به یادشاعر پر شرر و میهن دوست؛ اصلان اصلانیان
سال ۷۸ بود که منوچهر تاکی رفیق سالیانم به من گفت اصلان اصلانیان در ملارد شهریار ساکن است و از طریق دوستی میتوان با او رابطهای برهم زد که دیداری حاصل شود. به فال نیک گرفتم و چندی بعد، با دو رفیق دیگر هوشنگ فراهانی و علیرضا جواهری که هر دو از موسیقیدانان خوب ما هستند همراه شدیم و اصلانیان را در یکی از آن بیشمار خانهی نقلی و تنگِ هم خوابیده، داخل کوچهای لاغر و دراز یافتیم. روز دیدارمان، خودش را ششدانگ ساخته بود و آمادهی پذیرایی از ما شده بود. چای را از کتری روی علاءالدین در استکانهای کمر باریک ریخت و ما تکیه زده به پشتیهای با هم قهر، در اتاقی کم و بیش لخت چشم دوختیم به دهانش که با قلپ زدن چای از نعلبکی، کلام مهر و دوستی بیرون میریخت و در همان حال چشمهایش را جستجوگرانه روی تک تک ما میچرخاند؛ انگار دنبال نقطه اتکایی بود تا حرفش را یکریز بیرون بریزد.
در همان ساعتهای باهم بودنمان از مرارتهای اجتماعی و غم نان گفت، از چگونه و چطور زندان کشیدن و خاطراتش با خیلیها، از مهربانیها و محبت و توجهی شاملو به خود، از شعر، از شاعران، از ترانهسراییاش، از کارهایی که در حوزهی ادبیات کودکان انجام داده بود و انس روزهای اخیرش با حضرت حافظ و …
بعد به درخواست ما “شب است و چهره میهن سیاهه” را با صدایی خفه و حنجرهای شکسته خواند که برای چریک فدایی خلق امیر پرویز پویان سروده بود و در چاوش ۲ شجریان آن را با آهنگسازی لطفی به آوازی ماندگار بدل کرده بود. نواری که حسابی گل کرد و روزهای انقلاب ورد زبان همگان شد و به نوبهی خود کارساز هم شد. آن بعدازظهر را با اصلانیان در همان خانه غروب کردیم که خود دوست داشت بیشتر بمانیم و ما مانده بودیم. وقت خداحافظی دعوتش کردیم که در انجمن شعر و موسیقی ما در فردیس کرج شرکت کند. یک جلسهاش را آمد و دقایقی نشست و بی سر و صدا رفت. حال نشستن در جمع و چانه زدنهای ادبی را نداشت و فضای ادبی آن دوره او را بر نمیتابید و …
بعد از آن هم همدیگر را به ندرت دیدیم. انگار در او توش و توانی برای استمرار بخشی دیدارها نبود و در ما آن استواری آهنگ. اصلانیان در حال و هوای خاص خود روز و شب را پیمانه میکرد و خو کرده به همان خانهی مادریاش بود. شعری هم پس از دیدار اول برای من سروده بود. اما به دلایل خاصِ خودش، هیچگاه نخواست التفاتی را به دست من برساند. یک بار در آن معدود دیدارها با حال نصف و نیمه مساعدش آن را برای من خواند که با این مطلع در ذهن و زبان من جا خوش کرده است: دوست من تاکی رفیق آورده است / نام او عابد دلم را برده است …
سه شنبه ۲۹ آبان ماه شمال بودم و درگیر جلسهی نقد و بررسی کتابم، همان روز اصلان ــ همنام شناسنامهای من ـــ اصلانیان در امامزاده ابراهیم ملارد آرام گرفت. یادش گرامی که جانی پر شرر داشت و در دورهای “شب است و …” را سرود که “سرود نشانه”ای شد برای میهن همیشه در رنج مان.
شب است و چهره میهن سیاهه
نشستن در سیاهی ها گناهه
تفنگم را بده تا ره بجویم
که هر که عاشقه پایش به راهه
برادر بی قراره
برادر شعله واره
برادر دشت سینش لاله زاره
تو که با عاشقان درد آشنایی
شب و دریایی خوف انگیز و توفان
من و اندیشه های پاک پویان
برایم خلعت و خنجر بیاور
که خون می بارد از دلهای سوزان
برادر نوجونه
برادر غرق خونه
برادر کاکلش آتش فشونه
تو که با عاشقان درد آشنایی
تو که همرزم و همزنجیر مایی
ببین خون عزیزان را به دیوار
بزن شیپور صبح روشنایی
برادر بی قراره
برادر نوجونه
برادر غرق خونه
برادر کاکلش آتش فشونه
برادر کاکلش آتش فشونه
برگرفته از صفحه فیسبوکی دوست شاعر و منتقدم رضا عابد
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
رضا عابد (اصلان عابری زاهد) (زادهٔ ۲۲ تیر ۱۳۳۵) در لاهیجان نویسنده، شاعر و منتقد ادبی ایرانی است. او از اعضای کانون نویسندگان ایران است.
زندگینامه
رضا عابد دورۀ دبستان و دبیرستان را در لاهیجان گذراند. در دوران تحصیل در دبیرستان به شعر و ادبیات علاقهمند شد و در سال ۱۳۵۱ پس از مقام آوردن در مسابقات استانی شعرها و داستانهای او در نشریات محلی و استانی منتشر شد.
وی پس از اتمام دورۀ دبیرستان در رشته ریاضی و ادامه دوران تحصیلات دانشگاهی، شعر و نقد ادبی او در نشریات مختلف (باران، بازار و رستاخیز جوان) به چاپ رسید. او در سال ۱۳۵۸ به عنوان دبیر ریاضی در آموزش و پرورش لاهیجان مشغول به کار شد و در سال ۱۳۶۳ از آموزش و پرورش لاهیجان به اجبار بازخرید گردید. او پس از محکومیت به انفصال دائم از خدمات دولتی مجبور به کار در بخش خصوصی و کارخانهها گردید و با تکمیل تحصیلات در زمینۀ مدیریت صنعتی، مدیریت یک واحد تولیدی را تا سال ۱۳۷۶ به عهده داشت و پس از آن به شغل آزاد مشغول شد.
از رضا عابد آثار گوناگونی در مجلاتی چون: نقش قلم، پیام شمال، گیله وا، تکاپو، دنیای سخن، فرهنگ و توسعه، نقد نو، فصل سبز، ادبستان، کتاب ماه کودک و نوجوان، عطر شالیزار، تجربه، نوشتا، ماهنامۀ ادبی و فرهنگی سخن، کتابستان، مجلۀ زنان، اندیشۀ آزاد و پیام داستان منتشر شد.
وی در سال ۷۸ در روزنامۀ محلی کرج، رایزن جوان، به نوشتن طنز میپرداخت. در همان زمان در چندین برنامه رادیو کرج و رادیو ایران به عنوان کارشناس نقد ادبی در زمینه ادبیات کودکان و نوجوانان نیز فعالیت داشت و در چندین برنامۀ آقای رشید کاکاوند نیز به عنوان داستاننویس و منتقد ادبی شرکت داشت.
او در سال ۱۳۹۷ از اعضای هیئت ایرانی شرکتکننده در جشنوارۀ گلاویژ اقلیم کردستان بود و مقالهای با عنوان «در شکوه شهادت روشنفکری» را در یکی از پانلهای جشنواره قرائت کرد. متن این مقاله در چند سایت معتبر ایرانی و خارجی منجمله سایت شهرگان ونکوور کانادا و سایت حضور و همچنین در مجلههای شهروند بیسی و عطر شالیزار منتشر شد.
رضا عابد پایهگذار چندین محفل ادبی و هنری در سطح کرج بودهاست که از آن بین میتوان به انجمن ادبی قلم و قطره اشاره کرد. او سخنرانیهای زیادی در زمینۀ نقد ادبی در تهران و کرج و رشت و لاهیجان و سایر شهرستانهای ایران انجام دادهاست. این فعالیت به صورت مستمر در «انجمن صنفی مترجمان استان البرز» انجام پذیرفتهاست. گزارش این سخنرانیها در سایتهایی مانند سایت «انجمن صنفی مترجمان استان البرز»، «حضور» و «شهرگان» آمدهاست.
آثار:
کتاب
• مجموعه داستانی تابلویی برای محله – تهران: قصیده: ۱۳۷۸.
• رمان گیلان شاه – تهران: ۱۳۷۸.
• کتاب ده نقد – تهران: هزار آفتاب: ۱۳۹۶.
رضا عابد چندین آثار چاپ شدهی داستان، شعر، نقد، مقاله و ترجمه دارد.