Advertisement

Select Page

پنج شعر از غلامعلی شکوهیان

پنج شعر از غلامعلی شکوهیان

 

 

غلامعلی شکوهیان

متولد استان فارس شهرستان فسا

هیئت علمی دانشگاه فنی و حرفه ای کشور

مدرس تخصصی رشته‌های نقاشی و گرافیک در دانشگاه و دانشکده‌های مطرح کشور

ممتاز خوشنویسی، و شاعر

 

۱.

یک پرنده می‌نویسم از قفس پرید

آن پرنده شیشه دریچه را ندید

آن پرنده سینه سرخ سرخ سرخ

سرخ روی آسمان شیشه خط کشید

آن پرنده را به شکل سیب میکشم

سیب سرخ پر زد و به آسمان رسید

آسمان بهشت شد تو آمدی و بعد …

دست های عاشق تو یک پرنده چید

توی دستهای تو پرنده خواب رفت

خواب سرخ آسمان یک دریچه دید

آن پرنده شیشه دریچه را ندید

قطره قطره سرخ توی دفترم چکید

 

۲.

 چند در چند

دل خسته ام از این اتاق چند در چند

یک آسمان چند است آقا بال و پر چند ؟

آقا اجازه عید یعنی چه ، چه روزی؟

من از پدر پرسیده ام دیروز هر چند

او هم نمی داند حساب روز و شب را

می پرسد از من خواب راحت تا سحر چند

تا اینکه سهم هر کسی یک لقمه باشد

اکرم بگو دست پدر تقسیم بر چند

می پرسد از من حاصل عمر خودش را

میگویم اش اندوه ما را ضربدر چند

 

۳.

جنگ

تیر،تیر، تیر ،تیر، چهار فصل یک تفنگ

باغ نخل های سر به نیست از خزان جنگ

غارت قبیله سفید و سرخ و سبز ها

در دلم علم نموده است و حشتی سه رنگ

بعد بیست سال مانده در خیال من هنوز

رو بهانه درس ای پر سیاهتان قشنگ

من چرا همیشه زخم را نوشته ام چرا

پر شدن دست جامدادی ام ز پوکه و فشنگ

با شمایم ای مسافران هر کجا که باد

بید های بی درنگ باد های هرزه گرد

یک فریب ساده بود سایه های پشت سر

تا شما اسیر خود شدید ما دچار جنگ

 

۴.

دیکته

بنویس بابا مثل هرشب نان ندارد.

سارا به سین سفره مان ایمان ندارد.

بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم

یا سیل می بارد و یا باران ندارد.

بابا انار و سیب و نان را می نویسد

حتی برای خواندنش دندان ندارد.

انگار بابا همکلاس اولی هاست

هی می نویسد این ندارد، آن ندارد !!

بنویس؛ کی ،آن ،مرد، در ،باران ،می آید

این انتظار خیسمان پایان ندارد.

ایمان برادر گوش کن نقطه سر خط

بنویس بابا مثل هرشب نان ندارد

 

۵.

بدون عشق

هزار و یک ،هزارو دو، از این آمار میترسم

همه گرگند اینان بیش ازین نشمار میترسم

ز بس که پشت عمری اعتمادم زخمی تیغ است

من از این سایه افتاده بر دیوار میترسم

پناه آورده بودم روزی از مردم به آیینه

و حالا از خودم از آینه انگار میترسم

بدون عشق آدم ها شبیه سایه ای سردند

مرا اینجا میان سایه ها نگذار میترسم

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights