چگونه کانادا در موضوع زنان بومی ناکام ماند:
تجربه کانادایی – قسمت دوم
شهرگان: در معرفی ستون: تجربه کانادایی نام ستونی تازه در مجله شهروند بیسی و وبسایت شهرگان است و در این ستون، سیدمصطفی رضیئی، سراغ کتابهای ادبی و غیر ادبی منتشر شده در کانادا، به ویژه در بریتیش کلمبیا میرود و در کنار معرفی زندگی و آثار یک نویسنده کانادایی، تنه به موضوعهای اجتماعیای میزند که همراه خوانش آثار این نویسنده به خواننده منتقل میشود. رضیئی برای نوشتن این مقاله، تلفنی با امانوئل والتر صحبت کرده است و نقلقولهای او، بر اساس همین تماس تلفنی هستند. همچنین بخشهای انتخاب شده از کتاب در این مقاله با اجازه نویسنده ترجمه شدهاند.
قسمت نخست ستون تجربه مهاجرت را در اینجا بخوانید: چگونه شعر نجاتم داد
یک – تیزبینی چشم یک مهاجر
از صفحات ۴۸ و ۴۹ کتاب:
…
۶۶۸ زن بومی مابین سالهای ۱۹۸۰ تا ۲۰۱۳ میلادی ناپدید شده یا به قتل رسیدهاند، بیشتر از نیمی از آنان کمتر از سی و یک سال سن داشتند. مثال دیگر ۹۱۲ موردی است که توسط ماریان پیرس فهرست شدهاند، این تعداد بیانگیر یک چهارم کل پروندههای زنان گم شده یا به قتل رسیده در سطح کشور است، در حالی که زنان بومی تنها ۴.۳ درصد جمعیت کشور را شکل میدهند.
عفو بینالملل در سال ۲۰۰۹ در گزارش خود با عنوان خواهران ربوده شده بیشتری نباشد میگوید: «با توجه به جمعیت به نسبت پایین بومیان کانادا به نسبت کل جمعیت کشور و با توجه به نرخ پایین جرایم همراه با خشونت در کشور کانادا، این آمار به راستی تکان دهنده است.»
… در ماه می ۲۰۱۴، بالاخره آرسیامپی (پلیس سوار سلطنتی کانادا) آمار خودشان را با توجه به بررسی اطلاعات موجود در ۳۰۰ مرکز خدماتی پلیس در سطح کشور اعلام کردند: ۱ هزار و ۱۸۱ زن بومی مابین سالهای ۱۹۸۰ تا ۲۰۱۲ میلادی خواه به قتل رسیدهاند یا ناپدید شدهاند. همانطور که پیشتر هم گفته بودیم، این تعداد بیانگیر ۲۳ درصد کل زنانی است که در سال ۲۰۱۲ میلادی در کشور به قتل رسیدهاند. از میان ۱ هزار و ۱۸۱ زن بومی، ۱ هزار و ۱۷ تن به قتل رسیدهاند و ۱۶۴ تن ناپدید شدهاند.
…
والتر میگوید اول بهم گفتند مردم کبک علاقهای به این موضوع نشان نخواهند داد، میگفتند یک مقاله منتشر میکنی و کار تمام میشود، «حالا ولی دو سال بعد انتشار کتابم به زبان فرانسه، هنوز بر روی همین موضوع کار میکنم و بیشتر از قبل هم در موردش میشنوم. در کبک چون تعداد زنان بومی کمتر از بقیه کشور است، مردم چندان علاقهای به این موضوع نداشتند. ولی تحقیقها به صفحه اول روزنامهها هم رسید و حالا هم در کانادا خبر روز است.»
امانوئل والتر، روزنامهنگار مستقل، متولد فرانسه و مهاجر به استان کبک و مقیم شهر مونترئال است. اشتیاق زندگیاش روزنامهنگاری بوده و فعالیت کاری خودش را در کانادا متمرکز همین زمینه کرد.
خودش میگوید یک مهاجر نگاه متفاوتی در مقایسه با یک کانادایی دارد، چون آنچه برای ساکنین محلی اینجا طبیعی شده، آن را با نگاهی تازه میبیند و برای همین نسبت به موضوعهایی حساس میشود که در حالت طبیعی، رسانهها به آن حساسیت کافی را نشان نمیدهد.
والتر به موضوع زنان بومی حساس شد که در کانادا ناپدید میشوند و یا به قتل میرسند. پیش از اینکه توجه به زنان بومی ناپدید شده و به قتل رسیده در رسانههای کانادایی مطرح شود، چون عاقبت دولت فدرال بالاخره توجهای به این پرونده نشان داده است، او به این حساس شد که چرا پلیس توجه کافی به این پروندهها نشان نمیدهد و عاقبت متمرکز همین سوژه شد.
آنچه در ۲۰۰۸ میلادی شروع کرد و در گذر سالها به سرانجام رساند، عاقبت در قالب یک کتاب خلاصه شد که ابتدا به زبان فرانسه در کبک منتشر شد و سپس هارپر کالینز کانادا ترجمه انگلیسی آن را توسط سوزان اوریون و کریستل مورل آماده عرضه کرد:
«خواهران ربوده شده: داستان دو دختر گمشده، خانوادههایشان و اینکه چگونه کانادا در موضوع زنان بومی ناکام مانده،» ملینا لابوکان-ماسیما مقدمه کتاب را در موضوع درخواست تحقیق ملی در موضوع زنان بومی ناپدید و / یا به قتل رسیده و شرایط چنین تحقیقی نوشته است.
دو – نادیده انگاشته شده: زن بومی با چه روبهرو است
برگرفته از صفحههای ۵۷ و ۵۸ کتاب:
…
در طول ماهها تحقیق، با نگاه به ریشههای ناپدیدی آنان (به عنوان مثال، با استفاده از موادمخدر همراه آدمهای پرخطری شده بودند،) متوجه شدم که همین دریافت، به فضای سیاسی حاکم بر پروندههای آنان هم نشت کرده است.
در گذر سالها، فعالهای اجتماعی با پلیس در جدل بودند که چرا مقامات پلیس زنان بومی را درگیر «رفتارهای پر خطر» توصیف میکنند: همراه با مفتسواری، سوء مصرف موادمخدر، بیخانمانی و کارگری جنسی. در این جدل، گزاره دیگری به تایید سازمانهای زنان بومی رسید. آن گزاره «آسیبپذیر» بود.
این گزاره به جای اینکه به طور ضمنی بگوید این زنان – گمشده، یا به قتل رسیده – سبکزندگی پر خطری برگزیده بودند و از عواقب آن رنج کشیدند، میخواهد بگوید که سبکزندگی آنان انتخاب فردیشان نبود، بلکه این تولید شکنندگی فضای اجتماعی و تاریخی حاکم بر آنان است.
البته، مفهوم «رفتارهای پر خطر» برای پلیس سودمند بود. آرسیامپی در همکاری با پلیسهای استانی، نیروی ویژهای درست کرده بود تا قتل و ناپدیدی کارگرهای جنسی شهرهای منطقه چمنزار (پرایری – اشاره به منطقهای در غرب کانادا شامل بر استانهای آلبرتا، ساسکاچوآن و مَنیتوبا – مترجم) و همچنین مفتسوارهای اتوبان اشکها را بررسی کند.
هرچند رواج استفاده از این سبک کلمات بانی این شده بود تا رسانهها مرگ زنان بومی را با رفتارهای پر خطر یکی بدانند، حتی فراتر از آن، این را موضوعی متعلق به تجارت سکس در کشور بشناسند، هرچند که واقعیت چنین نیست – ۸۰ درصد زنان بومی ناپدید شده یا به قتل رسیده که در فهرست ماریان پیرس قرار گرفتهاند، درگیر تجارت سکس نبودهاند.
چنین نگرشی در درازمدت بانی وضع تبعیض بر قربانیان شده و امکان این را مهیا ساخته تا ریشههای چنین رفتارهای اهریمنی را در کنار وضعیت نزدیک به ۷۰۰ هزار زن بومی را در مقایسه با دیگر زنان کشور نادیده گرفت – این رقم شامل بر زنان ملتهای نخستین، انیوتها و مِتیسها میشود.
در مقایسه با دیگر زنان کشور، امید به زندگی زنان بومی پنج تا ده سال کوتاهتر است. درآمدشان ۳۰ درصد کمتر است. دو برابر دیگر زنان کشور، تک سرپرست خانواده هستند؛ دو برابر بیشتر بیکار هستند. سه برابر بیشتر قربانی خشونت خانگی قرار میگیرند؛ سه برابر بیشتر احتمال دارد به ایدز مبتلا شوند. چهار برابر بیشتر احتمال این برایشان وجود دارد تا مابین سن ۱۵ تا ۱۹ سالگی، حامله شوند؛ پنج برابر بیشتر احتمال دارد تا در خانههای لبریز از آدم زندگی کنند؛ هفت برابر بیشتر از دیگر زنان کشور احتمال دارد به قتل برسند.
در منطقههای رزرو، هشت برابر دیگر مناطق کشور جرایم خشونتبار رخ میدهند. هرچند خشونت زنان بومی که در خارج منطقههای رزرو زندگی میکنند، آنها را هم در بر میگیرد و اکثریت زنان بومی خارج از منطقههای رزرو زندگی میکنند.
این زنان به هر کجا بروند آسیبپذیر هستند. هم در جوامع خودشان آسیبپذیر هستند – برخی از آنان به آب آشامیدنی تمیز و سالم دسترسی ندارند و فضای کم خانههایشان همراه با گندیدگی و کپک شده است و در کنار آن، دچار اپیدمی متمایز خودکشی جوانان هم شدهاند و زندگیشان همراه ویرانیهایی است که نمونههایش را در کشورهای جهان سومی میتوان یافت – و در فقیرترین محلههای شهرهای بزرگ.
…
سه – بزرگراه اشکها یا دولت چقدر کند عمل میکند
«خواهران ربوده شده» داستانی متمرکز بر دو چهره است، دو دوست: میسی اوجیک و شانون الکساندر. هر دو در سال ۲۰۰۸ و در فاصله زمانی کوتاهی از همدیگر گم شدند، دوست صمیمی همدیگر بودند و هر دو اهل منطقه غرب کبک. والتر فضای حاکم بر خانواده و جامعه بومی آنان را همراه کرده است با تلاشهای فعالهای اجتماعی و درنهایت به این کتاب رسیده است.
هرچند کتاب خودش را بر اساس ناپدیدی این دو دوست، مبنایی ساخته برای بازگویی حقایق، آمار و تصویرهایی تکاندهنده از زندگی زنان بومی در کانادا. زنان بومی را هم محدود به کبک نمیکند، سراغ سرتاسر کانادا میرود و در این میانه یک نقطه پررنگتر از بقیه خود را نشان میدهد: بزرگراه اشکها.
بیشتر از سه دهه است زنان بومی در این منطقه ناپدید میشوند یا به قتل میرسند. و دولتهای استانی و فدرال بعد از سه دهه، عاقبت میخواهند یک سرویس حمل و نقل در این بزرگراه برقرار کنند: اتوبوسی که در ایستگاههای اتوبوس توقف کند و دوربین داشته باشد.
والتر توضیح میدهد دردناک است که زنان بومی در مناطقی مانند شمال استان بریتیش کلمبیا، مجبور به مفتسواری میشوند، چون ماشین ندارند؛ ماشین ندارند، چون کار ندارند؛ کار ندارند، چون ماشین ندارند که آنها را به محل کارشان برساند.
هرچند به نظر مسخره میرسد که دولتهای فدرال و استانی تعلل میکنند تا سرویس حمل و نقل امن در این مناطق ایجاد شود: از دهه ۱۹۷۰ میلادی که اولین ناپدیدیها و قتلها در محدوده بزرگراه اشکها گزارش شده است تا به امروز، فعالهای اجتماعی و فعالهای حقوق بومیان، همچنین دولتهای بومی، خواستار ایجاد چنین سرویس امن حمل و نقلی در این منطقه شدهاند.
سال گذشته دولت استانی در کنار دولت فدرال اعلام کردند که در ۲۰۱۶ میلادی، چنین سرویسی برقرار خواهد شد. سپس امسال اعلام شده که تا پایان سال، چنین سرویسی بالاخره برقرار خواهد شد. یک میلیون دلار توسط دولت فدرال و یک میلیون توسط دولت استانی قرار است صرف این سرویس حمل و نقل اتوبوسی بشود.
والتر میگوید «مسخره است به خاطر نبود اتوبوس، زنان به قتل برسند یا ناپدید بشوند.»
چهار – جوامع بومی: تغییر از درون
از صفحه ۶۸ کتاب:
…
همهچیز تفکیکناشدنی در ارتباط همدیگر بهنظر میرسند: دستاندازی دولتها و صنعت نفت و گاز نسبت به زمینها و قلمرو ملتهای نخستین (بومیان)؛ ناکارآمدی، کاهش منابع، نابرابری و در برخی موارد کمبود سوبسیدهای فدرال برای برنامههای حمایتی منطقههای رزرو؛ از کار افتادگی اجتماعی و روانی جوامع و حلقههای معیوب که به خشونت علیه زنان اجازه حضور میدهند.
روشنفکرهای بومی – لی ماراکل، لین سمپسون و آندریا لاندری، تنها چند نام در میان جمع گسترده آنان – در این مورد نوشتهاند، توبیخ کردهاند، توضیح دادهاند، تئوری لازم را عرضه کردهاند، و تمامی آنان حملهها علیه بدن زنان بومی را در ارتباط مستقیمِ دستاندازیهای به زمینهای بومیان شناختهاند. در پانصد سال قبل و پیش از ورود اروپاییها و تغییر همهچیز برای ابد، متوجه یک فمینیست متمایز در میان بومیان کانادا شدم، فمینیستی نامحدود، رادیکال و بنا شده بر ایده ضد استعمارگرایی و بازگشت به تعادل جنسی در میان رهبران ملتهای نخستین.
…
کتاب مرتب بر این تاکید دارد که بایستی به حریمهای جوامع بومی احترام گذاشت و بایستی اجازه داد تا این جوامع تغییر لازم را از درون انجام بدهند تا مانع خشونتهای موجود، از جمله خشونت علیه زنان بشوند. هرچند بیرون از این جوامع هم نیازمند تغییر است: نگاه دولتی، نگاه پلیس بایستی متفاوت از امروز بشود.
والتر میگوید باید نگرش به بومیان در دیگر اقشار جامع تغییر کند، او میگوید: «هنوز هم به بومیان به چشم افراد نابالغ نگاه میکنند و این ساختار استعماری دارد. بهنظرم جاستین ترودو جدی است تا رابطهای برابر با آنها شروع کند، ولی خیلی دیر شده، این رابطه چنان آسیب دیده که برای ترمیم بخشیهایی از آن دیگر دیر شده.»
در ادامه او از تغییر در سطح پلیس میگوید، «آنها هم متوجه شدهاند کارشان را درست انجام ندادهاند،» ولی تغییر اصلی نه از بیرون جوامع بومی، بلکه از درون آنها درست میشود.
«آنها خودشان بهتر از هر کسی میدانند چه کار کنند و نمیخواهم آموزگار آنان باشم. مثلا سعی میشود تا به مردان در موضوع خشونت آموزش دهند. هرچند مثل همیشه مشکل پول و بودجه وجود دارد، ولی درون این جوامع جدی در تلاش هستند تا وضعیت زنان را بهبود ببخشند و زنان هم جایگاه گذشته خود را بتدریج باز مییابند و نقشهای پیشرو درون جوامع مییابند. مثل دو رهبر تازه دو جامعه بومی که هر دو زن هستند.»
پنج – تحقیق ملی: جای امیدواری دارد
«تعداد کل ساکنین منطقه اتاوا، برابر تعداد کل زنان بومی در کاناداست. اگر در شهری به ابعاد اتاوا، ۶۰۰ زن به قتل برسند یا ناپدید بشوند، آیا ما نیازمند اعتراضهای عمومی خواهیم بود تا تحقیقی در سطح ملی شکل بگیرد؟»
صفحه ۴۸ کتاب – نقل از توماس مالکِر، رهبر حزب دموکراتیکهای نوین
یکی از قولهای جاستین ترودو همین بود: در سطح ملی در موضوع ناپدید شدن و به قتل رسیدن زنان بومی تحقیق خواهد کرد. یکی از اولین قولهای دولت فدرال هم بود که با تبلیغ فراوان شروع اجرای آن اعلام شد.
هرچند کانادا سرزمین بیکرانی است و تعداد پروندهها نامعلوم، آن هم در گستره زمانی چند دهه گذشته تا همین چند روز گذشته و در مکانهایی که اغلب از شهرهای بزرگتر دور افتاده هستند. مانند بزرگراه اشکها در شمال بریتیش کلمبیا: بیشتر از ۶۰۰ کیلومتر فاصله بین پرینس روبرت و پرینس جورج، احاطه شده در جنگل، دره و رودخانه.
برای همین هم در اولین مرحله، این تحقیق ملی فقط میخواهد بفهمد با چه روبهرو هستند و چه باید بکنند. در اولین مرحله، تا ۲۸ فوریه امسال، این تیم از طریق رسانههای آنلاین در حال جمعآوری اطلاعات بود.
سپس تا ۸ دسامبر امسال به ۱۸ منطقه کشور سفر میکنند تا رودروری خانوادهها و دیگر بازماندگان قربانیان قرار بگیرند و حرفهای آنها را بشنود. سوال اصلی تیم این است: از ما میخواهید چه کار کنیم؟
والتر میگوید شکل گرفتن این تحقیق ملی جای خوشحالی دارد، «خودم خیلی خوشحال شدم و هم در جوامع بومی و هم مابین فعالان و اهل رسانه، همه خوشحال شدیم. این تحقیق اول از همه میخواهد از خانوادهها بپرسد که میخواهید ما چه کار کنیم؟ این عالی است، آنها در سرتاسر کشور میروند و وضعیت زنان را میسنجند. حالا ما منتظر هستیم تا پس از این مرحله، آنها تحقیق را شروع کنند و ببینیم چه خواهند کرد.»
مقدمه کتاب والتر البته در زمانی نوشته شد که دولت محافظهکار در کانادا قدرت داشت و این دولت اعتقادی نداشت با یک معضل ملی روبهرو است و اعتقادی هم به یک تحقیق ملی نداشتند.
ملینا لابوکان-ماسیما در مقدمه کتاب از چرایی نیاز به یک تحقیق ملی میگوید و شرایطی را هم برای این تحقیق پیشنهاد میکند. هرچند بیشتر نگران این است که این تحقیق چطور ممکن است به بیراهه برود.
در صفحات دوم و سوم کتاب آمده: «تحقیق نبایستی فقط بر تایید آنچه همینالان میدانیم محدود بشود – یعنی بر مشکلات گسترده اجتماعی – بلکه این تحقیقی بایستی راهحلهایی ارائه دهد که در آن پایه خود جوامع باشند و بومیان رهبری این راهحلها را بر عهده بگیرند. اگر گسترهای از خانوادهها و جوامع در چنین طرحی شامل شوند، میتواند ختم به موفقیت شود، اگر نه این تحقیق شکست خواهد خورد. این خانوادهها و جوامع زنان بومی گم شده و به قتل رسیده هستند که عمق، گستره و ریشههای مرتبط به این رویداد را میشناسند و راهحلهایی را تاکنون شناسایی کردهاند و یا حداقل میدانند راهحل این مشکلات چگونه میتواند باشد.
اگر تحقیقی صورت بگیرد، بایستی همچنین رفتار پلیس با پرونده زنان بومی گم شده و به قتل رسیده را هم برررسی کند، هم شامل بر پلیسهای محلی و هم بر آرسیامپی بایستی پروندههای موجود را در اختیار خانوادهها بگذارند، مخصوصا وقتی پروندهها به بررسی موارد زنان ناپدید شده، مانند پرونده خواهر خود من، عاطل و حل نشده باقی ماندهاند.»
لابوکان-ماسیما نگران هدفهای چنین تحقیقی هم هست. «اگر هدف تشخیص این باشد که آیا پلیس توانسته کار خود را به حد درست در پرونده زنان بومی گم شده و به قتل رسیده انجام داده است یا نه، و همچنین تحلیلی مقایسهای مابین پرونده این زنان در مقایسه با زنان غیر بومی انجام بدهد، بعد میتوانم بگویم چنین تحقیقی میتواند مفید واقع شود. ولی اگر قرار باشد میلیونها دلار خرج این بشود تا تایید کنند مشکلات حاکم بر زنان بومی، یک مساله ضروری است، نه، چنین چیزی را لازم نداریم. احتیاجی به تحقیق بیشتری نداریم تا به تایید ما برساند که مشکلاتی جدی وجود دارند و باید با آنها برخورد کرد.»
هرچند ریشههای این مشکل گستردهتر از صرف چند پرونده قتل و ناپدیدی هستند. لابوکان-ماسیما میگوید: «باید به این تشخیص برسیم که خشونت علیه زنان بومی، دلایلی نظاممند دارد و تمامی اینها ریشه در فرهنگ استعمارگری گرفتهاند.»
شش – حساس شدن مهاجران به موضوع بومیان
والتر میگوید، «خودم مهاجر هستم از کشور فرانسه و چون این موضوع برای ما تازگی دارد، موضوع را از زاویهای متفاوت نگاه میکنیم.» او معتقد است جوامع مهاجر، مانند جامعه فارسیزبان بریتیش کلمبیا، میتوانند بیشتر از ساکنین کانادا نسبت به موضوعی مانند وضعیت بومیان حساس باشند. او چند راهکار هم پیشنهاد میدهد.
اول از همه میخواهد تا تاریخ، سوژه و مصائب بومیان را بشناسیم. سپس میخواهد تا در همین مورد با همکار، دوست، آشنا و خانواده صحبت کنیم. داستانهایی که میدانیم، آنها را برایشان بازگو کنیم.
بعد از آن میخواهد در این موضوع بنویسم و نوشتههایم را در اختیار دیگران قرار بدهیم.
همچنین در ماههای فوریه و اکتبر، وقتی جوامع بومی، همراه خانوادههای قربانیان راهپیمایی میکنند، همراهشان بشویم. او تاکید بر جنبش قدرتمندی میکند که در بریتیش کلمبیا در حمایت از بومیان فعال است و به نسبت دیگر بخشهای کشور، جنبش پویاتری است.
درنهایت او میخواهد به جوامع بومیان سفر کنیم، به منطقههای رزرو برویم. البته نه به عنوان و در نقش توریست، بلکه در جایگاه انسانی که برای یک تجربه و آشنایی با یک جامعه به دیدار آنها میرود.
آخرین پیشنهاد او هم همراهی با ادبیات غنی بومیان است. ادبیاتی که اسطورهها، داستانها و روایتهای کهن را در کنار آنچه قرار داده که در عصر معاصر روی داده است.
هفت – به خاطر سپردن چند نام
از صفحههای ۴۹، ۵۰ و ۵۱ کتاب:
و بدین شکل آنان ناپدید میشوند؛ و یا میمیرند. زنان و دختران بومی بندبازهایی بدون بندهای نجاتدهنده هستند. خشونت خانگی، خشونت اجتماعی، خشونت خیابانی، خشونت جنسی، خشونت نژادی – تمامی اینها تعادل این زنان را تهدید میکند و میخواهد آنان را از بند پایین بکشد.
آنان در دست شوهرانشان به قتل میرسند (انیسکا آکاواک، سال ۲۰۰۰، ناناوت،) در دست همسایه و آشنا به قتل میرسند (کریستال بیریستو، سال ۲۰۰۲، جزیره پرنس ادوارد،) و در دست فامیلهایشان به قتل میرسند (هیلاری بونبل، ۲۰۰۹، نیو برانزویک،)
هرچند در کنار در آن، دست قاتلهای زنجیرهای به قتل میرسند (برندا وولف، ۱۹۹۰، بریتیش کلمبیا.) آنها همچنین در بزرگراهها در زمان مفتسواری (رمانا ویلسون، ۱۹۹۴، بریتیش کلمبیا،) یا دوچرخهسواری (مونیکا جک، ۱۹۷۸، بریتیش کلمبیا) به قتل میرسند؛ آنها میمیرند چون در خیابان تنهایی قدم میزدند و جرات این را داشتند تا یک بومی باشند (هلن بِتی آزبورن، ۱۹۷۱، مَنیبوتا.)
جنازههایشان را در خانههایشان (جونی گوستکیپر، ۱۹۹۷، آلبرتا،) در کوهستان (لین جکسون، ۲۰۰۴، آلبرتا،) در گورستانهای متروکه (چارلین اورشالاک، ۱۹۸۸، مَنیبوتا،) در سطلهای زباله (کورتنی جانستون، ۲۰۱۴، آلبرتا،) در کیسههای چوب هاکی (لورِتا ساندرز، ۲۰۱۴، نیو برانزویک،) در کانالهای آب یخ بسته (سندرا کی جانسون، ۱۹۹۲، اونتاریو،) زیر پلها (تیفانی مریسون، ۲۰۰۶، کوبک،) در کیسههای زباله (کارولین سنکلِر، ۲۰۱۲، مَنیبوتا،) بر ساحل رودخانهها (سینتیا ماس، ۲۰۱۰، برتیش کلمبیا،) در ساحل جویبارها (چریس هول، ۲۰۰۹، مَنیبوتا،) در کیسههای شناور بر آب رودخانهها (تینا فانتین، ۲۰۱۴، ساسکاچوآن) یافتند.
آنها با ضربههای چاقو (تارا چارتراند، ۲۰۱۲، ساسکاچوآن،) کتک (آماندا جین کوک، ۱۹۹۶، مِنیبوتا،) ضربه جسم سخت به سر (چلسی ایکورن، ۲۰۰۵، بریتیش کلمبیا،) زنده سوزانده شدن (جویس کاردینال، ۱۹۹۳، آلبرتا،) شلیک تفنگ (الیساپی آساپا، ۲۰۰۳، ناناوت،) غرق شده (آلیشیا نوراکودلاک، ۱۹۹۴، کوبک) کشته شدند.
برخی خانوادهها سوگوار درگذشت دو خواهر شدند (جینجر و دینا بِلرُز، ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲، آلبرتا)؛ دو دخترعمو (سِسیلا و دلفین نیکال، ۱۹۸۹ و ۱۹۹۰، بریتیش کلمبیا)؛ یک عمه و برادرزادهاش (جلیندا و کِلی موریسو، ۱۹۹۱ و ۲۰۰۶، مَنیبوتا و کبک)؛ عمه بزرگ و دختر برادرزادهاش (تینا فانتین و چریل داک، ۲۰۱۴ و ۱۹۸۸، مَنیتوبا.)
در بیشتر موارد، چیز زیادی باقی نمانده است. ردی نمانده، جنازهای در کار نیست (میسی اوجیک و شانون الکساندر، ۲۰۰۸، کبک). فقط یک علامت سوال گنده در عمق وجود و قلب مادرها، پدرها، برادرها، خواهرها و فامیلها باقی مانده است. خانوادهها با اندوهشان دست به گریبان میمانند، تحقیقهای پلیس با جدیت دنبال نمیشوند، فعالهای اجتماعی توجه چندانی نشانشان نمیدهند، انگار اشکهایشان را خاک نرم کانادا جذب خود کرده است و در کنار دیگر اندوههای بیکران مردمان بومی کشور قرار داده.
سکوت.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سیدمصطفی رضیئی، مترجم و روزنامهنگار مقیم شهر برنابی است. او نزدیک به سه سال است در کانادا زندگی میکند و تاکنون ۱۴ کتاب به ترجمه او در ایران و انگلستان منتشر شدهاند، همچنین چندین کتاب الکترونیکی به قلم او و یا ترجمهاش در سایتهای مختلف عرضه شدهاند، از جمله چهار دفتر شعر از چارلز بوکاووسکی که در وبسایت شهرگان منتشر شدهاند. او فارغالتحصیل روزنامهنگاری از کالج لنگرا در شهر ونکوور است، رضیئی عاشق نوشتن، عکاسی و ساخت ویدئو است، برای آشنایی بیشتر با او به صفحه فیسبوکاش مراجعه کنید.