مصرفگرایی بیماری لاعلاج جامعه ماست
محمد میلانی بناب؛ زاده ۱۳۵۷ در تبریز – محقق، مترجم، روزنامهنگار و نویسنده ایرانی است. او نویسنده و محقق در حوزه فلسفه مدرن و ادبیات است و در حوزه ویراستاری نیز فعالیت دارد.
میلانی بناب از اولین وبلاگ نویسان ایرانی در حوزه فلسفه است. در سال های اخیر عمده فعالیتهای روزنامهنگاری وی در حوزه پژوهشگر اجتماعی و نقد کتاب معطوف شده است. برخی از فعالیتهای محمد میلانی بناب عبارتند از:
ترجمه کتاب بودریار و هزاره اثر کریستفر هُرُکسدبیر
مترجمان کتاب ویتگنشتاین متفکر زبان و زمان
رمان فقط با یک گره
مجموعه مصاحبههای سنت
ترجمه متون فلسفی در ایران
زندگینامه امیرحسین جهانبگلو و پروفسور هشترودی
ترجمه کتاب جنگ خلیج رخ نداده است اثر ژان بودریار
از دفترچه خاطرات سرباز گاف (گروه سنی نوجوان و جوان)
فرمانده:
– آفرین به شما دلاوران. از جوابتون معلومه که درس اول رو خوب یاد گرفتید. خوب شد در مدرسه نماندید که الکی مثلن درس بخوانید. وگرنه من این همه مغز آکبند و افکار در حد واکنش جلبکی رو از کجا پیدا میکردم که تربیت کنم؟ به شما افتخار میکنم. روزی رو میبینم که سوار بر ناوهای ایالتی، غرب عالم را به شرق و شرق عالم را به غرب وصل میکنید. اصلن شماها هستید که دنیا را گرد میکنید. وگرنه دنیا که گرد نبود!. ما سیاستمون همینه. یا با تفنگ و تانک و موشک قارهپیما به جنگ دیکتاتورهای عالم میرویم، یا با رقص و آوازمان.
از دفترچه خاطرات سرباز گاف نوشتهای طنز در چارچوب نقد سیاستهای استعمارگری کشورهای قدرتمند است. “از دفترچه ی خاطرات سرباز گاف” به راحتی شما را میخنداند و در طنزی که به خوبی شکل گرفته است میتوان هدف و مقصود نهایی نویسنده را لمس کرد.
این کتاب در قالب ۱۲ فصل روایت سه سرباز جوان است که وارد هنگ ۱۳ تفنگداران دریایی کشوری فرضی میشوند تا به صورت یک تکاور آموزش دیده و عضو نیروهای واکنش سریع برای برقراری صلح و عدالت و دموکراسی به اقصا نقاط جهان از جمله منطقه «خاور خیلی میانه» اعزام شوند.
در همین راستا با محمد میلانی نویسنده کتاب گفتگویی داشتیم که به شرح زیر است:
هدف کتاب شما “از دفترچه خاطرات سرباز گاف” چیست و چه پیامی دارد؟
درابتدا هدف بزرگی مدنظرمان نبود. سالها پیش در روزهایی که من مشغول گذران دوران خدمت سربازی بودم. وضعیت آشفتهای داشتم. فرض کنید درمقام روزنامهنگار تازه اسمم شناخته شده بود و داشتم خوب کار میکردم، پا از این حد و حدود هم فراتر گذاشته بودم و ثمره چند سال ترجمه و آشنایییام با اصول آن علم شریف نیز کمکم داشت من را وارد عرصه جدیدی میکرد. از طرف دیگر کنکور و سهمیه بازیهایش هم فشار و افسرگی خودش را به من و امثال من وارد میکرد تا نتوانیم تجربه خوبی از تحصیل دریک دانشگاه دولتی و در مقطع کارشناسی ارشد داشته باشیم. همه این شرایط از من آدمی معترض و غرغرو ساخته بود. در همان ایام یکی از دوستان همکارم که آن روزها یک صفحه ویژه طنز در روزنامه گنبدکبود و سپس شاپرک داشت و هنوز هم دارد، پیشنهاد یک ستون ثابت به من داده شد. خاطرات سربازی رفتن سربازگاف اینگونه زاییده شد. دی ماه سال ۱۳۸۲ بود. یک سال و اندی این ستون طنز ادامه داشت و از قضا طرفداران خوبی هم داشت. یکبار در یک نمایشگاه طنز مطبوعاتی در کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان این موضوع را فهمیدم. وفتی که رفتم تعدادی از نوجوانان ریز و درشت ریختم سرم که عکس بیاندازند و گاف، گاف میکردند؛ فهمیدم. همان یک ذره که با اقبال مواجه شده بود برایم کافی بود و هست.
پروژه بعدها متوقف شد. ضمن اینکه یک جایزه ادبیات کودک و نوجوان نیز برایم درسال ۸۵ عایدی داشت. همانطور که میدانید من کارم چیز دیگری است حوزه تحقیقات و مطالعاتم متفاوت است. چند سال گذشته من فرمت ورد کتاب را آماده کرده بودم. این کار را انجام دادم تا اگر بنا باشد به ناشری سپرده شود نسخه قابل ملاحظه و مناسبی باشد. همان ایام یکی از ناشران برتر و بزرگ تهرانی از کار خوشش آمد اما بحث مالی را دلیل عدم انتشار کتاب دانست. چرا که بسیار برسر طراحیها و هزینه کرد از برای آن اصرار داشت. این اتفاق هم بالطبع نیافتاد تا آنکه به توصیه یکی از دوستان کار را به نشر بایا سپردم و دیگر زمان آن گویا رسیده بود که هم طراحی خاصی نقاشیهای کتاب داشته باشند و نیز بنده خودم را بر مبنای شرایط زمانه موظف دانستم روح معنوی کتاب را به کودکان شیمیایی ادلب در خان شیخون سوریه هدیه کنم و نیز کل عایدی کتاب نیز صرف امور مربوط به کودکان کار کشورم شود. در این فرآیند بود که کتاب با همدلی و همکاری بسیاری از بزرگواران به چاپ رسید.
با توجه به آثار قبلی شما، چرا به نوشتن در حوزهی کودک و نوجوان گرایش پیدا کردهاید؟
واقعیت هیچ الزامی به نوشتن در فضای کودک و نوجوان ندارم. کار بنده نوشتن و تحقیق و ترجمه درفلسفه و جامعهشناسی بالاخص فلسفههای نوین است. سالها است که بر این مبنا کار میکنم و اخیراً نیز چند سالی است که برروی زندگی روزمره از منظر مدرنیته بالاخص زندگیایرانیان متمرکز هستم. این مبنای کار من است. کار کودک و نوجوان زمینههای خاص خودش را دارد، مطالعات خاص خودش را میطلبد و روحیهای خاص را به الزام میبایست داشت که طبیعی بود در من به صورت کامل این شرایط وجود ندارد. اما اگر همین خاطرات سرباز گاف را مبنا قرار دهید به تبعیت از این کار در سال ۹۴ نیز رمانی از من به انتشار رسید با عنوان فقط با یک گره. در مورد زندگی نوجوانی افغان که حافظ کل قرآن است و روایت این رمان مربوط به سفر این نوجوان به نام اسماعیل است که بنا دارد برای کار کردن و کشف آفاق جدیدی از یک زندگی راحت و روبه پیشرفت به تهران بیاید. تهران برای او و برای آن قوم به تصویر کشیده شده در رمان یک اتوپیای دروغین و خراب است که به هرحال قربانیان خاص خودش را هم میگیرد. از آن رمان هم توسط یک تهیه کننده ایتالیایی به طور ضمنی موافقت برای ساخت فیلمی در رده سنی نوجوان پیشنهاد شد. اگرچه به دلایل مختلف میسر نشد اما واقعیت این شد که من فهمیدم به نوعی و تعبیری در فضای نوجوان و جوان هم مینویسم و اگرچه برای خودم صاحب سبک نیستم اما توانستهام در این سالها رابطه خوبی با این نسل از انسانها نیز برقرار کنم. در این شرایط نمیتوان به شما به طور کامل بگویم که گرایش بنده به طور حرفهای به این سمت و سو است. اما هیچ ممانعتی هم درخودم نمیبینم که دیگر برای نوجوانان و کودکان و جوانان ننویسم.
بازخورد و استقبال نوجوانان از کتابتان را چگونه دیدید؟ آیا پس از انتشار کتاب ارتباطی بین شما و نوجوانان برقرار شد؟
به جرأت میگویم که از رویکردی بازخورد کتاب بسیار عالی بود. بسیاری درحال حاضر این کتاب را خواندهاند و بسته به میزان فروش کتاب در این روزهای بیرمق بازار کتاب، خاطرات سرباز گاف فروش میرود و با توجه به آمار و گزارش ناشر بد نیست. مخاطب یابی هنوز به آن معنا شروع نشده است. ناشر منتظر است تا درصد قابل قبولی که مدنظر دارد به فروش برسد، بعد دست به این کار بزند. اما از بعدی دیگر اقبال و فروش کتاب به طرز بسیار تأسف برانگیزی ناراحت کننده است.
چرا؟
عرض میکنم خدمتتان. از همان روز اول که بنای چاپ کتاب، تیراژ کتاب مشخص شد و بنیاد خیریه طباطبایی با ناشر تفاهمنامهای را به امضاء رساندند که بنا به درخواست و تمایل قلبی بنده فروش کتاب و هرآنچه عایدی دارد از سوی بنیاد خیریه طباطبایی صرف کودکان کار شود، من اصرار براین داشتم که فروش کتابفروشیها یک طرف، فروش کتاب برای ارگانها و نهادهای ذیربط و مرتبط و عامالمنفعه هم یک طرف. یعنی کتاب در کتابفروشیها فروشش را داشته باشد اما ارگانهایی که به طورکلی نام آنها را برشمردم خریداران کلی کتاب باید باشند. به چند دلیل. اول آنکه کار برای کودکان شیمیایی اِدلب در خانشیخون سوریه است. روح معنوی اثر به این عزیزان هدیه شده است. سخن از بزرگترین فاجعه بشری و وحشیانهترین اتفاقی است که درقالب خشونت جنگی برکودکان آن سرزمین روا داشته شده است. من از این دید نگاه میکنم و نگاهم به حق است. دستهای آلوده پشت پرده هرچه که باشید باید مورد تحقیر و انتقاد و حتی محاکمه قرار بگیرد. این جریان خیلیها را برروی کره زمین افسرده و اندوهگین کرده است. من هنوز شبها صدای ضجههای کودکان اِدلب را میشنوم. صدای گریه کودکان شنگالی را و صدای معصومیت دختران ایزدی را مرور میکنم. خیلی راحت بگویم که مدت طولانی است که خواب ندارم. از این روی وقتی در قالب طنزی تلخ این روایت را به ناچار بیان میکنم،همانطور که در موخره کتاب هم گفتم طبیعی است که دقیقاً همان ارگانها و نهادهای فرهنگی و اجتماعی که چنین دغدغههایی دارند به الزام میبایست به این کتاب توجه کنند. البته بگویم هیچ اجباری درکار نیست ولیکن این زمانی صحت دارد که شما چنین ادعاهایی را نداشته باشید. بگذریم. براین مبنا تا به امروز هیچکدام از نهادهای مدعی و مدافع جنگ در سوریه برعلیه بنیادگرایان افراطی،هیچکدام از نهادهای معترض به حضور نظامی آمریکا در عراق و سوریه نه تنها هیچ حمایتی از این کتاب نکردند، بلکه حتی یک نسخه کتاب هم به نفع کودکان کار کشورمان ایران هم خریداری نکردند. درعوض ناشر برای همه این ارگانها و نهادها چندین نسخه از این کتاب را به صورت هدیه و رایگان ارسال کرده است. وقتی که اینچنین با یک پروژه کوچک فرهنگی ضد جنگ و ضداستعمار برخورد میشود،سرافراز هستم که هرگونه چشمداشت به پول این کتاب برای کودکان کار را نادیده بگیرم و برای آخرین بار چنین کاری را انجام بدهم. اگرهم انجام بدهم هیچ وقت تصور نکنم دیگران هم مثل و مانند خودم،ناشر و کلیه دوستان دستاندرکار کتاب آزاداندیش و دردمند فکر میکنند و به جهان آرام فکر میکنند.
تلاش شما این بود که حکومت داخل داستان فرضی باشد اما ناخوداگاه ذهن خواننده به سمت یک کشور خاص میرود، آیا مخاطب نوجوان در خطر دور شدن از مفهوم و کلیت داستان قرار نمیگیرد؟
یکی از بزرگترین بحرانها و مشکلاتی که چندین دهه است که آفت قشر نوجوان و جوان ما شده است سیاستزدگی است. شاید بگویید که این آفت کل جامعه ایرانی در داخل و حتی خارج از ایران است و من هم به نوعی بپذیرم. اما در اینجا این آفت را مختص نوجوان و جوان ایرانی میدانم، چرا که معتقدم دراوج نامناسب بودن و بیمصرف شدن کارکرد فکر و ذهن جوان و نوجوان امروزی، اما یک نقطه روشنی را شاید بتوانم در انتهای این مسیر ببینم و آن هم این است که آینده ایران و آینده خاورمیانه نیاز بسیار جدی و الزامی به اندیشمندان حوزه علوم سیاسی و اجتماعی دارد. نیاز به قدری جدی است که به جرأت میتوان این حجم و مقدار از تحولات و اتفاقات نامأنوس و نامربوط را دریک طرف و در سوی دیگر کفه نبود سیاستمداران کارکشته و واقف به علوم و فلسفه اصلی سیاست دانست. این فرض من را اگر بپذیرید پس وجود این کشور فرضی را به همان اندازه که لازمه خلق داستانی با این سبک و سیاق بدانید به همان اندازه نیز هم بیانگر تصویری از کشوری میدانید که همه عالم و آدم آن را میشناسند و تصویر یکسان از آن دارند. ببینید من این کشور فرضی را ایالاتهای متحد خارجه نام نهادهام. هم ذهن مخاطب به کل کشورهای حوزه اروپا و ایالات متحده آمریکا که همپیمان هم هستند میرود و هم درعین حال اصالت به طعنه که یک خاصیت ادبی است هم محفوظ میماند. اما وجه دیگر بسیار جالب است. این جالب بودن دقیقاً مربوط به سبک و سیاق ایالات متحده آمریکا میشود. به چند دلیل:
اول آنکه همه مریدان و عشق آمریکاییهای جهان از جنگها و ظلم دولت و ارتش آمریکا بر مردم نقاط مختلف جهان واقف هستند و آن را کتمان نمیکنند. درعین حال که همانطور مدافع آمریکا هستند.
دوم آنکه ایالات متحده آمریکا به هیچ عنوان اگر هم در هدف اصلی خودش در جنگافروزی غش در معامله کند؛ در کشتار و بیرحمیهایش چنین نمیکند و به کررات ظلم و ستم سربازان و ارتش آمریکا در نقاط مختلف جهان را دیدهایم. هم ما و هم مردم خود آمریکا.
سوم اینکه آمریکا تنها کشوری است که در آن هنرمند و نویسندهاش بدترین انتقادها را به سیاستها و اقدامات ددمنشانه ارتش و دولتش میکند ولی به عنوان مخالف مورد آزار و اذیت قرار نمیگیرد. مثلاً استنلی کوبریک با فیلم غلاف تمام فلزی که منبع الهام بنده برای خلق این اثر به صورت طنز است، هر چقدر که بخواهد برعلیه سیاستها و پلیدیهای ارتش کشورش فیلم میسازد و سناریو مینویسد اما کسی زندگیاش را مورد هجوک و هدف قرار نمیدهد. اما اگر همین کوبریک در دوره هیتلر نازی و یا در کامبوج تحت سیطره خمرهای سرخ بود،دیگر نامی از او برای ما باقی نمانده بود. تا چه برسد به حضور خودش. پس به من حق بدهید که اگر اشاره به ایالات متحده آمریکا دارم به حق دارم و اگر نامش را اینگونه در لفافه بیان میکنم و ختی در چند جا نیز عینش را در ذهن خواننده متبادر میکنم و نمیتوانم به درستی رعایت استعاره کنم، باز هم حق دارم. از این روی به نوعی احساس میکنم مخاطب نوجوان و جوان ایرانی به هیچ عنوان از اصل ماجرا به دور نمیماند. به مشکل برای درک معنی برنمیخورد و از همه مهمتر شرایط طوری به پیش میرود که در بعضی صفحات کتاب باید خود را موظف کند که برود و از منابع دیگر برای درک بهتر کتاب بهره ببرد و بخواند.
از خواندن منابع و مطالعه گفتید، یاد پانوشتهای شما برای برخی لغات و اصطلاحات داخل متن کتاب افتادم. به نظرم هم جالب بود بالاخص برای اینکه برای این رده سنی چه لزومی میتواند این توضیحات و پانوشتها داشته باشد. دوم آنکه زبان استفاده شده در این ژانوشتها بسیار ساده،عامیانه و گاهی نیز با کنایه است. نظر خاصی داشتید یا از این بیان هدفی را دنبال میکنید؟
یکی از وسواسهای من در کتابهایی که ترجمه میکنیم استفاده فراوان از پانوشتها است. بد یا خوب پانوشتها برای من ابزاری است هم برای ادای درست مفاهیم تا حدی که مخاطب و خواننده را متقاعد کنم و نیز چون از حجم کثیری از منابع و نوشتهها استفاده میکنم خواه ناخواه این اتفاق میافتد. بد یا خوب به نوعی سبک کار تبدیل شده است. دراین کتاب هم به هیمنگونه است. هم خواستم برای نوجوانان و حتی کودکان معانی وایهها را به درستی بیان کنم. چون آنها بسیاری از واژهها را شنیدهاند و به کار بردهاند اما وقتی از آنها در آن مورد جویا میشوید،متوجه میشوید که اصل معنی یا معانی را قادر به بیان نیستند. از این روی با زبان عامیانه خواستم این اتفاق بیافتند و آنها با همین گفتار عامیانه و ساده به معنی برخی اصطلاحات واقف شوند. به طرزی که اگر از آنها پرسیده شود؛ بتوانند پاسخ قانع کنندهای ارایه دهند. اتفاقی که برای واژههای مختص جنگ و جنگآوری و یا دموکراسی و …. افتاده است دقیقاً به همین دلیل است. دوم آنکه مخاطب کودک و نوجوان هیچ تفاوتی برای من با مهاطب بزرگسال ندارد. به همین دلیل آنها به همان اندازه برایم جدی هستند که مخاطب بزرگسال و تخصصی جدی است. پس لازم دیدم که چنین کاری را انجام بدهم و شاید اگر باز فرصتی برای خلق آثاری برای این رده سنی برایم محقق شود؛ حتما همین کار را خواهم کرد.
نوجوان و جوان امروز ایران چه در بعد ایدئولوژی و چه در بعد امکانات فیزیکی به چه چیزی نیاز دارد؟ آیا نوجوان و جوان ایرانی دنباله روی مصرفگرایی است؟
جوانان و نوجوانان ایرانی بیش از هرچیز به آگاهی نیاز دارند. بدون هیچ کم و کاستی یا تصور چیز دیگری. این آگاهی دقیقا عنصر گمشده زندگی این نسل ما است و همه ما در تحقق آن هم نقش باید داشته باشیم و هم وظیفه ما است. این آگاهی از ترغیب و تشویق آنها به مطالعه و حتی بگذارید واضحتر بگویم؛ اجبار آنها به این مهم شروع میشود و تا استفاده از سایر ابزارها و مکانیزمها برای تحقق همین آگاهی نیز میرسد. آنها برای زندگی در دنیای کنونی و برای کنار آمدن خودشان و موقعیتشان در دنیای فردی و اجتماعی خودشان به شدن نیاز به آگاهی دارند. این آگاهی اصلاً به معنای ابتدایی و ساده کلمه نیست. این آگاهی برای من دقیقاً به معنای تحقق خودآگاهی فلسفی است. گونهای درک از خود و اداراک انسانی که باعث شکوفایی و نمود انسانیت آنها میشود. این آگاهی البته مختص به کودکان و نوجوانان و جوانان ایرانی نیست و نخواهد بود. برای زیست بهتر در دنیایی که در آن قرار داریم و به تعبیر بهتر در آن زاده شدهایم نیاز به سطح بالایی از شناخت خویشتن هستیم که همان آگاهی از نمود عینی و انسانیت ما است. میدانم بیانم فلسفی و مشکل میشود اما عین واقعیت است. اگر از من بپرسید که دقیقاً چه معنایی را در سر دارم، درکمال اطمینان میگویم شرایط سوای شرایط فعلی جوانان و نوجوانان ما. یعنی چیزی باشد یا تحقق یابد که مانند شرایط فعلی و امروزه آنها نباشد.این بحرانی که امروز در ابعاد شخصیت این قشر از اجتماع ما به عینه مشهود است. از بحران فرهنگی گرفته تا شخصیتی و بحران دینی کگرفته تا بحرانهای اخلاقی و عاطفی آنها دقیقاً تأیید کننده مبین چیزی است که میگویم. با چنین قدرتی از بلاتکلیفی که امروز در این نسل میبینیم هیچ امیدی به این ندارم که صورت متکاملی از خودآگاهی در آنها تحقق پیدا کند. از این روی برای آنها بحرانها یکی پس از دیگری زاده میشوند و جز اینکه ما نسل جلوتر از آنها سرتأسف تکان دهیم که انجام تعهد مسئولیت درزمانه خود و به اندازه خود نکردهایم، چیزی دیگری برایمان نمیماند.
درخصوص مصرفگرایی به نظرم با پاسخ به بخش قبلی،صورت ماهوی و اصلی پرسش شما پاسخ داده میشود. مصرفگرایی بیماری لاعلاج جامعه ما است. نه تنها جامعه ما بلکه به ادعا میگویم که صورت لاعلاج بسیاری از جوامعه امروز دنیا است. عامل اصلی مصرفگرایی هرچه بوده و هست، ما سبب انتقال آنها به نسل نوجوان و جوان جامعه بوده بوده و هستیم. به طرز بسیار وحشتناکی مصرفگرایی را در خود پرورش دادهایم و خودمان نیز در آن تنیده شدیم. بنابراین من معتقدم حتی مصرفگرایی ما هم تبعیضآمیز است و گویی انگار خود ما همچون سرمایهدارانی که عامل اصلی این تبعیضها و انتقال این سیستم مصرفگرایی به نوجوانان و جوانان ما هستند نیز میدانند این تبعیض را کجاها باید اعمال کنند. حالا وقتی وضعیت چنین است شما شکل و فرم مصرفگرایی موجود در ایران را میتوانید بفهمید و درک کنید به همان اندازه نیز میتوانید تشخیص دهید که این نسل نوجوان و جوان ما کدامیک بیشتر در ورطه مصرفگرایی پینوکیو وار غرق میشوند. این اصطلاح پینوکیو را به این علت به کار بردم که صورت مواجه خود ما با نوجوانان و جوانانمان در تقابل با این مصرفگرایی حاد به مانند داستان پینوکیو و رفتنش با دوستان به سمت شهربازی و تبدیل شدنشان به …. مصرفگرایی نوین بدون درک خود و چیستی فرهنگ خود دقیقاً چنین آینده و سرنوشتی را برای ما و نسل بعد ما به همراه خواهد آورد. به طرز نگران کننده و مسئولیتواری باید به فکر این نسل و نگران آنها باشیم. من التماس میکنم به پای بزرگان خانوادهها و نسل فرهنگی و روشنفکری تأثیرگذار و حتی سلبریتیهایی که مورد اقبال جوانان و نوجوانان هستند میافتم و از آنها عاجزانه میخواهم که در سنت بیداری این نسل و در برابر خطرات آینده جهان منجمله مصرفگرایی این نسل بیتأثیر و بی کار ننشینند.
با توجه به وضعیت ایران کنونی از قبیل محدودیتها، مشکلات اقتصادی، بیکاری، سربازی و غیره، میل به مهاجرت در نوجوان و جوانان ایرانی قابل دفاع است یا تنها نتیجهی زرق و برق و تبلیغات دنیای غرب؟
پرسش شما دوست عزیز از آن نمونه پرسشهایی است که اگر از گفتنش شانه خالی کنم خودم را خراب کردهام و اگر پاسخ دهم خودم را به دردسر انداختهام. اما به قدر بضاعت سعی میکنم که صادق باشم و دستکم واقعیت را بگویم.
ببینید زرق و برق دنیای غرب برای زمان میرزاملکم خان بود نه اکنون. کعبه آمالی به اسم آمریکا و غرب برای زمانه ممل آمریکایی بود نه حال حاضر. امروز به همان اندازه که کسی دنبال زرق و برق باشد در همین ایران خودمان پیدا میکند. شک نکنید. زمانی با یک تاجر فرش ایرانیالاصل گفتو گو میکردم که غریب به ۲۷ سال بود ایران نیامده بود. این گفتو گو مربوط به چندسال پیش بود. این ایرانی از کشور به دور افتاده به من گفت و رانندهای که بنده را از هتل به این طرف و آنطرف میبرد یک شب به من گفت اگر به دنبال زرق و برق و عیش و عشرت اینجهانی هستی بگو تا شما را ببرم. یک شب از او خواستم و او نیز این کار را کرد اما یک شب به ۸ شب تبدیل شد. او یک جملهای به من گفت که خوب یادم مانده. گفت: امکاناتی که از برای عیش و عشرت و .. در اینجا دیدم با استاندارهای اروپایی هم برابری میکرد و هم شاید از آنها با کیفیتتر بود. ببینید این را نمیتوانیم کتمان کنیم. فساد و … در شهرهایی نظیر تهران کاملا سیستماتیک موجود است. مأموران محترم نیروی انتظامی گاهی اوقات از کشفیاتی میگویند که خودشان تعجب میکنند. این همه هم گزارش در رسانهها موجود است که نشان میدهد اوضاع ازچه قرار است. پس این شرایط مورد آرمانی جوان یا نوجوانی نمیتواند باشد که بنای رفتن به آن سوی مرزها را دارد. من به همه مشکلاتی که میفرمایید واقف هستم و شکی در وجود آنها ندارم. خاطرتان باشد اول مصاحبه از وضعیت و شرایط خودم بههنگام رفتن به خدمت سربازی و هدر رفتنم گفتم. هنوز هم میگویم که آن سالهایم هدر رفت و به جای درخیابان ایستادن و خودروهای متخلف را جریمه کردن و دعوا با رانندگان خاطی میتوانستم خیری بسیار مضاعف به فرهنگ و اجتماع خودم برسانم. پس براین مبنا بسیاری از جوانان و نوجوانان به دلیل نبود بسیاری از امکانات از کشور میروند. فرار مغزها و یا مهاجرت نیز امر پنهانی نیست و به عنوان یک نگرانی بزرگ برای کشور مطرح است. بماند که داخل پرانتز عرض کنم تعداد قابل توجهی نیز از این مهاجرتها دقیقاً ادامه روی سیستم مصرفگرایی و تجمل پنداری خانوادگی و موروثی در کشور ما است که با این بخش کاری نداریم. پس به معنای خاص کلمه همه این دستاندازها و به اصطلاح خودم عمرتلفکنها باعث رخت بربستن توده عظیمی از استعدادها از وطن میشود و خواهد شد. بالجمله اغلب آنهایی هم که به این دلایل میروند آنطرف آب به مدارج بالا یا تخصصهای ارزشمند میرسند که بازهم کسی نمیتواند منکرش شود. اما دست آخر باید بگویم که علت مشخص است. معلول هم مشخص است. معلول قضیه بسیار دردناک است. پس علتها را باید تصحیح کرد. حال که تصحیح نمیشوند یا از شدت و حدت آنها کاسته نمیشود یا باید مدام شاهد رفتن و زندگی نسل ارزشمند و پویا در آنسوی آبها باشیم. یا باید شاهد دیدن نسل هدررفته و به تباه کشیدهای چون من باشیم که نرفتهام و به بدترین شکل ممکن نیز به هدر رفتهام.