![شعر «پرفورمنس» از جمشید عزیزی](https://shahrgon.com/wp-content/uploads/2025/02/FrontImage-Azizi-150x150.webp)
چند شعر از مریم ذوالفقاری
![](http://shahrgon.com/wp-content/uploads/2021/03/Sahra-Kalantari-new-1080-150x150.jpg)
![](http://shahrgon.com/wp-content/uploads/2021/06/Maryam-Zolfaghari-333x400.jpg)
مریم ذوالفقاری
مریم ذوالفقاری شاعر و نویسنده متولد سنقر کلیایی از استان کرمانشاه است. آثار منتشر شدهی او عبارتند از: «فانوس انتظار»؛ «جنوب را با تو دوست دارم»؛ «آسمان خانهی من است»… و داستانهای کوتاه بر «بلندای دالاخانی» و «خورشید شهر قطبی» که در آیندهای نزدیک آماده خواهد شد.
آثار او در روزنامههای کرمانشاه اهواز و تهران به کرات به چاپ رسیده است. مضمون آثار او اجتماعی و صلح و دوستی است و عشق را در آرامش مردمش میشناسد.
مریم ذوالفقاری از سال ۱۳۸۸ فعالیت در حوزهی ادبیات کودک و نوجوان را در شورای کتاب کودک و فرهنگنامه شورا آغاز نموده و به آن مشغول است. او به زبان ترکی تسلط دارد و به تازگی دست به ترجمه دو کتاب از شاعر و نویسنده ترکیهای به نام مصطفی اونور – برای اولین بار – زده که چاپ شده است.
موضوع این کتابها زندگی گروهی و همکاری و دوستی و چگونگی مواجهه با مشکلات و در کنار هم بودن در خانواده بزرگ است که جهان خانهای بزرگ برای ساکنینش است.
اثر جدید مریم ذوالفقاری مجموعه شعر «زنی متولد زمین» در اواخر فروردین توسط نشر هشت به چاپ رسید. این مجموعه شعر روایتی از شعرهایی ضدجنگ، صلحجویی و عاشقانههایی کوتاه برای مخاطبان است. در همین سال در کتاب «بر کرانههای هرمز» و برگزیده شعر زنان کتاب «سپیدار» نیز تعدادی از اشعار جدید او به چاپ رسیده است.
۱
هیچ گلوله ای من را از تو دورنکرد
حالا که گلهای پیراهنت
در انبوهی از خاک
به خورشید لبخند میزند
سنجاقک روی موهایت
بی هیچ رنگی
پرچم سر در خانه امان شده
ستاره ها از آسمان سقوط کرده اند
و دنبال دستهایی می گردند
که روزی انها را در آسمان
به هم نزدیک می کرد
چشم هایت را آرام ببند
مثل عکس های روز تولدت
که شمع های بی مرگی را فوت می کرد
از تفنگ ها نترس
آنها به خواب رفته اند
ویادشان نمی آید
اینجا روزی جنگ بود
۲
یادم نمی آید
موهایم در آسیاب آبی کدام خشکسالی
سیاهیاش را به کلمات سپرد
با نام کوچکم صدایم کن
در سال هزارو …چند
حافظه ام ترک بر می دارد
پوست می اندازم
و روی دستهایت مینشینم
۳
آسمان را
از پشت پنجره
به من نشان می دهند
به ساعت باز شدن شکوفه
روی درخت سیب بنشین
بالهایم را چیده اند
صدایم را که فراموش
نکرده ای
۴
میان چشمهای
پرنده ی غیر شهریی
که هر روز پشت پنجره ی
خانه ات می نشیند
پیراهن بلند
زنی را میبینی
که بوسه هایت
گلهای روی پیراهنش شده
من که گفته بودم
دیوانه ها اول پرنده می شوند
بعد می میرند