چند شعر از مقصود حیدریان
مقصود حیدریان، متولد ۱۳۶۳ کابل است. سالهای نخست کودکیاش را در پنجشیر زیر صخرهها گذراند تا از بمباران قوای شوروی جان به سلامت برد. پس از شکست روسها دوباره ساکن کابل شد و بخشی از کودکیاش را در زیرزمین خانهء همسایهشان در کابل گذراند تا از راکتهای حکمتیار جان به سلامت برد. در اوج ناچاری دوباره به سرزمین آباییاش پنجشیر پناه برد و چند سال دیگر را در محاصرهی طالبان شب و روز کرد.
مقصود دوره مکتب را در پنجشیر تمام کرد، رشته ریاضی را در دانشگاه جوزجان خواند و اکنون در تربیت معلم پنجشیر ریاضی تدریس میکند.
نخستین مجموعهی شعریاش« به حیواناتمان آهن دادهبودیم که از گاوها سیاست دوشیدیم» نام دارد که در تابستان امسال در کابل چاپ شده است.
چند شعر از او بخوانید:
۱-
ریشههایت آویزاناند
از دستهایت
از پاهایت
درخت سینهات
از چشمهایت آب میخورد
قلبت را بالا آوردی
جنینت را
خونت
رودخانهای را سرخ کرد
ای چاه مرتفع!
ای گور دسته جمعی!
هرکی مُرد
در سینهات دفن شد
جنازهها از ساقهایت گذشتند
لاکپشت شدند
در پایت
دهانت آتش گرفت
گریهی مذابت را کسی نشنید
حرف نیمسوزت را
باد بهگوش مردم رساند
چیغ بزن!
چوب دهانت به سیاست بخورد
مردم خوابند
در اتاقیکه
دروازهاش سیاسیست
۲
انگشتانت
ده کوه معلقاند
سرشار از پنیر
سرشار از سینهات
خم میشوند
در پلنگ بازوانم
تیر
به آهوی گردنم
نه درختی بر شانه دارند
نه درهای در پایشان
میپرند مثل پرنده
می نشینند در گردهام
از کوچترین شان میگویم:
این کوه گرسنه، گرگ بود
درختهارا خورد
آبهارا
رودهای خونین خوابیدهاند
در زیر جلدش
این گرگ
آخر خودمرا خواهد خورد
۳
از مجموعهء” به حیواناتمان آهن داده بودیم که از گاوها سیاست دوشیدیم”
ساعت ۷:۲۵
خورشید گیاهان را خورده بود
ماه را
هرچه از خاک بلندتر را
درختها زغالهای زنده
کوچههای تراششده
کوچهای که زمین سوخته را بو میکشیدم
ستارههایی را که هنوز هم میسوختند
لامپهایی که باد تندتند مینواختِشان
چشمهایت سقف را پوشانده بود
صدایت را از پشت خشتهای سوختهیی که لبهایت داغِشان کردهبود، میشنیدم
صدایت؛ بید لرزان در پنجرهی خنک، که فردایش گریست
تو ستارهی پنهانی که نورت را نوشیدهبودی
دندانهایت تابان،
جمجمهات خورشیدی در قفس،
گیسوانت را باد از دلم عبور داد که هنوز هم میسوزد
آن شب تنها حرف میزدی
من چندین ستارهی دنبالهدار را دیدم که از پنجرهیتان بیرون زدند
زغال تراششدهای که چشمهایش را شبپرهای روشن کرد
دهانم را حساب میگرفتم
که سرانگشتانم
قلب مذابم را تف میکردند
ساعت ۷:۳۵
خانهات خاکستر شد
پاهای آخرین سوار، که نامهات را به دست داشت
بر پهنهی آن چکیدند
گلوی تو را بوی هیچ استخوانی نسوزاند
تو حکمروای آتش در سرزمینِ مادریات که میدانستی ماه در تنوری تاریک میشود
تو میدانستی که جنگ قرن ۲۱ زادهی گاوها نیست
شاخهایت را بیهوده شکستی
سلاح تو گیسوانت،
سلاح تو چشمانت بودند که تنهایت ساختند
تو چسپیدهبودی به زمین
که زمان را به چنگ آوری
آه عزیزم!
در یک دقیقه کی میتواند شصت پرنده را در قفسی پنهان کند؟
ساعت ۸:۰۰
همه گریستیم
آنگاه گفته بودی که رهایم کن
آنگاه گفته بودم که رهایت کردم
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید
مقصود حیدریان
ممنونم بانو سکوت گرامی