Advertisement

Select Page

معرفی کتاب: اودیسه چریکی A Guerrilla Odyssey

معرفی کتاب: اودیسه چریکی A Guerrilla Odyssey

معرفی کتاب: اودیسه چریکی A Guerrilla Odysseyاودیسه چریکی

مدرنیزاسیون، سکولاریسم، دموکراسی، و دوره فدائیان در جنبش رهائی ملی ایران
سال‌های
۱۹۷۹ – ۱۹۷۱
پیمان وهاب‌زاده
چاپ اول –
۲۰۱۰
انتشارات دانشگاه
Syracuse، نیویورک

دکتر پیمان وهاب‌زاده، استادیار جامعه‌شناسی در دانشگاه ویکتوریا بریتیش‌کلمبیا و نویسنده کتاب تجربیات بیان شده: بسوی پدیدارشناسی رادیکال جنبش‌های اجتماعی معاصر (۲۰۰۳) است. کارها، مقالات، اشعار، داستان‌های کوتاه، نقدها، بررسی‌ها، و مصاحبه‌های وی به زبان‌های انگلیسی، فارسی، آلمانی و کردی، چاپ و منتشر شده است.

شهرگان: جنبش سبز و اعتراض پرطنین نسلی که به امید تغییر زندگی اجتماعی و سیاسی و تأمین حقوق شهروندی به صندوق رأی روی آورده و اینک آزرده خاطر از بازی و فریب حکومت، با شعار «رای من کجاست» به خیابان‌ها ریخته بودند، نه تنها حکومت را غافلگیر کرد بلکه بخش‌هایی از اپوزیسیون بیرون از حکومت را نیز در بهت و اعجاب فرو برد. تردید در تجارب، آموخته‌ها، و باورهای پیشین، آن دسته از فعالین، روشنفکران و دانشگاهیان را که در جزمیت ایدئولوژیک گرفتار نبودند، به بازنگری در باورهای خود و بازخوانی تاریخ معاصر ایران سوق داد. خوانش یا بازخوانی انقلاب مشروطه، جنبش ملی شدن صنعت نفت، و انقلاب ۵۷ در دستور کار افراد و گروهها قرار گرفت. دستور کاری که هنوز به درستی بسیاری از ما را به خود مشغول کرده‌است.

آن‌چه، اما، در این بازخوانی نسبتا مهجور ماند، دوره هشت ساله‌ی جنبش چریکی و مطالعه و شناخت تشکیلات عمده‌ای بود که مبارزات چپ سکولار در آن تبلور یافت، یعنی سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران. یکی از دلایل این کم توجهی، کمبود منابع آکادمیکی است که با دیدی وسیع و بدور از تنگ نظری ایدئولوژیک، این دوره از تاریخ معاصر ایران را مورد بررسی «تاریخی، جامعه‌شناسانه و تئوریک» قرار دهند. دلیل دیگر این کم توجهی یا چشم‌پوشی را شاید بتوان آن چیزی دانست که وهاب‌زاده به نقل از هگل «روح زمانه» می‌نامد (۱).

در زمانه‌ای که گفتمان غالب گفتمان دموکراسی، و روش‌های مسالمت‌آمیز مبارزه برای احقاق حقوق مدنی است، در دوره‌ای که خشونت وحشیانه‌ی حکومت‌های مستبد و فاسد تنها با اعتراضات و مقاومت مدنی شهروندان پاسخ داده می‌شود، بسیاری با معیارهای امروزه و بدون توجه به «روح زمان»، جنبش چریکی سال‌های پیش از انقلاب ۵۷ و بررسی زمینه‌های تاریخی و علل شکل‌گیری و تداوم آن را یکسره به کناری می‌نهند و از آن چشم می‌پوشند. تو گویی این دوره از تاریخ سیاسی ایران اساسا وجود ندارد و یا اگر به آن می‌پردازند این جنبش را تنها در شکل مسلحانه آن خلاصه می‌کنند. حتی آکادمیسین مطرحی مانند یرواند ابراهامیان چنین می‌گوید: «استراتژی اصلی سازمان فدائی بسیار ساده بود: «جنگ چریکی و باز هم جنگ چریکی»(۲).

کتاب «اودیسه چریکی»، اما، پاسخی مناسب به کمبود منابع آکادمیک در این زمینه است. این کتاب نه تنها تصادفا در زمان مناسبی انتشار یافته است بلکه، با توجه به تحلیل وسیع و همه جانبه‌ی این دوره از تاریخ معاصر ایران، همواره به عنوان اثری مرجع و روشنگر ماندگار خواهد بود.

نویسنده کتاب که برای نوشتن آن مدت ۱۱ سال را صرف مطالعه و تحقیق در منابع محدود و گاه به سختی دست یافتنی، و نیز گفتگو و مصاحبه با برخی از کادرها و فعالین آن دوره کرده است، تحلیلی متفاوت از این نزدیک به یک دهه تاریخ مبارزات سیاسی در ایران، ارائه می‌دهد. وی در مقدمه کتاب می‌گوید: «سرعت تحولات پس از انقلاب ۵۷، و حجم عظیم مسائل اجتماعی و سیاسی ناشی از آن، موجب غفلت محققین از مطالعه کمک‌های گوناگون فدائیان به گفتمان سیاسی معاصر در ایران شد. به نظر می‌رسد دفتر سرنوشت فدائیان با انقلاب اسلامی ۵۷ بسته شد: گفتمان آنان، پروژه‌های اجتماعی‌شان، فعالیت‌هایشان، و اهداف‌شان همراه با هویتی که بین سال‌های ۵۷ – ۴۹ برای ناراضیان شهری سکولار کسب کرده بودند، در جنبش انقلابی توده‌ای محو شد. بنابراین تاریخچه‌، زندگی، و کارهای تئوریک سازمان در زیر مجموعه حوادث سیاسی و اجتماعی‌ای قرار گرفت که بین کودتای مهندسی شده به وسیله سیا در سال ۱۳۳۲ – که نقطه پایانی بود بر ۱۲ سال جنبش نفس‌گیر دموکراتیک و رهائی ملی – و انقلاب بهمن ۱۳۵۷ اتفاق افتاد. لذا جنبش فدائیان مورد بررسی تحلیلی در خوری قرار نگرفت و عمدتا در رابطه با مطالبات دیگر مورد بحث قرار گرفت.»‌(۳)

البته قابل ذکر است که پیش و پس از انقلاب، مبارزه مسلحانه از دیدگاه‌های مختلفی مورد تأیید، نفی، و نقد و بررسی‌هایی از این گونه قرار گرفته است. گروهی مانند منشعبین (همان گونه که در کتاب به تفضیل آمده است) با تحلیل مارکسیست ـ لنینیستی، این شیوه از مباره را نقد و رد کرده، آن را خارج از چارچوب ایدئولوژیک خود خوانده و صرفا در جنگ چریکی و ماجراجویی خلاصه کرده‌اند. برعکس گروهی دیگر با وفاداری عاطفی به پیشینه‌ی خود، البته با چاشنی ایدئولوژی، حتی در زمان حاضر نیز در همان دوره و همان فضای ذهنی درجا زده، بر جنبش چریکی عموما مهر تأیید می‌زنند و هیچ نقدی را برنمی‌تابند. اینان هنوز بر این باورند که: «در جریان انقلاب سال‌های ۵۶ و ۵۷ توده‌های وسیع مردم به هواداری از چریک‌های فدایی خلق ایران برخاستند و همگان در جریان قیام بهمن طنین شعار [ایران را سراسر سیاهکل می‌کنیم] آن‌ها را، شنیدند.»(۴)

گرایشی مشابه، اخیراً با انتشار متنی در یک سایت اینترنتی از همین موضع، نویسنده کتاب اودیسه چریکی را مورد تاخت و تاز ایدئولوژیک (!) قرار داده و بدون هرگونه بحثی در مورد محتوی کتاب (اگر نویسنده مقاله کتاب را خوانده باشد) به شخصیت نویسنده، انگیزه‌های وی، و جعل سوابق پرداخته، و به شیوه کهنه‌ی ترور شخصیت، روی آورده است.

متأسفانه تنها کتاب حجیمی که تاریخچه فعالیت سازمان چریک‌های فدائی خلق را به طور مفصل بررسی کرده است از طرف مؤسسه دولتی «مطالعات و پژوهش‌های سیاسی» انتشار یافته است. نویسنده کتاب، نادری، اعتبار اسناد ساواک را که به وسیله وزارت اطلاعات در دسترس وی قرار گرفته یکسره می‌پذیرد و اعترافات حاصل از شکنجه‌ی اعضای سازمان را، بدون توجه و یا ذکر شرایط اخذ اعترافات و بدون هرگونه تردیدی در صحت آن‌ها، مبنای قضاوت و کار خود قرار می‌دهد. این کتاب در حالی که به علت دسترسی به اسناد طبقه‌بندی شده، اطلاعات تازه‌ای را در اختیار خواننده می‌گذارد، اما اساساً کتابی تحلیلی نبوده و هدف از تدوین آن بی‌اعتبار کردن پیشینه مبارزاتی نیروهای چپ است. موضوعی که خواننده هشیار می‌تواند به خوبی خط آن را در سراسر کتاب پیگیری کند.

اخیراً نیز سایت فارسی ‌‌BBC به مناسبت چهلمین سال واقعه سیاهکل، صفحه‌ای را تحت عنوان «جنبش چریکی در ایران؛ چهل سالگی سیاهکل» باز کرده که در آن برخی از کادرهای قدیمی و فعالین کنونی، مقالات و تحلیل‌هایی را به این مناسبت ارائه کرده‌اند. متأسفانه بسیاری از این مقالات حاوی وقایع نگاری، خاطره‌نویسی، و یا تنها تشریح و تحلیل زمینه‌های سیاسی روی‌آوری نسلی از جوانان و دانشجویان انقلابی به مبارزه مسلحانه است. در مواردی تعلقات عاطفی و ایدئولوژیک باعث ایجاد محدودیت در تجزیه و تحلیل گذشته در چارچوبی وسیع‌تر شده‌‌اند.

وهاب‌زاده، اما با رویکردی متمایز جنبش فدائیان را به عنوان دوره‌ای از جنبش رهایی‌بخش ایران دانسته، آن را در بستر تاریخی تولد آن بررسی کرده است. وی در مورد رویکرد خود چنین می‌گوید:

«آن چه این کار را از مطالعات محدود موجود در مورد سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران جدا می‌کند، رویکرد پدیدارشناسانه رادیکال آن است. برتری این رویکرد در درک یک پدیده اجتماعی بر مبنای روابط هر پدیده با شرایط اجتماعی پیدایش آن است. از این نقطه نظر، جنبش‌های اجتماعی و سیاسی را باید لحظاتی از تلاش برای ساخت (بازسازی) جامعه دانست. لذا این جنبش‌ها نمی‌توانند به سادگی بر مبنای موفقیت یا شکست آن‌ها مورد ارزیابی قرار گیرند. و نیز نمی‌توان آن‌ها را براساس معیارهای تجویز شده به وسیله پژوهش‌گر، و یا مطابق چارچوب‌های تئوریک از پیش معین شده (مانند مارکسیسم) ارزیابی کرد. در عوض جنبش‌های اجتماعی را بایستی در رابطه با گشایش‌هایی که در فضای سیاسی جامعه ایجاد می‌کنند، و هم چنین انسدادهایی که به طور اجتناب‌نا‌پذیر به دنبال چنین گشایش‌هایی می‌آیند درک کرد.»‌(۵)

با چنین رویکردی نویسنده به دنبال پاسخ به این پرسش است که «در سال‌های دهه ۶۰ (میلادی) که گفتمان‌های مختلف جنبش حقوق مدنی، جنبش زنان، جنبش همجنس‌گرایان، و جنبش مسلحانه مطرح شد و در هر کشوری به اقتضای شرایط خاص و ساختارهای موجود یکی از این گفتمان‌ها مطرح و مسلط شد.»(۶)، چرا جنبش مقاومت در ایران به سوی مشی مسلحانه رفت؟ و چگونه شد که نسلی از فرزندان پرشور ایران، بستری مناسب برای تداوم مشی مسلحانه در آن دوره تاریخی شدند؟
ویسنده می‌گوید: «هدفم از نوشتن کتاب توضیح شرایط خاصی بود که در آن به جای غالب شدن گفتمان جنبش حقوق مدنی، گفتمان چریکی حاکم شد.»(۷)

در تدوین کتاب، وهاب‌زاده تحقیق و بررسی خود را بر سه زمینه‌ی تاریخی، تئوریک و جامعه‌شناسانه متمرکز می‌کند و برای ارائه برداشتی کلی از این سه زمینه و از محتوی کتاب در پایان مقدمه نگاهی اجمالی دارد به سر فصل‌ها و محتوی هر فصل. با توجه به عدم انتشار ترجمه فارسی کتاب تاکنون، ابتدا این قسمت از مقدمه را ترجمه می‌کنم و سپس با ترجمه و نقل بریده‌های کوتاهی از هر فصل، کوشش می‌کنم تصویری اجمالی از کتاب ارائه دهم.

«فصل اول با دنبال کردن زمینه تاریخی‌ای که منجر به پیدایش جنبش مسلحانه چریکی شد، رد دوره چریکی را در کودتای مهندسی شده به وسیله سیا، که در سال ۱۳۳۲ منجر به سرنگونی دولت ملی دکتر محمد مصدق شد، پی می‌گیرد. این فصل نگاهی دارد به گروههای مبارز پیش از فدائیان. فصل دوم با ترسیم زمینه‌های ظهور هسته‌های مسلحی که بعداً تشکیل دهنده چریک‌های فدایی خلق بودند، حکایت‌گر تاریخ خاص سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران است. این فصل توضیح می‌دهد که چگونه چریک‌های فدائی زندگی سیاسی ایران را تغییر داده و متعاقبا خود تغییرات عمده‌ای را در تئوری‌ها و عملکرد خود تجربه کردند.

این دو فصل عمدتا تاریخی، با فصل‌های تحلیلی پی گرفته می‌شوند. فصل سوم گفتمان و محتوی جنبش رهایی بخش ملی و مبارزه مسلحانه‌ی بیژن جزنی را تجزیه و تحلیل می‌کند. جزنی رسالات متعدد موشکافانه‌ای ارائه کرد و در این زمینه کمتر تئوریسین اجتماعی یا سیاسی ایران می‌توانست با وی برابری کند. فصل چهارم کارهای تئوریک دو نفر از بنیان‌گذاران فدائیان را تحلیل می‌کند: مسعود احمدزاده و امیر پرویز پویان، که عقایدشان تئوری راهنمای فدائیان پس از تشکیل سازمان در سال ۱۳۵۰ شد. این فصل با تحلیل مناظره‌های بین طرفداران احمدزاده و جزنی پس از سال ۱۳۵۷ پایان می‌یابد. فصل پنجم، با تحلیل مناظره‌های بین فدائیان و سه گروه زیرزمینی دیگر، نشان دهنده تنوع و تکثر تعارض‌آمیز نظریات تئوریسین‌های فدائی است. این مناظره‌ها موضوعاتی را مطرح کرد که فدائیان، نگران از ایجاد خلل در وفاداریشان به مارکسیسم انقلابی، به سرعت بر آن‌ها سرپوش گذاشته و این مسائل را نادیده گرفتند.

فصل ششم به خوانشی از برگزیده آثار مصطفی شعاعیان اختصاص دارد. پیوستن وی به سازمان چریک‌های فدایی خلق تنها زمان کوتاهی به طول انجامید زیرا وی به علت مخالفت‌اش با رهبران فدائیان و به علت نقدش از لنینیسم از سازمان اخراج شد.

پس از فصل‌های تئوریک، فصل هفتم به تجزیه و تحلیل جامعه شناسانه می‌پردازد. تحلیل که با ارزیابی تأثیرات فرهنگی و اجتماعی جنبش فدائیان میزان حمایت اخلاقی و فکری از فدائیان را در سال‌های دهه ۵۰ به تصویر می‌کشد. چریک‌های از جان گذشته منبع الهام بسیاری از نویسندگان، هنرمندان، و روشنفکران آن دهه شدند زیرا که نام «فدائی» تنها به یک گروه کوچک شهری اختصاص نداشت. این نام بیانگر آمال تمامی یک نسل شورشی بود.

فصل هشتم استدلال می‌کند که ایدئولوژی و تشکیلات مرکزگرای فدائیان در حقیقت بازتولید سانتریسم دولتی رژیم ایران بود. این فصل با بهره‌گیری از رویکردی بر مبنای نظریات فوکو، تکنیک‌های مقاومتی را که به وسیله سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران به کار گرفته شد بررسی می‌کند. فصل نهم با نشان دادن «تناقض ساختاری» فکر رهایی ملی، به نتیجه‌گیری از مباحث مطرح شده در کتاب می‌پردازد. این فصل استدلال می‌کند که چگونه پیش فرض و تصور قرار داشتن در جایگاه نماینده برگزیده‌ی تاریخ و نیز مفروض داشتن نهاد دولت به عنوان کارگزار و نماینده رهائی ملی، تئوریسین‌های فدائی را از بسط و گسترش شایسته تئوری‌های مربوط به دموکراسی، سکولاریسم، گسترش جامعه مدنی، و نیز تشخیص تکثر بازیگران (سیاسی و اجتماعی) بازداشت.

در پایان کتاب ضمیمه‌ها به ارائه اطلاعاتی اضافی در مورد جنبه‌های مختلف تاریخ سازمان می‌پردازند.»(۸)

اگرچه چکیده بالا خواننده را با طرح کلی کتاب آشنا می‌کند اما همان گونه که ذکر شد کوشش می‌کنم با نقل بریده‌هایی از فصل‌های کتاب اطلاعات بیشتری در اختیار علاقمندان به مطالعه این برهه از تاریخ سیاسی معاصر ایران قرار دهم.

در فصل اول نویسنده موفقیت کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ را ضربه‌ای ویران کننده برآینده توسعه سیاسی در ایران توصیف کرده و توضیح می‌دهد که چگونه رژیم کودتا با سرکوب اپوزیسیون ناسیونالیست و سوسیالیست و ایجاد تشکیلات مخوف ساواک، راه را بر هرگونه مبارزه و مخالفت مسالمت‌آمیز و قانونی بست. وی در ادامه دو عامل توأمان ملی و بین‌المللی را به عنوان علل و زمینه‌های شروع جنبش چریکی در ایران مطرح می‌کند. اما توضیح و تفسیر شرایط سیاسی داخلی در آن مقطع، بدان گونه است که خواننده وزن بیشتری را به شرایط داخلی ایران می‌دهد. نویسنده در مناسبتی دیگر به همین نکته اشاره می‌کند:

«در درک سبب گرایش به مبارزه مسلحانه، هرچند عوامل بیرونی را بی‌تردید تأثیرگذار می‌دانم، اما پاسخ را در دل پرخون جامعه جستجو می‌کنم . . . »(۹)

در فصل دوم که، به همراه فصل سوم قسمت عمده‌ای از کتاب را شامل می‌شوند، نویسنده نشان می‌دهد که چگونه چریک‌های فدائی از به هم پیوستن دو گروه کاملا متفاوت تشکیل شد. گروه یک که به نحوی در حزب توده ریشه داشت و گروه دوم که از جبهه ملی دوم برخاسته بود، هر یک نگرش‌های جهانی خاص خود را به درون تشکیلات چریک‌های فدایی خلق آوردند. همین تفاوت بینش در طول سال‌های بعد همواره عمل کرد و منشاء اختلاف نظرات درونی و انشعابات بعدی شد. انشعاباتی که یک سوی آن به حزب توده منجر شد. حزبی که رهایی از اندیشه و عملکرد آن و جستجوی اندیشه‌ها، امکانات، و راههای جدید مبارزه از سرچشمه‌های پیدایش فدائیان بود. توصیف وهاب‌زاده از گروه منشعبین در این زمینه روشنگر است:

«چه طنز تاریخی تلخی. فعالینی که نارضایتی‌شان از عملکرد غیردموکراتیک و استالینیستی موجود باعث بریدنشان از سازمان شده‌بود، به عضویت قدیمی‌ترین حزب چپ غیردموکراتیکی در آمدند که در درون آن روابطی توطئه‌گرانه حاکم بود (به شکرانه لنین!) . . . ظهور تئوریک فدائیان به معنی خلاصی از تارهای طلسمی بود که بوسیله حزب توده برچپ ایران تنیده شده بود. . .» (۱۰)

وهاب‌زاده در بخشی از این فصل به مسئله تصفیه‌های درون سازمانی می‌پردازد. مسئله‌ای که متأسفانه کمتر به آن پرداخته شده، ریشه‌یابی نشده، و فعالین به جا مانده نیز یا به کلی منکر آن می‌شوند و یا در اشاره‌هایی گذرا آن را غلط دانسته و از آن تبری می‌جویند. در حالی که در شرایط کنونی، اگر چپ ایران بخواهد در این موج عظیم دموکراسی خواهی و عدالت‌طلبی که از ایران شروع شده، به کشورهای دیگر منطقه سرایت کرده، و اکنون تأثیرات متقابل آن ایران را وارد مرحله جدیدی از مبارزه کرده است، نقشی، اثری، و حضوری مستقل داشته باشد، ضروری است که در روی‌کرد جدید خود به مبارزه سیاسی، خشونت درون تشکیلاتی گذشته خود را شجاعانه مورد نقد و بررسی قرار داده و در این زمینه اطلاع‌رسانی کند. نویسنده کتاب بدرستی بر این نکته انگشت گذاشته و می‌گوید:

«امروزه باید دید که آیا فعالین باقی مانده از سازمان، دارای شجاعت اخلاقی‌ی پا پیش گذاشتن و شکستن عهد سکوت خود درباره گوشه‌های تاریک سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران و اعاده حیثیت از جان‌هایی که بیهوده گرفته شد، هستند؟» (۱۱)

نویسنده بخش عمده‌ای از فصل‌های تئوریک را به بررسی نقادانه‌ی آثار و نظریات بیژن جزنی اختصاص داده است. جزنی تنها تئوریسین جنبش چپ بود که در آن سال‌ها با تیزبینی سیاسی و درکی گسترده‌تر از شرایط اجتماعی ایران احتمال و امکان رهبری خمینی را بر جنبش توده‌ای مطرح کرد. و هم او بود که با تشخیص عدم توانائی عمل صرف مسلحانه در بسیج و سازماندهی توده‌ها و لزوم کار سیاسی، با کوشش در جهت سازماندهی بازوی سیاسی، به تدوین تئوری‌های خود در درون زندان پرداخت. تئوری‌هایی که راهنمای سازمان چریک‌های فدائی خلق در سال‌های واپسین شد.

کتاب به تفضیل به تحلیل جزنی از شرایط ایران و اختلاف نظرش با احمدزاده در مورد مهیا نبودن شرایط عینی انقلاب می‌پردازد. در این تحلیل متفاوت، جزنی مبارزه مسلحانه را به عنوان «تبلیغ مسلحانه» می‌داند در حالی که احمدزاده مبارزه مسلحانه را «موتور کوچک»ی می‌شمرد که قرار است «موتور بزرگ» انقلاب را به حرکت در آورد. وهاب‌زاده اما معتقد است که مبارزه وظیفه‌ی دیگری داشته است: «آن چه مبارزه مسلحانه انجام می‌دهد در واقع عبارت از بازگرداندن وزن سیاسی، مشروعیت، و اعتبار چپ نوین ایران به خودآگاه جامعه پس از شکست حزب توده است. مبارزه مسلحانه عملی در جهت اعاده حیثیت است.»(۱۲)

در فصل‌های تئوریک، دو موضوع عمده به تفضیل مورد بررسی قرار می‌گیرد. نخستین موضوع مسئله جنبش رهائی بخش ملی و گفتمان و عملکرد جنبش چریکی در این چارچوب است:

«این کتاب نشان می‌دهد که سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران از طریق ایجاد گفتمان جنبش رهائی‌بخش ملی با گشایش امکانات و عرصه‌های جدید در عمل و نظر و نیز کاتالیزه کردن جنبش چشمگیر روشنفکری ـ فرهنگی چپ سکولار به تبیین نزدیک به یک دهه از تاریخ و سیاست در ایران معاصر پرداخت.» (۱۳)

این گفتمان، اما، روی دیگری نیز دارد. روی تفکر دموکراتیک و مبارزه برای ایجاد گشایش سیاسی که نویسنده نطفه‌ی آن را در تئوری‌های سازمان کندوکاو می‌کند. رد این نطفه‌ی دموکراتیک را به ویژه در نظریات جزنی در کتاب «نبرد علیه دیکتاتوری شاه» می‌توان مشاهده کرد. بریده‌ای از دفاعیات جزنی در دادگاه که نویسنده در پانویس کتاب آورده است به خوبی نطفه دموکراتیک تفکر وی را نشان می‌دهد:

«. . . . امنیت و صلح را رژیمی از ملت ما دریغ کرده است که اجازه نمی‌دهد دانشجویان حتی انجمن یا کتابخانه خود را در دانشگاه داشته باشند. دانشجویان حتی از حق داشتن چنین مؤسساتی محروم هستند.» (۱۴) و در قسمتی دیگر می‌گوید: «در کشوری که همه درها به سوی دموکراسی بسته شده و همه مظاهر آزادی برچیده شده است، این اسلحه است که سخن می‌گوید.» (۱۵)

موضوع دوم مطرح شده در فصل‌های تئوریک مسائل اساسی مارکسیسم- لنییسم است که عمدتا در فصل ششم با خوانشی از نوشته‌ها و نظریات مصطفی شعاعیان صورت گرفته است.

اندیشه و عملکرد فدائیان در رابطه با مسئله زنان، روشنفکران، دانشجویان، و کارگران، و نیز خاستگاه اجتماعی و لذا وظیفه تاریخی آنان موضوع فصل هفتم است.

مسئله زنان
نویسنده در این مورد می‌گوید: «بدون تردید غفلت سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران از مسئله زنان بزرگترین نشانه بی‌توجهی گروه به وظایف دموکراتیک آن بود که خود از نگرش ایدئولوژیک آنان ناشی می‌شد. این غفلت میزان بی‌تفاوتی چپ به موضوعات مربوط به سکولار شدن جامعه ایران را پررنگ‌تر می‌نمایاند. در حالی که رهبران فدائیان (تا آنجا که مشی مسلحانه اجازه می‌داد) بر سازماندهی کارگران تمرکز کرده بودند، به کلی از سازماندهی زنان و روشنفکران، دو حوزه‌ای که بزرگترین خاستگاه آنان بود، غفلت کردند.» (۱۶)

وی می‌نویسد البته این نه صرفا خاص سازمان فدائیان، که ویژگی تمامی احزاب مارکسیست – لنینیستی بود که از فرهنگ‌هایی پدرسالار برخاسته بودند. این فرهنگ پدر سالار، زنان انقلابی را از جنسیت‌شان تهی می‌خواست و در واقع آنان را به انقلابیونی فراجنسیتی تقلیل می‌داد. فدائیان نیز زنان را به عضویت می‌گرفتند اما زنانگی‌شان را حذف می‌کردند. طبعا در چنین شرایطی هرگونه روابط عاشقانه ممنوع بود، موجب ضربه‌زدن به انقلاب می‌شد، و عکس‌العمل شدید و مجازات را در پی داشت. بر زمینه همین باورهای قرون وسطایی بود که روابط عاشقانه عبداله پنجه‌شاهی و ادنا ثابت، منجر به اعدام انقلابی(!) اولی و تبعید دومی شد.
این زنان برجسته، که عوارض سیاسی توسعه سرکوبگرانه رژیم شاه، آنان را (مانند دیگر روشنفکران) از داشتن صدای خود محروم کرده بود، به سوی سازمان فدائیان سوق یافتند. در حالی که آنان « . . . دارای ظرفیت بالقوه عظیمی جهت ایجاد یک جنبش زنان سکولار برای پیگیری حقوق زنان بودند. این زنان می‌توانستند سازمان دهندگان و فعالین برجسته چنین جنبشی بوده، و عملکرد آنان قطعا می‌توانست اثرات اجتماعی بسیار دیرپاتری در مقایسه با کل دست‌آوردهای چریکهای فدایی برجای گذارد.»(۱۷)

روشنفکران و دانشجویان
توسعه سرکوبگرانه مستلزم حذف کلیه نهادها و مؤسسات سکولار اعم از احزاب سیاسی، اتحادیه‌های کارگری، و دیگر مؤسسات آزاد بود. اما در این میان دانشگاه تنها نهادی بود که توانست در مقابل سرکوب رژیم دوام آورد. وهاب‌زاده می‌گوید: «دانشگاه، دقیقا به علت مقاومت در مقابل اقدامات سرکوبگرانه رژیم به زادگاه جنبش چریکی تبدیل شد (به نقل از میرسپاسی) و نیز به علت این که توسعه اقتصادی ایران نیازمند وجود دانشگاه بود. بدون وجود چنین نهادی به عنوان پایگاه، فدائیان نمی‌توانستند مداومت داشته باشند. کوشش‌هایی که پیش از فدائیان جهت ایجاد جنش مسلحانه به عمل آمد به علت نداشتن رابطه زنده و مؤثر با جنبش دانشجویی همگی شکست خوردند.»(۱۸)

وی پیشینه اجتماعی، طبقاتی، و زمینه‌های فرهنگی دانشجویانی را که به سازمان فدائیان می‌پیوستند، چنین توضیح می‌دهد: «تحصیلات عمومی دانشگاهی در ایران، بویژه در دهه ۴۰، فرزندان دو بخش عمده از جامعه ایران را در دانشگاهها روی در روی یکدیگر قرار داد. دانشجویانی از طبقه متوسط سنتی و بخش‌های پائین‌تر اجتماعی که عموما با اعتقادات مذهبی وسنتی تجربه دست اولی از واقعیات سخت ایران داشتند، و دانشجویانی از طبقه بالای شهری و یا از طبقه متوسط نوظهور شامل روشنفکران و متخصصینی با شیوه زندگی لیبرال و سکولار، در کنار یکدیگر به تحصیل در دانشگاهها پرداختند. این دو گروه دانشجویی در کنار یکدیگر ناهمگونی مدرنیزاسیون شاه را تجربه می‌کردند. اما حضور (مشترک) در دانشگاهها و دورنمای آینده شغلی‌ای که از راه آموزش علمی و مدرن بدست می‌آمد، این دو گروه را به یکدیگر نزدیک کرده و نگرش گروه نخست را نسبت به سکولارسیون تعدیل می‌کرد.

ویژگی‌های زندگی دانشجویی یعنی چندجانبه نگری، شور جوانی، و قابلیت انعطاف فکری، دانشجویان را در دوران تحصیل‌شان در وضعیتی فارغ از تعلق طبقاتی قرار می‌داد.» (۱۹)

آشنایی این دانشجویان با افق‌های جدید اندیشه، عطش آنان را به آزادی بیشتر می‌کرد و قرار گرفتن در وضعیت نسبی «عدم تعلق طبقاتی» همراه با تعلق بخشی از آنان به لایه‌های محروم، آتش عدالتخواهی را در سینه پرشور آنان شعله‌ور می‌کرد. این عطش و این آتش در فوران بیرونی خود، رودرروی زبان زور قرار گرفته و سرخورده می‌شد:

«سرخوردگی دانشجویان از زبان زور همزمان بود با جنبش‌های انقلابی دنیا که راه را به آن‌ها نشان می‌دادند. مبارزه مسلحانه تنها راه اعلام حضور یک نسل در برابر نسل خود شیفته‌ی والدینی بود که در برابر فریاد دادخواهانه فرزندان خود ناشنوا بودند. فریاد یک نسل باید چنان رسا می‌بود که حتی در گوش سنگین رهبران جامعه طنین اندازد. و این امکان نداشت مگر با طنین صدای مسلسل.»(۲۰)

و در چنین شرایطی: «سازمان فدائیان و جنبش فدائیان، محلی مناسب را برای انعکاس نارضایتی این دو بخش از دانشجویان فراهم آورد.» (۲۱)

با توجه به برخاستن اکثریت چریک‌ها از میان دانشجویان، طبیعی بود که جنبش دانشجویی به طرفداری از جنبش چریکی برخیزد. و بر چنین زمینه‌ای بود که سازمان هواداران خود را تشویق می‌کرد با دیگر گروههای مخالف به‌ویژه هواداران سازمان مجاهدین خلق همکاری کنند. امری که همبستگی گسترده‌ای را در جنبش دانشجویی داخل کشور ایجاد کرده بود.

اما روابط سازمان با جنبش دانشجویی خارج از کشور و سیاست آن در قبال کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی خارج از کشور نه تنها بدین گونه پیش نرفت بلکه همان گونه که وهاب‌زاده می‌نویسد: «عامدانه تفرقه‌افکنانه بود». کسانی که در آن سال‌ها در کنفدراسیون فعالیت داشته‌اند، خواه هوادار و خواه مخالف سازمان، این تجربه تلخ را بیاد دارند. کنفدراسیون که «بزرگترین و سازمان یافته‌ترین تشکیلات دانشجویی» در زمان خود بود و توانسته بود اقدامات و فعالیت‌های گسترده و درخشانی را در مبارزه با رژیم شاه سازماندهی کند و نیز با کمک‌های مالی خود سازمان را از «حمله مخاطره‌آمیز به بانک‌ها» بی‌نیاز کند، به علت «سیاست‌های انحصارطلبانه فدائیان همراه با گرایشات جناحی دیگر، دچار تجزیه شد». نویسنده می‌گوید:

«رهبران چریک‌های فدایی خلق در حقیقت رویکردی استثماری نسبت به فعالین خارج از کشور داشتند و نتوانستند جنبه لازم و ملزوم مبارزه دو بخش جدای داخل و خارج از کشور را ارج گذارند. . . آنان هرگز نپذیرفتند که کنفدراسیون مدلی نمونه از یک سازمان ائتلافی دموکراتیک چپ بود، تشکیلاتی که مدت ۱۵ سال از عمر فعالیت آن می‌گذشت (به نقل از کتاب کنفدراسیون متین، سال ۱۹۹۹).»(۲۲)

در این فصل همچنین به تأثیر عمیق فدائیان بر روشنفکران، نویسندگان، شعرا، روزنامه‌نگاران، هنرمندان، و تولد ادبیات و شعر چریکی در نزد شاعرانی چون سیاوش کسرایی، خسرو گلسرخی، سعید سلطان‌پور، جعفر کوش‌آبادی، و حتی شاملو، و نیز سیاسی شدن فضای دهه ۵۰ به وسیله فدائیان پرداخته شده و در همان حال آمده است:

«در حالی که روحانیون شیعه با گسترش مؤسسات مذهبی با سکولاریسم و شاه مبارزه می‌کردند، سازمان هرگز دارای استراتژی مشخص و پیوسته‌ای جهت سازماندهی حامیان خود و یا ایجاد کانونی برای یک جامعه مدنی آینده نبود. ایدئولوژی سازمان آن را به ایده‌آل انتزاعی طبقه کارگر چسبانده بود. . . » (۲۳)

سازمان و کارگران ایران
نویسنده می‌گوید کمبود گزارشات و منابع در مورد روابط فدائیان با کارگران برداشتی منصفانه از این رابطه را با مشکل مواجه می‌کند. اما می‌توان «از مدارک موجود چنین استنباط کرد که رهبران اولیه فدائیان فاقد دیدگاه و منابع لازم جهت تأسیس یک شبکه کارگری پیوسته با چریک‌های فدائی خلق بوده‌اند.»(۲۴)

به همین جهت کارگرانی هم که به چریک‌ها می‌پیوستند از محیط کاری خود خارج و جذب هسته‌های چریکی می‌شدند. به عنوان نمونه می‌توان از جلیل انفرادی یاد کرد «که پیش از پیوستن به تیم سیاهکل، رئیس اتحادیه کارگران مکانیک و فلزکار بود.»

تنها در سال‌های بعد فکر سازماندهی جداگانه کارگران به بحث گذاشته شده و به آن عمل شد: «پس از تغییر سیاست‌ها سازمان‌ در سال ۵۳، فدائیان از عضوگیری کارگران برای هسته‌های چریکی خودداری کردند، اما هنوز فاقد ایده‌ی تشویق کارگران به ایجاد اتحادیه‌های کارگری بودند.»(۲۵)

اگرچه این تغییر سیاست باعث فعالیت جدید در میان کارگران کارخانجات صنعتی، و ایجاد هسته‌های کارگری در تهران، تبریز، اصفهان و مشهد شد، اما نویسنده می‌گوید نبایستی در مورد میزان موفقیت در این زمینه اغراق کرد. و در پایان نتیجه می‌گیرد: «فدائیان می‌توانستند در دفاع از جنبش کارگری موفقیت بیشتری داشته باشند چنان چه به جایگاه اجتماعی خود و وظایفشان به عنوان یک آلترناتیو سکولار پی می‌بردند و کارگران را در اتحادیه‌ها و انجمن‌های کارگری به عنوان کارگر سازماندهی می‌کردند نه هم چون برساخته‌ای از توهم ایدئولوژیک خود.»(۲۶)

دو راهی سکولاریسم
نویسنده در این جا با اشاره به خاستگاه اجتماعی فدائیان به اهداف واقعی پیش رویشان می‌پردازد: «این حقیقت غیرقابل انکار که دانشجویان و روشنفکران خاستگاه عمده‌ی فدائیان بودند نشان می‌دهد که علیرغم مقاصد اصلی و تمایلات ایدئولوژی‌شان از همان ابتدای کار وظیفه ناخواسته بازسازی نیروهای چپ سکولار ایران به فدائیان واگذار شده بود.»(۲۷)

وی با توجه به شکست تلاش‌ها برای ایجاد آلترناتیوی دموکراتیک در شرایط سرکوب استبدادی در ایران، جنبش فدائیان را کوششی در این زمینه می‌داند:

«این جنبش کوششی برای ایجاد فضاهای جدید سیاسی و ایجاد مؤسساتی برای بخش‌های سکولار جامعه بود. این تلاش در تناقض با روحیه چریکی بازدارنده سازمان تحلیل رفت. و در پایان در موج انقلابی که به رهبری روحانیت، رژیم شاه را سرنگون کرد غرق شد.» (۲۸)

اما نویسنده در کنار روحیه چریکی، شیفتگی به قدرت را نیز عامل بازدارنده دیگری می‌داند و می‌گوید که غفلت فدائیان از جایگاه اجتماعی و وظیفه خطیر دموکراتیک خویش را تنها نباید درگیر افتادن در دور باطل عملیات چریکی و نیز ایدئولوژی آن‌ها ردیابی کرد. پرستش سازمان و ایدئولوژی مرکزگرا، نشان دهنده شیفتگی آنان به قدرت است. وی این فصل را چنین پایان می‌دهد:

«فدائیان به جای پرداختن به وظیفه ایجاد آلترناتیوی دموکراتیک و ایجاد جنبشی فرهنگی – اجتماعی، کوشیدند چشم به راه جنبشی خود انگیخته و همگانی برای سرنگونی شاه باشند. پس از انقلاب نیز جناح‌های مختلف آنان باز هم با غفلت از پتانسیل سکولار دموکراتیک خود یا به رویارویی بی‌ثمر با رژیم محبوب جدید پرداختند، و یا کوشش کردند با حمایت از حکومتی ضد دموکراتیک و با چشم‌پوشی از یورش آنان به حقوق ابتدایی مردم برای خود موقعیتی قانونی دست و پا کنند.»(۲۹)

در فصل هشتم ابتدا خواننده با نظریات فوکو در مورد حکومت‌داری، رابطه حکومت کننده و حکومت شونده براساس تولید «حقیقت» از طرف حکومت کننده و درونی شدن این حقیقت بوسیله حکومت شونده و تکنیک‌های بکار گرفته شده در این زمینه آشنا می‌شود. نویسنده در نقل قولی می‌آورد: «از یکسو مطابق با آن چه که در مورد جایگاهمان و جنبه‌هایی از وجود و طبیعت‌مان به عنوان انسان حقیقت می‌پنداریم، برخود و بر دیگران حکومت می‌کنیم. و از دیگر سو راههای اعمال حکومت و هدایت‌مان، خود طرق مختلفی از تولید حقیقت را باعث می‌شوند.»(۳۰)

وی برای تحلیل این فصل دو پیامد از بحث فوکو را مورد تاکید قرار می‌دهد:

۱ـ تولید تابع از طریق شبکه‌ای از روابط قدرت. تولید تابع صرفا از راه اعمال زور صورت نمی‌گیرد. وی به نقل از فوکو می‌گوید: «اعمال قدرت نیازمند تابعی است که از دانش تصمیم‌گیری برخوردار باشد ـ که تابعی آزاد محسوب می‌شود ـ و این مسئله قدرت را از استیلای صرف و خشونت متمایز می‌کند.» (۳۱)

۲ـ تکنولوژی‌هایی که در عمل رفتار تابع را تنظیم می‌کنند: «برای دستیابی به جامعه‌ی متعارف مطلوب با تابعینی که حقایق معرفتی جامعه‌شناختی را درونی کرده باشند، حکومت‌داری، مستلزم کاربرد تکنیک‌های انظباطی است. قدرت را نمی‌توان به دیسپلین کاهش داد، دیسپلین تنها یکی از ابزار قدرت است.(۳۲)

وهاب‌زاده سپس در تعمیم این بحث به فدائیان استدلال می‌کند:

«بینش مبتنی بر نظریات فوکو شباهت‌های بین تکنیک‌های دولت ایران در شکل دادن به شهروندان سر براه و تکنیک‌های سازمان در ایجاد تابعین مقاومت را آشکار می‌کند. درک قدرت از این منظر حاوی درس‌هایی برای آینده فعالیت سیاسی و سیاست‌های دموکراتیک در ایران و جاهای دیگر است.»(۳۳)

وی در سخنرانی در کانون کتابخوانی تورنتو می‌گوید: «به باور من فدائیان سازمانی نظامی ساختند که ساختار آن بی‌شباهت به سازماندهی امنیتی کشور نبود. و این نیز از پارادوکس‌های مبارزه مسلحانه است. تو گویی راه رسیدن به آزادی از سازمانی نظامی می‌گذرد که آزادی درونی کادرهای از جان گذشته خود را برنمی‌تابد.» و در جای دیگر کتاب اضافه می‌کند: «رژیم و چریک‌ها هر دو براین فرض بودند که قدرت تغییر جامعه، انحصارا از دستگاه دولت نشأت می‌گیرد. لذا مقاومت اگرچه جدای از دولت اما با کپی برداری از تمرکزگرایی دستگاه دولت سازماندهی شد ـ دیدگاهی که موجب غفلت فدائیان از اهمیت شبکه‌های توده‌ای و چالش دولت از پائین بود.» (۳۴)

بر پایه بحث تئوریک فوق و با چنین دیدگاهی، وهاب‌زاده تفکر قدرت گرا و تابع پرور و نیز تکنیک‌های کنترل و تنظیم رفتار تابع را با تکیه به خاطرات، اسناد، و نوشته‌های موجود در مورد فدائیان پی می‌گیرد. مواردی مانند تکنیک‌های همانندسازی اعضاء بدون توجه به جنسیت‌شان،(۳۵) صدور دستورالعمل‌هایی برای تنبیه بدنی (شلاق زدن) و حتی سوزاندن نقاط بدن خود به وسیله اعضاء (۳۶) و نیز تصفیه‌ها.

البته وی در این زمینه مشکل را در چارچوب وسیع‌تری می‌نگرد و می‌گوید تاریخ طولانی قرن بیستم نشان می‌دهد که اکثریت جنبش‌های مقاومت علیه رژیم‌های سرکوب‌گری که حکومت‌شان بر پایه تأدیب و تکنیک‌های مربوط به آن بود، موفقیت‌شان مرهون بکارگیری اعتماد کارکردی (در مقابل اعتماد انسانی)، تشکیل حزب، سازماندهی نظامی، ساختار بوروکراتیک، و یا بازسازی مناسبات اقتصادی بوده است. لذا فدائیان را در این زمینه نمی‌توان مستثنی کرد.»(۳۷)

فصل نهم به جمع‌بندی مباحث مطرح شده در کتاب اختصاص دارد. کوشش می‌کنم این جمع بندی را در زیر خلاصه کنم:

۱ـ «مبارزه مسلحانه نتوانست آن گونه که فدائیان امیدوار بودند، توده‌ها را برای انقلاب بسیج کند. اما حتی اگر چنین اتفاقی می‌افتاد پیامد سیاسی آن چندان متفاوت از پیامد انقلاب ۵۷ نمی‌شد: رهبران مسلح (چنین انقلابی) به احتمال زیاد به رژیمی پوپولیست و خودکامه سقوط می‌کردند. حکومتی مورد حمایت توده‌های غیرسیاسی‌ای که ناکامی‌های ناشی از موقعیت ناگوار اقتصادی ـ اجتماعی محرک آنان بود.» اما وی همان جا اضافه می‌کند «فدائیان، در دهه هفتاد، در افقی تاریک از مناسبات سیاسی در ایران، نه به علت نظامی‌گریشان بلکه به علت از خودگذشتگی، تعهد، و عشق‌شان به مردم خوش درخشیدند. آنان در [لحظه تاریخی] معین خود با تأثیری دیرپا بر بسیاری از ایرانیان نشان دادند که می‌توان به دنبال دنیای بهتری بود.»(۳۸)

نویسنده، جریان‌های مسلحانه دهه هفتاد را بخشی از پروژه دموکراسی خواهی ایرانیان می‌داند که با انقلاب مشروطه شروع شد، در مبارزات ملی دموکراتیک دوره دکتر مصدق نمودی دیگر یافته، و در جنبش رهائی‌بخش ملی دهه هفتاد ادامه پیدا کرد. او معتقد است که اگرچه «گفتمان جنبش رهائی‌بخش ملی در شرایط خاص ایران توانائی بسیج توده‌ها را نداشت اما بایستی این نکته حائز اهمیت را از نظر دور نداشت که موفقیت جنبش انقلابی به رهبری روحانیون مسلمان بر بستر سخت قطبی شدن جامعه صورت گرفت. قطبی شدنی که ناشی از جنبش مسلحانه با جلوداری سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران بود.»(۳۹)

۲ـ وهاب‌زاده می‌گوید: اطلاق لغت سازمان به تشکیلات فدائیان، گمراه کننده بوده است زیرا: «فدائیان به ظاهر همگن از نظر ایدئولوژیک، در حقیقت و در درون از همه لحاظ متنوع و ناهمگن بودند. تکثر عقاید (متضاد) حاکم در درون فدائیان گواهی است بر تفاوت تعیین کننده‌ی نسل‌های مختلف تئوریسین‌های فدائی، و نیز گواهی است بر تأثیرات مختلفی که از حزب توده گرفته تا کودتای ۳۲، جبهه ملی، و بالاخره جنبش‌های آمریکای لاتین و جنبش بین‌المللی دانشجوئی در اواخر دهه ۶۰ بر آنان گذاشته بودند.»(۴۰)

وی توضیح می‌دهد که افرادی از لایه‌های مختلف اجتماعی، از فقیرترین لایه‌ها تا مرفه‌ترین آنان در زیر این سقف تشکیلاتی گرد آمده بودند. آنان می‌توانستند این تنوع و گوناگونی را ارج نهاده، این مجموعه را به سکویی برای حرکت دموکراتیک تبدیل کنند اما در نهایت برای وفاداری به ایدئولوژی از سیاست‌های دموکراتیک دوری جستند زیرا «در عصر جنبش‌های رهائی‌بخش ملی، ایدئولوژی نشان هویت بوده و به رسمیت شناخته شدن و همبستگی بین‌المللی را به همراه داشت. اعتقاد به مارکسیسم لنینیسم موجب افتخار عضویت در خانواده بین‌المللی می‌شد. امروز، برعکس، ادعاهای هویتی‌ای به رسمیت شناخته می‌شوند که به دنبال سیاست‌های دموکراتیک و تعمیق این سیاست‌ها باشند.» (۴۱)

۳ـ جنبش رهائی‌بخش ملی دچار یک تناقض است:

«آن گونه که در نظریات تئوریسین‌های سازمان هم آمده است جنبش رهائی‌بخش ملی می‌خواهد به مجموعه شرایط متضادی پایان دهد که در آن توسعه اقتصادی همراه با سرکوب اجتماعی و اقتصادی، در یک بسته عرضه می‌شوند. هدف جنبش رهایی ملی ایجاد گشایشی در انسداد سیاسی است. اما کوشش فدائیان جهت ایجاد گشایش سیاسی، برعکس خود موجب انسداد سیاسی شد. انسدادی که ناشی از نظامی‌گری آن‌ها و قطبی شدن جامعه بود.» (۴۲)

وهاب‌زاد استدلال می‌کند که این شکست در ایجاد گشایش سیاسی «از یک نقصان مفهومی در ایده جنبش‌رهائی بخش ملی نشات می‌گیرد ـ نقصان دموکراتیک.» (۴۳)
اگر دولت خود را نماینده تغییر و مدرنیزاسیون جامعه می‌دانست، گفتمان رهایی ملی فدائیان نیز از سویی مخالف خود را در قالبی مشابه کپیه کرده بود: «دولت ایران و سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران، هر دو، خود را محور مدرنیزاسیون به حساب می‌آوردند. سازمان، در به چالش گرفتن اقتدار سیاسی، نظامی، و اخلاقی دولت، به دیدگاهی محورگرایانه توسل جست که به صراحت صداهای گوناگون زنان، دانشجویان، کارگران، روشنفکران، و اقلیت‌های قومی را به سود صدای متحد فرضی مردمی یکدست، یا خلق، نفی می‌کرد: خلقی که کارگزار انحصاری رهایی ملی بود. . .»(۴۴)

البته همان گونه که ما عصر دموکراتیک خود را به عنوان مرحله نهایی تفکر اجتماعی و سیاسی می‌دانیم، «آنان نیز به حکم گفتمان انقلابی مسلط زمانه‌ی خود عمل کردند. و این چیزی است که پدیدارشناسی رادیکال به عنوان شرایط انسانی ما می‌شناسد:

ما محصول اعصار تاریخی خود و حقایقی هستیم که اعصارمان به عنوان معیارهای عمل و نظر به ما تلقین می‌کنند. با در نظرداشتن این زمینه‌ی تاریخی، اما، بازیگران هشیار همواره قادر به دیدن روزنه‌های عصر تاریخی خود هستند و چشم‌اندز خود را مطابق اصول جدید نظری و عملی تغییر می‌دهند.»(۴۴)
البته اگرچه فدائیان از چارچوب گفتمان انقلابی مسلط زمان خارج نشدند اما آنان ندانسته به درک ما از کوشش‌های دموکراتیک معاصر کمک کردند و این دینی است که باید به آن اقرار کنیم.(۴۵)

۴ـ «بسیاری از کارهای تئوریک و تلاش‌های تشکیلاتی فدائیان به مسئله جبهه (تشکیل جبهه خلق) اختصاص یافته است: تئوریسین‌ها و رهبران فدائی ـ جزنی و اشرف (احمدزاده به میزان بسیار کمتری)، و نیز شعاعیان و گروه ستاره ـ همه بدرستی به اهمیت تشکیل جبهه رسیدند.»(۴۶)

اما در تفکر رهائی ملی برساخته‌ای ذهنی به نام «خلق»، قرار است که رهبر و مرجع جبهه و تشکیل دهنده دولت پس از پیروزی باشد: «مرجعیت خلق نقطه تمایز سیاست‌های تشکیل جبهه جنبش رهائی‌بخش ملی و جبهه دموکراتیک است. در یک جبهه دموکراتیک اعضا و اجزای تشکیل دهنده از پیش مشخص نشده و رهبری و بازی‌گران اصلی آن پیشاپیش وجود ندارند. اتحادها موقتی و اغلب بی‌ثبات است. ترکیب بازیگران و رهبری جبهه مشروط است. . . »(۴۷) و بالاخره نویسنده، در مورد شرایط امروز ایران می‌گوید: «سیاست‌های جبهه دموکراتیک، سیاست‌هایی در جهت یک دولت غیرمتمرکز است که در آن دستگاه دولت و حاکمان برای تسلیم به درخواست‌های متنوع جنبش‌های اجتماعی گوناگون مورد فشار قرار می‌گیرند، مانند آن چه که امروزه در ایران اتفاق می‌افتد».
۵ـ وهاب‌زاده در آخرین بخش از جمع‌بندی خود به رابطه سکولاریسم و کنش دموکراتیک می‌پردازد:
«سکولاریسم نمی‌تواند بدون مشارکت دموکراتیک و آموزش بدست آید . . . سکولاریسم را تنها می‌توان با آموزش دقیق اجتماعی ـ سیاسی، و یا به گفته نیچه، از طریق «انقلاب در کلیه ارزش‌ها» بدست آورد. «بازخوانی» تاریخ (با نگاه امروز) نشان می‌دهد که در ایران هیچ گونه ضرورت سیاسی یا ساختاری برای جنبش چریکی وجود نداشته است: این جنبش محصول زمانه‌ی خود و محصول تسلط مرجعیتی بی‌چون و چرا بر بازیگران سیاسی بود. و این عوامل آنان را بسوی پولاد و خون و نیز بسوی آینده‌ای پر افتخار رهنمون شد. فقدان شناختی نقادانه از خویشتن، این بازیگران اصیل را به گفته میشل فوکو به «بوروکرات‌های انقلاب» تبدیل کرده بود، بوروکرات‌هایی که در خرده‌کاری‌های معمولی و بی پایان نگهداری از یک سازمان زیرزمینی غرق شده بودند. جنبش چریکی دارای هیچ گونه روابط اورگانیکی با ایرانیان در جامعه دهه ۷۰ میلادی نبود. . .»(۴۸)

شکست نتیجه محتوم جنبش و دیدگاهی بدون رابطه اورگانیک با جامعه است. نویسنده این شکست را چنین بیان می‌کند:

«از دیدگاه تبارشناسی نقادانه، مفهوم «شکست» بایستی بازنگری شود. در تحلیل تبارشناسانه، شکست‌ها در چارچوب فقدان شناخت از آینده قابل درک‌اند: فدائیان «شکست خوردند» زیرا نتوانستند به علت شیفتگی ایدئولوژیک، هشیارانه خزیدن تدریجی تئوکراسی سرکوب‌گرانه را بسوی انقلاب توده‌ای ببینند. و آنان شکست خوردند زیرا که از درک هدفمند برآمدن جنبش‌های دموکراتیک سکولار، نویسندگان، روشنفکران و دانشجویان در اواسط دهه ۷۰ میلادی غافل شدند چه رسد به این که توانایی داشته باشند استراتژی خود را در انطباق با شرایط متحول تغییر دهند . . . موفقیت یا شکست جنبش‌های اجتماعی بسته به آن است که آیا می‌توانند با چرخش گفتمان‌های تاریخی و یا تحول در افق‌ها، آنان نیز خود را دگرگون کنند؟ از این لحاظ فدائیان در زمان خود شکست نخوردند زیرا که در چارچوب گفتمان مسلط جنبش رهائی‌بخش ملی عصر پسااستعماری به وظایف‌شان عمل کردند. اما در گذار به مرحله بعد، عصر دموکراتیک متحولی که در اواسط دهه ۷۰ میلادی در حال برآمدن بود، و در عدم شرکت در جنبش‌های متنوع دانشجوئی و روشنفکری طرفدار فدائیان، آنان در حقیت شکست خوردند.»(۴۹)

در پایان کتاب نویسنده نظر خود را در مورد جنبش‌های سیاسی اجتماعی معاصر ایران به شکل زیر خلاصه می‌کند:

«زندگی سیاسی قرن بیستم ایران سه کوشش متفاوت جهت تحقق دموکراسی را شاهد بوده است. نخست مشروطه‌خواهی قانونی در انقلاب مشروطه، پس از آن کوشش‌های ملی – دموکراتیک دوره‌ی مصدق، و سپس جنبش رهایی ملی دهه ۷۰ میلادی هر کدام از این دوره‌ها را بایستی در حوزه‌ی خاص امکانات عمل آنان تعریف کرد. حوزه‌ای که این جنبش‌ها را قادر به بیان خواسته‌های ایرانیان کرده، و نیز محدودیت‌های عمل و نظر آنان را معین می‌کرد. اکنون در شروع دوره‌ای هستیم که بسیاری را امیدوار کرده است که ما را به نتیجه می‌رساند: زمان جمهوریخواهی سکولار ـ دموکراتیک.» (۵۰)

——————-

پانویس‌ها:

۱ـ سخنرانی در انجمن فلسفی اگورا، ۱۳ نوامبر ۲۰۱۰

۲ـ ایران بین دو انقلاب، یرواند ابراهامیان، ص ۵۹۹

۳ـ اودیسه چریکی، مقدمه  xvii

۴ـ فریبرز سنجری، مقاله‌ای در مجموعه «جنبش چریکی در ایران با چهل سالگی سیاهکل» در سایت فارسی بی بی سی.

۵ـ اودیسه چریکی، مقدمه  xx

۷ و ۶ـ سخنرانی در انجمن فلسفی اگورا

۸ـ اودیسه چریکی، مقدمه xxiv و xxv

۹ـ سخنرانی در کانون کتابخوانی تورنتو

۱۰ـ اودیسه چریکی، ص ۱۸۰

۱۱ـ همان‌جا، ص ۶۵

۱۲ـ همان‌جا، ص ۱۱۶

۱۳ـ همان‌جا، مقدمه xxiii

۱۴ و ۱۵ـ همان‌جا، پانویس، ص ۱۱۹

۱۶ـ همان‌جا، ص ۲۰۷

۱۷( همان‌جا، ص ۲۱۲

۱۸ـ همان‌جا، ص ۲۱۵

۱۹ـ همان‌جا، ص ۲۲۳

۲۰ـ سخنرانی در کانون کتابخوانی تورنتو

۲۱ـ اودیسه چریکی، ص ۲۲۳

۲۲ـ همان‌جا، ص ۲۱۵

۲۳ـ همان‌جا، ص ۲۱۹

۲۴ـ همان‌جا، ص ۲۲۰

۲۵ـ همان‌جا، ص ۲۲۱

۲۸، ۲۷ و ۲۶ـ همان‌جا، ص ۲۲۲

۲۹ـ همان‌جا، ص ۲۲۵

۳۰ـ همان‌جا، به نقل از Denn سال ۱۹۹۹، ص ۲۲۶

۳۱ـ همان‌جا، ص ۲۲۸

۳۲ همان‌جا، ص ۲۲۸

۳۳ـ همان‌جا، ص ۲۲۹

۳۴ـ همان‌جا، ص ۲۳۱

۳۵ـ همان‌جا، ص ۲۴۰

۳۶ـ همان‌جا، ص ۲۳۹

۳۷ـ همان‌جا، ص ۲۴۲

۳۸ـ همان‌جا، ص ۲۴۴

۴۰ و ۳۹ـ همان‌جا، ص ۲۴۶

۴۱ـ همان‌جا، ص ۲۴۷

۴۳ و ۴۲ـ همان‌جا، ص ۲۴۸

۴۴ـ همان‌جا، ص ۲۵۱

۴۵ـ همان‌جا، نقل به معنی از صفحه ۲۵۱

۴۶ـ همان‌جا، ص ۲۵۰

۴۷ـ همان‌جا، ص ۲۵۲

۴۸- همان‌جا، ص ۲۵۴

۴۹ـ همان‌جا، ص ۲۵۴ و ۲۵۵

۵۰ـ همان‌جا، ص ۲۵۶


لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights