عاشقانهترینها؛ ۴ شعر از حسین فرخی
۱
شعر تمام لبها شده ای لب ها می شوی
-وطنم خط برنمی دارد قبول کن
هر طرف را که آتش بزنی در تاریکی
با تمام جرم ها ی بغل سنگ ها
که جایزه دارندبغل پوست و گوشت ناب
و این فاصله را ترجیح می دهم
با فکروذکر می میریم
با صورت های خیلی هم غلط انداز و خاص
که ظلمت ندارند و کفروگناه نمی پذیرند
بیا انتخاب کن و لذت آفرین تر باش
زیر باران و حرف های کاری لااقل
که خریدارت منم و خط برنمی دارم
قهوه ی فوری بریز و موسیقی محلی بیاور
تصادفا” روحیه ام خوب است فلانی
وبرای زلزله تا دلت بخواهد مناسب ام
-گوش نواز مخصوصا”وخیلی هم جدی
این شعر و امروز انسانی و جان داااااار
که قسم می خوریم بالای آزادی
عاشقانه های مان وارد اند
عاشقانه هاقاعده ی خودشان را دارند
بگو حالا با چه قدر هم دیوونه بازی که هنره
و می چسبه این همه تعلق خاطر و وفاداری
-آره می چسبد فلانی پنهان نمی شود کرد
سنگ از کجا ی مرزها می رسد
یا جا می اندازند از اجتماع آبرومند نگذر
زیبایی ها توهم نیست
عشوه گری های بی اجازه و این شب زنده داری
توهم نیست از هر طرف گر گرفته و مسری
-صورتگران را باز خبر کنید
چیزی خردوخراب نشده
هر کجا را آتش بزنی وهم زمان
بیا انتخاب کن با این همه فغان و غوغا
وقتی که شعر لب های به این قشنگی می شوی
-دل بستن دارند وربانی ها اثرشان را دارند
قطعه قطعه
شعر تمام ضربه ها می شوی.
۲
چشم هایت را درشعری تاثیر گذار
ودست هایت را باز
دراین همه شهد وشکرمی گذارم
قاطی می کنم با این زلزله و تاروماااااااار
تا نگویی شکست به ماهم می رسد
و نوبت خیانت است و عشق بازی ها
که از هرطرف مارا خردوخراب کند
وکرده است
چشم و دست ها یت را آلوده ام ویاغی تر؟
حضورمان گیرایی داردوبی حساب!
و حالا طغیان مان مشروع است
در شعر وسرکشی کلمات خیابانی نظر کنید
در سنگ و چاقو که واجب است
از کی و از کجا؟
نام کشته ها را بیاورید
من بالاتر از انقلاب را می گردم
لذت دارد فلانی
چشم و دست خلاصه
سربه هوایی هم احتیاج دارد/ ندارد؟
شعری تاثیرگذار می شوی
عجیب نیست
هلاک و مست برای چه کسانی؟
این هم بگو عاشق و سالک ام
وببین انبساط خاطر و اغوا می آورم
بعد زبانزد مخاطبان ام بدانید
صحنه و سلاخ خانه دیگر کم نمی آورم
در هر صورت شیرین و خوش
وهرقول وقرار
در هر جنگ تن به تن که پنهان نیست
در کدام وضعیت خودمانی تریم
یک شب که از عجایب است
یک شب دیگر انگشت نما
که چشم ها و دست هایت رامخصوصا”
درشعرامروز تجربه می کنم
۳
دارم از لب های تشنه صرف نظر می کنم
ازهر کجای وطن که بگویی بودم
ظاهرا”سرمست خیابان هایت شده ایم
و با پوست و گوشت افتاده زیر باران
رابطه داریم واقرارمی کنیم
با همه ی کفروایمان ازلی-ابدی
دارم قاطی می کنم
با قناری های شاد گلویتان
که زلزله می شوند با این همه صورت و صدا
در شب های دیوانه تر و جاااااااان دار
وباز صرفه نظر می کنم
از غالب و مغلوب رابطه
که شمس آقاجانی هم گفته است
در این اجتماع حساس بالاتر از آزادی
در این خودزنی
دراین همه تخریب درست و خاص
وباز تروتازه
درشب های لغت به لغت آفریدند
در شعر امروز
بعد صحنه گر بگیرد مشخصه!
با هر حکم جنون و مجرم در این نقش
صرف نظر؟
صدا و حرف زن حرارت خودش را دارد
لطف ولطافت زن هم با خودمان است
لب ها ی تشنه با تمنا و تقلا جور اند آره
دارم ازسرنوشت مان می گویم
و می نویسم
لب های تشنه را باز می کنیم شد؟
از هر کجای وطن که سرمستی و زیرباران
بگویی برای دخیل بستن حاضریم
در بالای آزادی و اجتماع غالب و مغلوب
خیس و گوش تاااااااااگوش!
که شمس آقاجانی هم می گفت
در جمع کافروگناه کارشعر امروزمان
۴
نگفتند
بر سر کدام قرار بود که شر کلمات در ذکر تو
شعر را آزاد می کرد از حاشیه ها
با هر صدای بلند و با هر لمس تازه
اما بی تو نمی شد نوشت / نمی شود
له له زنان له له له زنان له له
بی وتنم در شب های بی مثال و گرمم
با وطنم بیا قبول کن
با معنای جدیدی از خودمان بیاوریم
با صدای پر از شبیخون وباز بشکه های باروت
که یادت هست؟ ولمس تمامم می کنی
نگفتند
در کدام هوا ی آزاد بود
که نفس تو را درکدام مناسبات اجتماعی
می بریدند تا اول صبح کی و کجا بود؟
و این کلمات زیر باران عاشقانه تر می شد
می بریدند؟
شعله شعله ور به هر شکل درست یا؟
مشغول باش
بی تو نمی شد خواند/ و نمی شود
اما خوش آب و رنگیم با هر تعریفی فلانی
(آره ،من فکر همه چیز را کرده ام)
در این همه نزدیکی در این معاشقه
بعد هم بگو نفسم می گرفت
درخاک و خل چه قدر مبتلایم جسارته
با هر چه قول هرچه قرار
وضربان ها و ضربه ها که روشن باشند البته
نگفتند
در این همه مناقشه
با هر شیوه و حس و برخورد زیرباران
گلویت را بده دهانت را بده زبانت را بده
و چندین خیابان و جانور پراکنده
اما فلانی محتاجم به همین رابطه
و جسارته زن با هر نام و نشان زلزله
و ویران چه قدر باشیم یا خردوخراب چه قدر؟
بازی که نیست
ابهام هم نداریم آزادیم نگفتند
انتحار کرده ایم / و می کنیم در کلمات
در کلمات عاشقانه و شعله ور و بی حساب
و خودمان را از هرجانب انتشار می دهیم
(خب،این هم یک سیستم دفاعی دبش!)
در کلمات نفسم می گیرد ضبط کن
با له له زدن با له له با له له زدن بسیار
و شب های زیر باران و دست وپای جانور را
مشغول باش
در ذکر قرار و آزادم را از سربگیر
نگفتند
تهران و تهرانی عالمی داشته اند/ ودارند
واجب است زیبایی که رهایی بخش است
بگذار هرشکل که می خواهی بگیرد
چند بار چندین بار جان بگیرد این شعر
با تو با ذکر در هر ساعت دیگر نمی میریم
برسر هرقرار که اصلا” حرام نیست/ ونبوده
ودلبری بی منت از نو دست کم
محتاجم
در شعر امروز
درگیرت باشم.
***************
۹-آذرماه-۱۴۰۲
- درباره نویسنده:
- تازهترینها: