چهار شعر از فخرالدین سعیدی
به شکل معجزهآسایی سرطانی هستم
و زخمهایم دامنه دارد تا این کاسهی زهر را مینوشم
کسی با دستهای پوسیده زندگی را به حاشیه میبرد
تا من دوباره از کنار خودم علیل برخیزم
و کنار این همه اشکی که پابرهنه دویدهاست تا گونه با شما عکس یادگاری بگیرم
خیلی تلفات دادم
در این بازی عروسکی فکرهایم رسید به پاییز
اصولاً فکرکردن برای زندگی شخصی شاعر مضر است اما…
دارم در واهمهی آدمی اثیری بزرگ میشوم
که از پنجره میترسد
ماهی شگفت زدهی خیال کسی هستم
که خودی برای بهشت میبرد
غریبه برای جهنم
دارم دریای گمان حادثهای به خواب می روم
آدم وقتی جزء اقلیت فکری جامعه باشد
باید از صدای زمخت درون آشپزخانه بترسد
از کوچه از خیابان
خیلیها با حواس دیگران به کوه زدند
شکار ببر شدند
خیلیها روی پلاک سرگذرها زنگ زدند
در ذهنها زنگ زدند
و از آنها سوءاستفادههای شخصی شد
خیلیها با حنجرههای بریده رقصیدند
سرخ
سبز
سفید همیشه کم میآورد
این شعر همینطور پیش پای شما افتاده تمام میشود
پنجره با اردی بهشت کنار میآید
من با واژه
مرگ با قناری
و چاقو با محمد مختاری
۲
این سر به زیری در من تاریخی ست
من توجیه شدهام که چگونه بچههایم را سقط کنم
و دل ضعفهی فکرهای من از روایتهای پاستوریزه
و از پیراهنیست که در زخم عوض کردهام
آه ای آبهای مسموم دربند!
که جهت می دهید به درختهای خیابان ولی عصر
این سر به زیری در من تاریخی ست
و حقیقت سنگ است
و حقیقت شاخهی شکستهی بید است
آه ای گنجشک عدالت!
به من رجوع کن
و آوازهای زخمیات را در من بکار
من اهل مکاشفهام
پیامبری کوتاه قد
پیامبری بی کتاب
جغدی که روی خانه خرابیی خود پر میریزد
تا در چاهی پا برهنه کند
که با یوسف برادری کرد
من روبروی آشپزخانه نشستهام
قلبام تیر میکشد
نبضام هشتاد وهشت بار میزند
و حرفهای نارنجی اسمی بزرگ
هی کارد میشوند به پهلوهام
آه ای خار خاسک عزیز!
مرا ببخش که پاچهام را به ریشهای تو گیر دادهام
مرا ببخش که تاریخ را با یک پالتو
تنها پالتویی خاکستری میشناسم
مرا ببخش
من به فرهنگ عرب عجمی خود میبالم
دکمههای پیراهنام را میگشایم
و زیپ شلوارم را روی ایدئولوژی بیگانه بالا میکشم
و میدانم این هوای لعنتی و سیگار اشنو تنها یک فکاهی تلخیست
از مجموعهی در دست چاپ (من معاصرم با فکرهایی که لهجه دارند)
۳
با اینکه خورشیدی در یاختههایم دارم
کلمات در من دچار عقب ماندگی ذهنیاند
عفونتی هستم که در زخمهای جمهوری عمیق شدم
قلمرو تازهای میخواهم
تا بچههایم را از نو به دنیا بیاورم
و به آنها فلسفه بیاموزم
ما به ظرافت اندوه لب زدیم
و برای بیان درخت
و دست بردن در عمق مهتاب کم آوردیم
ما حقیقتاً کم آوردیم
و چون به نخجیرگاه برآمدیم
خون تا سقف شناسنامههامان بالا آمد
آن سال، سال گراز بود
بعد گاوهای تشنه ریسه رفتند
ماغ کشیدند
و ما تهماندهی هویتمان را لیس زدیم
آن سال، سال عقرب بود
تا اینجا هنوز پیراهنام آبی ست
بعدها که مردانی بزرگ
از کالسکه پیاده شدند
به خاطر بوی نفت
و رنگ سبز چشمهای تو
زندگیام را به دوش گرفتم
و به دنبال اقامت اجباری بودم
آن سال، سال گراز و عقرب و مار بود
از مجموعه «چشم که بچرخانی غازهای وحشی خوشبخت می شوند»
۴
برای عزت ابراهیم نژاد
کفشهای شناسنامهدار میدانند
ردشان را گرفتهاند بادهای موسمی
کفشهای شناسنامه دار میدانند
آنها، فقط آنها میتوانند
از کوچههای بن بست خروج کنند
کفشهای شناسنامه دار میدانند
شکل بعدی شان نارونی ست
که آشیانه به کلاغ نخواهد داد
کوهی که با هیچ کس سخن نخواهد گفت
آنها میدانند که فقط کفشهای شناسنامه دار میتوانند با حادثههای تاریخی تصادف کنند پس کفشی شناسنامهدارند
سمت همهی بادها غربی ست
و افسوس تو گلوگیر است
و موهات رنگ میدهند به فلسفه
و خونات همچون لبخند سرخ دانشجوی ستاره دار ستاره دار
نوشیدنیست
آه ای کفش شناسنامه دار!
تو می توانستی کلاه باشی و زندگی کنی
تو ستوان دوم وظیفه هم که باشی
باز ستوان دوم وظیفهای
حالا بایست گوشهی دیوار
و پلکهایت را به گونههات گره بزن
میخواهم از تو عبور کنم
از شیار بین پستانهای رسیدهات
از خطهای مورب بالای نافات
از شقیقهات
بایست و به خواب کودکان زاده نشده برگرد
بایست و لبخند بزن
که این آزاد راه تهران و قم
مرا و تو را به رویاهای زاگرسی نخواهد بخشید
از مجموعهی در دست انتشار (من معاصرم با فکرهایی که لهجه دارند)
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید