«آبونمان» شعری از رویا مولاخواه
فصلهای بلندی دارند،
محلههای کاغذی
شبیه جعبههای پرپشت کتاب..
درخانهای که کلمهها جست و خیز میکنند،
گرته برداری دیوارها آسان نیست
گِل جوب، راه که میافتد
پانویس جملهای در طویله /پهن میشود
تا من به عرض ادب برسم/
سواد تپهای که از کُت تو، غبارش گرفته
کدورت روستایی را میتکاند
روی چرت روزنامهها
می رسی به آبونمان مجلهای شهری،
فرهنگ گالشهایت را پابه پا میکنی
کلاهت را بر میداری
سطری از آستر صدای من کم میشود
آستینهای گلیات ، معاشرت ملکی دارند/
با زمینهای کدخدا
راه میروی از کوکهات گندمهای زرد میریزند
این وسط،
من افتاده ام به زراعت زبان خیس خودم/
در نشر تازهای از کلمه…
وقتی ساختمانها اریب میشوند،
دهکدهای در مسیر دکمههای تو خراب خواهد شد
هیچ بعید نیست سکونت صدای شهریام را
در خانهای کاه گلی ادامه دهم…
حالا که پشت در اَم،
کوبهات گرفته است
آیفون را برمیدارم
تمایز مدنی چشمهایم را،
از این حدقه به آن حدقه میبرم
دیزاین دهانم را، جابه جا میکنم
شعری که بین دندانهای من منتشر شده
از ترجمهی این همه آهن نانجیب/زنگ زده است
وگرنه چه دلیلی دارد،
تورا که لای این همه شماره /
ناشناس ماندهای، رد تماس کنم
چرا باید تو را که میان چربی بیفتکها و
پنیر/
به مزاج گندمها خیرهای،
دوستت نداشته باشم…
می دانی، فناوری که از کتابها بزند بالا
پلهها برقی میشوند، راه پلهها براق
در ازدحام این همه چراغ/
فلورسانتم گرفته است
فصل بلندی را شروع میکنی
و نوولها به رفت و آمد شهری لباسهای من
حساسیت گرفتهاند…
هرچند تو، رطوبت اشیا را دوست تر داری
می دانی کلمهای که عروسیاش گرفته است
از تجربههای شخصی «عشق » میترسد
وگرنه مستاجر این اتاق مدرن،
با ضمانت لغتهای شیک از دهان من،
وام مسکن گرفته است
میان اینهمه انتزاع/ شیوع متن
به آپارتمان من، وقت تخلیه داده است
وقتی محلهها هنوز، کاغذیاند
نمیتوانم دوستت نداشته باشم
جلیقهای سانتی مانتال/ در تن من است
که به انتحار زبان، دست زده
به هیچ رسمالخط جوانهای ایمان ندارم
من تلفظ خاکی حیاط/ت را
در اشکوب چند دهه بعد از خودم
به شهر آوردهام
دهان باز کنم/ فرفورژهها میریزند
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
رویا مولاخواه عضوهیأت تحریریه چوک، دبیربخش نقد داستان جنزار، دبیربخش نقدونظر آوای پراو، مؤلف سه رمان وسه مجموعه شعر و کتاب مجموعه نقدها وتحلیلها.