سه شعر از مزدک موسوی
مزدک موسوی متولد ۲۸ بهمن ۱۳۵۷ است و دانشآموختهی مهندسی نرم افزار. نخستین مجموعه شعر او با عنوان “پیراهنی سیاه بیاور برای من ” فروردین ماه ۱۳۸۹ به صورت الکترونیکی منتشر شد. اغلب شعرهای موسوی مضامینی اجتماعی دارند و البته از تجربهی سرودن اشعار عاشقانه نیز بیبهره نمانده است. او سرودن شعر را نخستین بار در ۷ سالگی تجربه کرد اما فعالیت ادبیاش را به صورت جدی از ۱۷ سالگی و در انجمن ادبی عبید قزوین آغاز کرده است. موسوی در خلال سالهای ۷۵ تا ۷۸ با مجموعهی خانهی شاعران جوان قزوین و انجمن ادبی عبید همکاری داشته و بعدها در سال ۸۵ با کمک سمانه طالبی جلسات شعر فرهنگسرای تهران را به راه انداخته است. اشعار او همچنین در مجموعه کتابهایی چون “غزل معاصر قزوین” و مجموعهی اشعار کنگرهی دفاع مقدس به چاپ رسیده است.
دومین مجموعه شعر مزدک موسوی نیز که سرودههای اعتراضی او را از سال ۸۸ به این سو در بر میگیرد، با عنوان “باید از روزهای مرده گذشت” و همچنین سومین مجموعه شعر او، “هیچ کس بی دلیل شاعر نیست” به صورت الکترونیکی منتشر شدهاند. خود او دربارهی چگونگی سرودن شعرهایش پس از حوادث سال ۸۸ میگوید: «حوادث سال ۸۸ چنان که بغضی تلخ بر گلوی کشورم بود، در شعرهای من هم نمودی تازه داشت و هر بار که شعری حتی اگر عاشقانه در من نبض میزد، بی اختیار پایان غزل به خاطرههای خون و جنون میرسید… در شعرهای من بانویی همیشه همراهم بود که گویی از معبر امیرآباد و انقلاب و کالج گذشته بود تا خون خاطرات خرداد را با من معاشقه کند.»
موسوی مجموعهی سوماش را به «آسمان ِ خاکستری ِ کودکان ِ دروازه غار؛ که دنیا در لبخندهای مهربانشان معنایی تازه مییابد» تقدیم کرده است.
۱
مثل غروب ِ خستهی خرداد است بادی که بند… بند ِ تنت را برد
پیراهنی نبود و تنی عریان در حال احتضار تکان میخورد
باران نمیزند به تن ِ خیست… به پردههای مریم قدیست
افتاده باد توی سرت… گیست… از شرم گیسوان ِ تو باید مرد
در حال استحاله شدن هستی، این اولین شبی ست که زن هستی
حالا که توی بستر من هستی، خوابت نمیبرد و نخواهد برد
خوابت نمیبرد و تنت خونی ست، تنها تنت که نه! وطنت خونی ست
جغرافیای پیرهنت خونی ست… باید چقدر غصه برایت خورد؟
خوابیدهای و بعد ِ تو من باید….خوابم – دلت خوش است؟- نمیآید…
تا صبح دیگری که نمیآید باید چقدر بی تو ستاره شمرد
دیگر قرار نیست خودت باشی… افتادهای به مرز فروپاشی
تا عاقبت به خیر مگر باشی، باید تو را شبانه به رود سپرد
تو نیستی و قحطی لبخند است … تو نیستی و راه نفس بند است
خون خاطرات سال سی و چند است… و باد بند بند ِ تنت را برد
۲
پیراهنم نوازش انگشتهای توست، کم کم تنم به معجزه ایمان میآورد
خون لختههای بهمن ِ پنجاه و هفت را، دارد به شکل مزدک الآن میآورد
خونابه میچکد به نفسهای آخرم؛ آشوب میشود همهی شهر در سرم
اصلاً بیا و ماشه بکش روی باورم! این خون فقط عقوبت و تاوان میآورد
در لکههای پیرهنت : خیس و خونیام … چیزی شبیه ایل و تبارت : جنونیام…
از امتداد نام تو آغاز میشوم، نامت کبوتری ست که باران میآورد
یک باغ سیب نارس و کال است در تنت… یک مشت آرزوی محال است در تنت
یک جفت بال ِ چیده وبال است در تنت…این درد را بگو که به پایان میآورد؟
گیسو به گیسوان همین بادها بپیچ! در لابلای حسرت پیراهنم بخواب!
بگذار مؤمنانه تنم باورت کند هروقت باد موی پریشان میآورد…
برگرد از تناسخ نامم گذر کن و، عصیان شانههای مرا بیشتر کن و
حال و هوای شعرهای مرا شعله ور کن و، باور کن این غزل به تو ایمان میآورد
۳
شهریور سیاه کدامین سال جامانده تا همیشهی الانت؟
خونوارههای جنگ جهانی را پیچیدهاند در تن عریانت
تاریخ تن به تن شدن من را در لا به لای پیرهنت حک کن
بگذار نسل بعد من و ما هم چیزی بداند از شب پایانت
پیراهنت چقدر پریشان است… عریانیات دلالت باران است
در خلسههای خیس تنم جاری ست، رد غزل نویسی دستانت
شبراهههای کافه به دوشیهام از بوی قهوهای تو سرشار است
بانوی بی دلیل! سرانجامم افتاده در حوالی فنجانت
این روز را به خاطرهات بسپار… هرچند غرق خستگی و تکرار
نگذار پاره پاره شود… نگذار! رویای تکه تکهی تهرانت
خرداد سال خون و جنون بودی… شهریور نشسته به خون بودی
تا چند سال بعد؟ بگو بانو! خون جاری است توی خیابانت؟
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید