دو شعر منتشر نشده از محمد آشور
محمد آشور؛ متولد ۱۲ آبان ۱۳۵۱ در شهرستان کرج
عضو پیوسته انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران.
همکاری با ماهنامهی «معیار»
عضویت در تحریریه و سرویس ادبی ماهنامهی «نامه» طی سالهای ۸۴ و ۸۵
دبیر بخش شعر سایت «خرابات»
دبیر بخش ایران سایت بینالمللی «ماه و هور»
عضو شورای سردبیری ماهنامهی «آناهید»
مسؤول صفحات شعر ماهنامه «انشا و نویسندگی»
دبیر بخش شعر «سایت پیادهرو»
دبیر بخش شعر و ادبیات ماهنامهی «قلمیاران»
آثار منتشر شده:
- این همه رد پای تو تا کجاست که میرود، نشر شولا، ۱۳۸۰
- خیس حرفهای دوبارهام، انتشارات داستانسرا، ۱۳۸۲
- من اینم از خودم – درست شنیدی!-، انتشارات داستانسرا، ۱۳۸۲
- یک سیب در سه دیس، انتشارات داستانسرا،۱۳۸۷
- نتها به ریل، انتشارات داستانسرا، ۱۳۹۲
- من قصد کردهام که میآیی… شایدتر از همیشه، نشر شانی، ۱۳۹۴
مجموعه شعرهای مشترک با شاعران دیگر:
- توتیا و شهروندان واژه (جلد۱)، نشر آرویج، ۱۳۸۰
- توتیا و شهروندان واژه (جلد۲)، نشر آرویج، ۱۳۸۱
- توتیا و شهروندان واژه (جلد۳)، نشر نگیما، ۱۳۸۳
- کتاب نگیما (جلد۱)، نشر نگیما، ۱۳۸۲
۱
تماشای حرف
من در آنچه میگویم خانه ندارم
من به تماشای آنچه میگویم مشغولم که چه میگویم
حرفهایم را میشنوم که بفهمم!
پس چیزی را بهجای چیزِ دیگر نگیر
حرفهای من از من نیست
از هیچکس نیست
کلام بر زبانِ من حرف نیست
اصواتیست ناشناس که میخواهد به کودکیاش بازگردد
و کودکیِ زبان مثلِ حلوا در دهان حل میشود!
پس نرنج اگر گاهی میرنجاندت
این حرفها فقط در حروف زندگی میکنند
بر من برای این حرفها صبوری کن که کودکند
در فکر خانه ندارند
دارند به معنایی که ندارند فکر میکنند
به بوی نعنایی که ندارند!
و اصلاً کدام فکر؟!
کدام معنا؟!… نازنین!
تنها سلام!
و سلام برای همیشه!
۲
وقتی که عینِ هست!
«وقتی که عینِ هست» تقدیم است به سارا… «جامی» از وقتهای انزلی… و فرجامی که “هَمَّش دلم میگیره”!
خواهرترم شدی
در لحظهای که از امروز از انقباض واژه گذشتیم
تا بطنِ متن… تا متنِ باطنِ الفاظ… – انبساط!-
هوش از بساطِ سطر پراندیم.
انگار گرم بود خاطرم از حرف!
انگار حرف بود، گاهی که میزدیم شاید ولرم بود وُ اعتمادِ مضاعف
در متنِ استکان عف بود وُ اِع…
تِمادِ مضا…
– امضا؟!-
انگشت میزنم و میخورم از قسَم
که اینچه میزنم «ع» واقعیتِ محض است
-عینِ محضِ واقعیتِ این لحظه-
دوغِ آبعلی یا آب معدنی تو بگو فرضاً… گیرم بگوشَرَق!
(وَالشمس وُ والفلق!… وَالناسُ مِن… خَلقَ الاِن… سانُ مِن عَلق!)
عینِ وقتهای واقعیتِ محضی که تلخ است وُ تیز وُ داغ!
قطرانِ قطرهـقطره حقیقت
-هرلحظه از حقیقتِ هرلحظه-
این لحظه این!: … که اینکه میچکد از من تراوش من نیست[۱] (این عرق یا هر شرابِ مست)
انگار کن که تو انگار…
وقتی که تیغ…
وقتی که اژدها…
وقتی که آتش از دهانِ تابستان شلیک میشود[۲]
وقتی خشابِ دهانهامان خالیست از سخن که بگوییم حتای در خیال
فال از “کلام روح”[۳] گرفتیم!… حرف از دهانِ برف شنیدیم
(چه میگفت؟!)
این لحظه این – از حقیقت هر لحظه -:
جایی که «شکلِ برف» آب میشود از حرف از قله میچکد از فصل
وقتی که “«ح»ی حرف شکل عوض میکند به «ه»
سرگیجه میرود
و پیچ میخورد دلش از ابتدای «هیچ»!
وقتی که واژه بهت میشود که سکوت است این شعرِ بین ما…
یا بر زبان معما اما… «اما»… «اگر»… «مگر»… هرلحظه از حقیقتِ هرلحظه ابر میشود…
-«ابر میشود» یعنی نه اینکه ببارد… گاهی اگرچه ببارد اما
اینجای ابر همین است که هرلحظه شکلِ دیگری از ابر است-
وقتی که حرف از دهانِ خالیها جویبار جاری یا… از نای ناودان!…
یا برف که از کوهسار سُر میخورد بهزیر… – پس بیا وُ نترسیم!-
وقتی هوای بهمن در «مهر» هوار میشود بر من – ما-
یا آن که در سرما شکوفه میشکفد
گو اینکه یا تو بگو اینکه
آیا هوای هرچه تو داری را از هوای تو دارد یا شکلِ دیگریست؟…
(یا شکل – مثل ابر- هرلحظه شکلِ دیگری از شکل است؟)
قطرانِ قطره-قطرههای انالحق که از دهانِ تهی میچکد… ببین!
(“سه حرف بینقطه/ دو حرف با نقطه وُ دیگر هیچ/…/ باقی، حروف مرموز است”[۴])
یک قطره «ما» که شکل دیگری از «او»ست
یک قطره «او» که شکل دیگری از «ما»ست
یک قطره «هو» که شکل دیگری از «هیچ» است!-
سه قطره خونِ گرم وُ زنده از گلوی اناالحق…
اینها عجیب نیست!… اینها هست!
این لحظه را برای ابد باش!
– این لحظه از حقیقتِ هرلحظه –
باور کن این تویی!
و آنکه در تو از تو عبوری دور دارد از کنارِ حقیقت
و شکل دیگری از ماست
بر ماست شکل دیگری از ما!
هرچند شکل دیگری از ابر است.
انکار میشود انگار گاهی وُ گاهی نه!
«سارا»ی زابهرای بِرَمها!…
…ی نَرَمها!…
خواهرتر از صدای پرنده!
تردید گاهی همیشه هست… گاهی همیشه نیست!
تنها برو!… نایست!… مانند بهمنِ غلطان.
و حرفِ برف همینِ سپید است که در دهانِ تابستان آب میشود
تا از قنات بنوشیم
بیآنکه بشنویم
گیرم که در سکوت… یا تو بگو شعر… یا هر کس از شراب یا هرآنچه که مست است!
این هستِ عینِ هست!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] دیوان “منصور حلاج” را ببینید
[۲]لطفاً دیوان “منصور حلاج” را ببینید
[۳] مجموعهای از گفتارهای “سری هارولد کلمپ”
[۴] تو را به خدا دیوان منصور حلاج را ببینید!
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید