شاعر به مثابه روشنفکر (بخش دوم)
در هفتهی گذشته پروندهای را با موضوع «شاعر به مثابه روشنفکر» و با هدف طرح مسئلهی نیاز جامعهی مدنی به شاعر به مثابه روشنفکری متعهد؛ از نظر کنشمند بودناش و نه لزوماً از نظر خلق اثری متعهد، گشودیم. محمد آزرم، شاعر و تئوریسینی بود که در شمارهی قبل، دیدگاههایش را در این خصوص با ما در میان گذاشت و گفت که معتقد است که تنوع و تکثر در شعر، خود میتواند به منزلهی پیامی به قدرت باشد که به جای سعی در تحمیل یک نگاه مسلط، به تنوع سلیقهها و دیدگاهها میدان دهند. برای شمارهی دوم این پرونده، به سراغ نانام، شاعر و فیلمساز ایرانی مقیم ونکوور رفتهایم؛ هنرمندی که هیچگاه از مطرح کردن دیدگاههای سیاسیاش ابایی ندارد.
نانام متولد شیراز است. هم نویسنده است و هم کارگردان. تا کنون ۴ کتاب منتشر کرده و ۹ فیلم ساخته. فیلمهایش از جشنوارههای مختلف ۳۹ جایزه بردهاند. در حال حاضر دست اندر کار چاپ یک کتاب تازه (که هنوز عنوانی ندارد) و تدوین فیلم آخرش (به نام «زنان در خط مقدم» به تهیهکنندگی شیما کلباسیِ شاعر و فعال حقوق بشر) است.
***
صرف متعهد بودن شاعر دردی را دوا نمیکند
عباراتی چون «تعهد در شعر» و «شاعر متعهد» چه میزان در شعر امروز ایران قدر و منزلت دارند؟ کدام بر آن دیگری اولویت دارد و چرا؟ و آیا اصلاً به دو مفهوم جداگانه ارجاع دارند یا هر دو معنایی واحد را در ذهن متبادر میکنند؟
تعهد اجتماعی شاعر لزوماً در شعرش بازتاب پیدا نمیکند. تعهد الیوت، شاعر انگلیسی، به حفظ نظام سلطنتی و سیستم کلان سرمایهداری بود– این را اما در شاهکارش– سرزمین هرز– نمیبینیم. این کتاب دادخواستی علیه منزهطلبی ویکتوریایی از یک سو و نظامهای سیاسی مسلط در غرب از سوی دیگر است. انگیزه شاعر لاجرم انگیخته او نمیشود. تو ممکن است دموکرات باشی ولی در شعرت دیکتاتورمآبانه رفتار کنی– و بر عکس.
تعهد در شعر (یا تعهد شعر) موضوع دیگریست. تعهد– که در اینجا به گمانم بعد اجتماعی و سیاسی آن مد نظر شماست– به شدت تفسیرپذیر است. میشود شعری در مورد گربهها نوشت و در آن به موقعیت انسان معاصر اشاره کرد. میشود هم شعری در مورد انسان معاصر نوشت و هیچ نگفت.
تعریف شخص شما به عنوان شاعر و هنرمند، از شاعر، هنرمند و روشنفکر متعهد چیست؟
تو به من لطف داری سپیده عزیز اما من خودم را شاعر یا هنرمند نمیدانم. به گمانم اینها مفاهیم دست و پا گیری هستند. من انسانی هستم که مینویسد. همین…
خیلی وقتها تعهد، کرنش کردن به تابوهاست. جلال آل احمد خیلی متعهد بود ولی از دل حرفها و نظراتش جمهوری اسلامی سر درآورد. تعهد تاریخ مصرف دارد. در هر دورهای یک چیز است. تعهد در قرن دوازدهم در اروپا ربط مستقیمی به مذهب داشت. شاعران آن دوره برای اینکه متعهد باشند– یا اصلاً شاعر قلمداد شوند– باید عمیقاً مذهبی میبودند. امروز اما ما چنین انتظاری از شاعر نداریم. این یک. دوم اینکه تعهد واژه مبهم و ناروشنی ست. تعهد به چه؟ مارینتی شاعر فوتوریست ایتالیایی متعهد بود– اما به فاشیسم. شوروی استالین شاعران متعهد زیادی داشت. خود استالین هم به شدت به تعهد در شعر معتقد بود– و شاعران غیرمتعهد را به گولاک میفرستاد. همین وزارت ارشاد خودمان کارخانه متعهد سازیست!…
نمیشود از کسی خواست که متعهد باشد. بهتر است به جای اینکه بگوییم عاشق باش! بیاییم و عشق را در رفتار و زندگی عاشقان بررسیم و جشن بگیریم. نگوییم ایمان داشته باش! اهمیت ایمان را توضیح بدهیم. ما تعهدمان را این چنین میتوانیم نشان بدهیم: با متعهد نکردن کسی! بگذاریم «تعهد» آزاد باشد. از دید من هر چقدر که یک مفهوم یا پدیده جدیتر باشد باید با جدیت کمتری به سراغش رفت. تنها اینطور میشود جدیتاش را ارج گذاشت. هر چیز خوبی– هر چیز مهمی– در ذات خود سبکبار است. ژورنالیستی آمریکایی میگفت که اگر بعد از مرگ در بهشت خدا را ملاقات کند و ببیند که خودش را زیاد جدی میگیرد از او خواهد خواست که وی را به جهنم بفرستد! در این حرف حکمتی ظریف نهفته است.
به این دلیلها که گفتم دوست ندارم که تعهد را معنی کنم– همانطور که دوست ندارم شعر یا عشق را معنی کنم (و البته معنیپذیر هم نیستند). آنچه میتوانم بکنم بیان تجربه شخصی خودم به عنوان یک نویسنده است: در زندگی من نویسندگانی بیشترین تأثیر را داشتهاند که به خلق دنیای دیگری اندیشیدهاند. چیزی بهتر و انسانیتر. اینان مرا به نوشتن جلب کردهاند و در من شوق واژه آفریدهاند. شما اگر به روح شکسپیر یا داستایفسکی یا رمبو نقب بزنید آدمهایی را مییابید که نه تنها عمیقاً به جهان پیرامون خود میاندیشند بلکه در خود توانایی مدیریت بهتر آن را نیز میبینند. برای اینان دنیا کوچکتر از آن است و سرنوشت بشر مهمتر از آن که بشود با روح و قلبی کوچک و محدود به خود به سراغ نوشتن رفت. شعر را این آدمها– این جور آدمها– برای من مهم کردهاند.
نیاز جنبشهای مدنی به شاعر و هنرمند متعهد چقدر حیاتیست؟ اصلاً چنین نیازی در جهان امروز که نقش اصلی را در جنبشهای مدنی، نه روشنفکران که سیاستمداران ایفا میکنند، معنایی دارد؟
سیاسیکار و سیاستمدار میتواند روشنفکر هم باشد. مارکوس اورلیوس هم امپراتور روم بود و هم فیلسوف. کتاب «تأملات» او هنوز هم از کتابهای فلسفی پرخواننده است. لنین روشنفکر هم بود. گاندی هم همینطور. اینجا اما به یک فرق اساسی باید توجه کرد و آن فرق میان سیاستمدار و مدیر سیاسیست. آنچه ما در جهان داریم بیشتر مدیر سیاسی است تا سیاستمدار. نُرم این است که نخست وزیر یا رییس جمهوری را انتخاب میکنند و سیستم سیاسی را به دست او میدهند تا مدیریت کند. مدیریت سیاسی کانادا به دست هارپر فرق ریشهای با مدیریت اجرایی فلان شرکت بزرگ چند ملیتی به دست بهمان CEO ندارد. در کل حیطه وظایف و اختیارات یکیست. در ایران خودمان هم همینطور است؛ احمدی نژاد سیاستمدار نیست: مدیریت سیاسی میکند– البته با جفتک پرانیهای گاه و بی گاه! سیاستمدار موجود متفاوتیست. وقتی میگوییم سیاستمدار نامهایی مانند گاندی، ماندلا، لنین و خمینی به ذهن متبادر میشود. اینها به دنبال در انداختن طرح سیاسی نوینی بودند و بُعد– بُعدهای– جدیدی را وارد دنیای سیاست و سیاستورزی کردند )توجه داشته باشید که در حرفم قضاوت اخلاقی یا ارزشی نیست). پس میتوان روشنفکر یا شاعر بود، سیاسیکار یا سیاستمدار بود و در اعتراضات مدنی هم نقش ایفا کرد.
اما اینکه آیا جنبشهای مدنی به هنرمند و شاعر نیاز دارند یا نه بسته به نوع هنرمند و شاعریست که در اختیار دارند! صرف متعهد بودن شاعر دردی را دوا نمیکند. صرف شرکتش در جنبشهای مدنی دردی را دوا نمیکند. باید نارساییها و چالشها را دید (که هر چه بزرگتر باشند پنهانترند). باید شهامت پرسیدن پرسشهای نابهنگام و سخت را داشت و از نامحبوب بودن نترسید. تا اینها نباشد هیچ جنبشی به کسی نیاز «حیاتی» پیدا نمیکند.
بضاعت فکری و شهامت اخلاقی شاعران و هنرمندان و روشنفکران ما در چه حد است؟ پرسش این است.
چه گونه میتوان نقش روشنفکران را در اعتراضات مردمی، از نقش فعلیشان پررنگتر کرد؟
به نظرم حیطههای فکری و فرهنگی زیادی تخصصی شدهاند: یک نفر روشنفکر است و منطقورزی میکند، یک نفر شاعر است و شعر سرایی. هر کس در حیطه تخصصی خودش. این امر موجب موضعی و مقطعی دیدن مسایل شده است. اتفاقی که در دنیای فکر افتاده بی شباهت به اتفاقی نیست که در دنیای پزشکی افتاده. شما میروی دکتر و میگویی که سرت درد میکند و دکتر سرت را معاینه میکند در حالی که مشکل ممکن است مربوط به جای دیگری در بدنت باشد. بدن را یک کل واحد و مرتبط ندیدن خطای مهلکیست. در جایی میخواندم که ۸۵% پزشکان از بیمارانشان در مورد روابطی که در محیط کار و خانواده دارند نمیپرسند– انگار نه انگار که ناراحتی جسمانی بیمار ممکن است ریشه در مشکلات روحی و روانی او (مانند استرس) داشته باشد. نه، اگر مشکل روحی داری باید بروی پیش «متخصص» دیگری به اسم روانشناس! این البته طبیعیست. دنیای دوا و درمان دنیای بیزنس است و برای پول ساختن نیاز به بیمار و بیماری دارد. یعنی قرار نیست که آدمها خیلی هم سالم و سر حال باشند! این در مورد روشنفکری هم صادق است. مثل دوا و درمان، کار فکری هم وقتی که بیزنس شد به ضد خودش تبدیل میشود.
نقش روشنفکر در اعتراضات مردمی زمانی پر رنگ میشود که درِ اندیشهورزی بر پاشنه دیگری بچرخد. جامعه نیز مانند جسم مکانیزمی زنده است. تشخیص و درمان بیماری– بیماریهایش– با فرمول بازی و نسخه پیچی ممکن نیست. اینجا فقط دانش کافی نیست؛ بینش هم لازم است. فقط هوش کفاف نمیدهد؛ باید فرزانگی هم داشت. مهمتر از همه باید شهامت اخلاقی داشت و از طرح سؤالهایی که لزوماً به حیطه «تخصصی» کار آدم مربوط نمیشود، نترسید. در پی این گونه رفتارهاست (و نه فقط در ارتباط با روشنفکران) که رنگها پررنگ میشود!
———————-
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید