![شعر «پرفورمنس» از جمشید عزیزی](https://shahrgon.com/wp-content/uploads/2025/02/FrontImage-Azizi-150x150.webp)
چند شعر از شیدا محمدی
![چند شعر از شیدا محمدی](https://shahrgon.com/wp-content/uploads/2012/04/sheida-mohammadi.jpg)
شیدا محمدی، شاعر، نویسنده و روزنامهنگار متولد تهران است. تحصیلات خود را در زمینهی "زبان و ادبیات فارسی" تا مقطع لیسانس ادامه داد. حوزهی علاقمندی او همواره ادبیات، نقاشی و سفالگری بوده است. طراحی و نقاشی را ابتدا نزد هانیبال الخاص به مدت کوتاهی آموخت، سپس نزد استاد گنجی، رنگ روغن را فرا گرفت. در دورهی پایانی دانشگاه در سال ۱۳۸۷ با چاپ داستانهایش در مجلات و روزنامهها، جذب روزنامهنگاری شد و فعالیتش را همزمان در زمینهی " فرهنگی و هنری" و نیز "اجتماعی" با روزنامهی " همشهری" و " جام جم" آغاز کرد و در روزنامههای " ایران جمعه" ، "همشهری تهران" ، " اعتماد" و مجلات مختلف ادبی و فرهنگی قلم زد.
از مرداد ۱۳۸۱، دبیر صفحهی زنان در روزنامهی "ایران" و دبیر صفحهی " خشت و سرشت " در مجلهی وطن و از بهار ۱۳۸۲ دبیر تحریریهی مجلهی " فرهنگستان هنر" بود. مقالات و گزارشهای او در طی این سالها در روزنامههای " دنیای اقتصاد" ، " سرمایه "، "کتاب هفته"، "ابرار" و…منتشر شده است.
اشعار او در مجلات " نوشتا"، "باران"، "بررسی کتاب"، " آرش"، " کانون نویسندگان در تبعید"، "سیمرغ "، " رهاورد" ، " شهروند" ، "پیک" ، " کارنامه" ،" نافه" ، " شوکران"، " عصر پنج شنبه"،
" گوهران"، "خوانش"، " زنان"، "پیک آشنا"، " نگاه نو" و " ایرانیان" و نیز در روزنامههای همشهری، اعتماد، ایران جمعه، وقایع الاتفاقیه، جمهوریت، جام جم و …به چاپ رسیده است.
The Forbidden: Poems from Iran and its Exiles, Atlanta Review, The Poetry of Iranian Women: A Contemporary Anthology stylus, Words With Writers,Qarrtsiluni, Mead magazine, Art Showcase for Iran…
شیدا محمدی در پاییز ۱۳۸۲ ایران را ترک گفت و از آن زمان ساکن شهر لس آنجلس است.
آثار منتشر شده:
۱-مهتاب دلش را گشود بانو، ۱۳۸۰، نشر تندیس.
۲- رمان "افسانه بابا لیلا"، که از سال ۱۳۸۲ در انتظار مجوز وزارت ارشاد بود و سرانجام در زمستان ۱۳۸۴ توسط نشر تندیس منتشر شد.
۳- مجموعه شعر "عکس فوری عشقبازی" ، ۱۳۸۶، به صورت زیر زمینی و به شکل افست منتشر شد.
۴- "یواشهای قرمز" در دست انتشار.
برخی از اشعار او تا کنون به زبان انگلیسی، فرانسه، ترکی، کردی و سوئدی ترجمه شده است.
بخشی از فعالیتهای فرهنگی و هنری شیدا محمدی:
Art as Sin: The Middle East and Freedom of Expression, Brown . University 2012.
– شاعر مهمان دانشگاه مریلند. ۲۰۱۰
– شعر خوانی در کنفرانس "انجمن مطالعات ایران شناسی" سانتا مونیکا ۲۰۱۰
– سخنرانی درباره" وبلاگ نویسی و سانسور در ایران " دانشگاه مریلند. ۲۶ اکتبر ۲۰۰۹.
– شاعر و سخنران شرکت کننده در دانشگاه " یو.سی.ال" . آپریل ۲۰۰۹ . موضوع سخنرانی " شعر مهاجرت و شاعردر تبعید".
– شاعر و سخنران شرکت کننده در کانون فرهنگی ایرانیان، آگوست ۲۰۰۹. موضوع سخنرانی " شعر زنان در دوره مشروطیت".
-شعرخوانی و معرفی کتاب " عکس فوری عشقبازی" در کانون سخن، مارچ .۲۰۰۸
– شعرخوانی در کانون سخن، اکتبر ۲۰۰۸.
– شعرخوانی در دانشگاه " یو.سی. ارواین" 2005.
– دبیر داستان سایت پیاده روازسال 2008 تا ۲۰۱۰.
ارتباط با شیدا محمدی:
وبلاگ شیدا محمدی که از سال ۸۰ تا کنون فعال است:
و آدرس ایمیل او:
شش شعر از شیدا محمدی
بوسه
سراغ مرا از نامهها نگیر
از پرندههای سفید کاغذهایت
که هیچ وقت نپریدند
از برهوت بنفش تنم
که درزهای مچاله شدهاش را
این ابرهای ساکت پر کردند.
نه !
سراغ مرا از هیچ نشانی آشنا نگیر
باران که بیاید
کفشهایت روی یاد من سُر میخورند
چترت را دست باد میبندد
و ماه
گونهات را میبوسد.
تب و لرز در تاریکی
این که حرف
حرف میزند در من
هولی است در تاریکی
با تاریکی.
هولی است حرف
که در تاریکی
با تاریکی
حرفی در من میزند
از…
آنجا ایستاده بودیُ
ابرها
از روی ماهت میگذشتند
میگذشتند
روزها
روزها
روزها
از روی ماهت میگذشتند
و من
این جا
جا میماندم از تو
و ماه
از…
هوای ملس
درختی زیر پوستم
ساقههایش بنفش
برگهایش صورتی
زرد
و کمی تاریک.
درختی زیر پوستم
با تاجهای خروس
در رگهایم
از زیر پوستم
دوستم
گاهی.
با چشمهای نگو !
دلم مرد میخواهد
مردی مثل سپید رود
با تنی روشنتر از ماسهها
صدایش هنوز از این گوش ماهیها…
و دستهای من پرندههای سفید.
مردی با چشمهای تابستانی با چشمهای بستنی
با چشمهای نمیگویم!
مردی با زنگولههای کوهستانی
که از باد برمیگردد
تا در بارانهای تاریکم
دستِ ماه کبود را بگیرد
با رود بخواند.
شنیدهام به سرش که میزند
از مرگ جلو میزند
از دور مرا نگاه میکند
که در این سطر قرمز میرقصم.
قفل دارکوب و کلید کاجها
در گرگ و میش این هوا
صدای دارکوب و این کاجهای سوزنی که آدمهای یواش غروبند
با همین درختهایی که اسمشان را نمیدانم
و هر روز با باد حرفهای قرمز میزنند
از اسمت خوشم میآید سالونگ.
دارم با صدای بلند ابرها
شعر میگویم
آفتاب را قفل کردهام
زیر زیزفون ِ همین حوالی
دریا –
بیا اینجا!