قدرتمند موازین آزادیهای فردی و اجتماعی و حقوق بشری با نظام دموکراتیک جاری در سازماندهی سوسیالیستی و نظام مالکیتی و مدیرتی خودگردانی اجتماعی، این نظام میتواند به محمل حاکمیتی محفلهای مافیائی قدرتمدار دیگری تبدیل گردد که دوباره در شکل دیگری همان نظام سرمایه داری را از درون و در اشکال دیگری احیا و بازسازی خواهند کرد.
خلاصه
خلاء برآمد احزاب چپ و سوسیالیستی در مبارزات ضد امپریالیستی –ضد سرمایه داری جهانی را نیروهای جایگزین اجتماعی سیاسی دیگری پر مینمایند. در حالیکه خط قرمزهای دموکراسی در کشورهای آمریکا و انگلیس و دیگر دموکراسیهای غربی اجازه نمیدهد تا برآمدهای تودهای سوسیالیستی بتوانند از طریق “برنی سندرز” و “جرمی کوربن” ها به برآمدهای سوسیالیستی گذار نمایند، نیروهای اجتماعی دیگری از این آتشفشان در حالت غلیان به نفع خویش استفاده نموده و بر امواج این طوفانها سوار میشوند.
یکی از این نیروهایی که در خلاء برآمد سوسیالیستی احزاب چپ در شرایط آتشفشان و طوفانهای مردمی ضد سرمایهداری از آن سوءاستفاده مینمایند، نیروهای ناسیونال فاشیستی میباشند، و نیروهای دیگری هم که این خلاء را پر مینمایند، ارتجاع خرافهپرستی دینی در لباسهای مسیحیت، اسلام و یا دینهای دیگر میباشند. ترکیب همزمان ناسیونال فاشیسم و ارتجاع دینی در تظاهر به حمایت از زحمتکشان و در تظاهر به مبارزه با سرمایهداری و امپریالیسم، میتواند تاثیرات ویرانگرانه همطراز و گاه خطرناکتری از خود امپریالیسم بر جامعه بشری بر جای بگذارد. تنها کافی است به نمونههای نظام جمهوری اسلامی ایران، دیکتاتوری فاشیستی اردوغان، ناسیونال فاشیسم دونالد ترامپ و دهها نمونه دیگر اشاره کرد.
۲ نوامبر ۲۰۲۰