Advertisement

Select Page

بازار شعر، بازار شاعر

بازار شعر، بازار شاعر

بازخوانی یک خبر

لازم است کمى روشن حرف بزنم. این الزام از سویى با نوعى اضطرار هم همراه به نظر می‌رسد اما تلاش بر این خواهد بود که اضطرار، تأکید اساسى سوگیرى این نوشته بر ادبیات را تهدید نکند. به‌خصوص زمانى که الزام و اضطرار کنار خبرى کمابیش پنهان‌شده و یا دفن شده در سوزوگداز رسانه‌ای ( به‌خصوص بر فضاى اینترنت) بنشیند، بیشتر ممکن است تداعی‌گر نوعى دیگر از همان مرثیه‌سرایی‌ها که یکسره خود موضوع را کنار می‌نهند تا بر دوگانه موهوم فردیت / اجتماع دست بگذارد. در چنین وضعى اولین قربانى، ادبیات است. البته تأکید بر موضوع هم نباید بدل به‌نوعی تقدیس گردد که در حاشیه خود حکم قتل‌عام همان دوگانه فرد/ اجتماع را رقم بزند. بدین ترتیب، تمام این یادداشت بر لبه تیغ حرکت می‌کند. لغزیدن آن به یک سمت و سقوط به دامان هر یک از این دره‌های بی‌انتها، بیش از هر چیز نتیجه فقدان گفتار ادبى، طى چندین سال گذشته (فریمى که می‌تواند تا دهه شصت و حتى پنجاه هم گسترش یابد) خواهد بود.

آرش منصور گرگانی

آرش منصور گرگانی

ابتدا خبر را مرور کنیم، به همان ترتیب که در خبرگزاری‌های مجازى  گفته‌شده است:

غرفه یک انتشارات (انتشاراتى که به شکلى گسترده، شعر منتشر کرده است) در نمایشگاه کتاب، احتمالاً از سوى وزارت ارشاد بسته‌شده است، آن‌هم در پنجمین روز نمایشگاه.

بسیار خوب. خبرى که دیگر تکرارى به نظر می‌رسد. به‌خصوص زمانى که خبرى از خصومت و خشونتى به‌مراتب بزرگ‌تر، تنها دو سال پیش خوانده باشیم: نشرى را (نشرى که در آن زمان، به نظر نماینده گروهى از نویسندگان و به همین اعتبار، نماینده بخشى (کدام بخش؟) از افکار عمومى بود) به نمایشگاه راه ندادند  و کمى بعدتر همان نشر را لغو امتیاز یا تعلیق کردند.

برابر چنان سبعیتى (از سوى چه کسى؟) این‌که نشر دیگرى، این بار کم‌اهمیت‌تر، به‌طوری‌که حتى لازم نیست نامش آورده شود، نیمى از نمایشگاه حضور داشته باشد و نیم دیگر را نه، حتى سبعیت هم به نظر نمی‌رسد. مگر نه اینکه همین نشر در همان نیمه حاضر هم به‌نوعی نمایشگاه را آلوده کرده بود؟ مگر نه اینکه همین نشر، دست‌کم پنج روز نخست، تحمل شد؟  (این استدلال کمابیش آشکار نه وزارت ارشاد، نه گروه‌های فشار یا نهادهاى دیگر دولتى و حکومتى که نویسندگان دیگری است که در دیگر غرفه‌های همین نمایشگاه، کتاب خود را با انواع مراسم و مناسک  و با هر روش ممکن که عمدتاً از هر خلاقیت تبلیغاتى هم عاریست و بیشتر به شوهاى جنسى شبیه است عرضه می‌کنند- مقایسه کنید راهروهاى این غرفه‌ها را (شامل غرفه همان انتشاراتى بسته‌شده) با خیابان‌های بدنام خیابان‌های آمستردام یا استامبول-)

آنچه در مورد نشر شعر و داستان (ادبیات به‌طور خلاصه، به‌خصوص در ایران، هنوز شکلى به نام قطعه ادبى رسمیت دارد و البته تحت همان دو عنوان به فروش می‌رسد) حالا و درگذشته نزدیک، روشنست اینست که دست‌کم اینجا و ظرف دو یا سه سال گذشته، خصوصی‌سازی به کمال اتفاق افتاده است. به‌راستی نشرهاى خصوصى وجود دارند و کمک‌های دولتى البته تنها منحصر به چند نشر است که آن‌ها هم بازارشان نه در نمایشگاه کتاب، بلکه در فروشگاه‌ها و خریداران عمده و ناگزیر (کتابخانه‌ها باید لیست موردنظر وزارتخانه را تهیه کنند) است. بدین ترتیب، ناشران نوپا با سرمایه‌های شخصى محدود که تنها چشم امید فروششان به همین نمایشگاه کتاب است، در این نبرد براى فروش البته کالایى فرهنگى حاضر می‌شوند تا نه‌فقط بدل به نام‌های شناخته‌شده گردند بلکه بتوانند در این بازار، جان سالم به دربرند و این امر تنها از طریق فروش به هر قیمتى رخ می‌دهد.

از پیش می‌توان تصور کرد که این بازار – نمایشگاه کتاب- نمی‌تواند کفاف دخل و خرج این نشرهاى نوپا را بدهد و از طرفى با وضعیت محقر و واپس زده ادبیات – به‌خصوص شعر- هم نمی‌توان امید چندانى به پخش داشت. بنابراین، عمده قراردادهاى این نشرها بر پایه سرمایه گزارى خود مؤلفین صورت می‌گیرد؛ قراردادى که گرچه از نشر شعر آغاز شد اما اکنون به داستان و حتى ترجمه هم تسرى یافته است. بااین‌همه، ناگزیرى آشکار آن، به شکل گسترده مورد تمسخر قرار می‌گیرد. جملاتى مانند اینکه همه شاعر شده‌اند و ازاین‌دست (در این مورد در تمسخر این وضع، خلاقیت‌ها عمدتاً از سوى نویسندگان و شاعرانى صورت می‌گیرد که گویى در سیاره‌ای دیگر زندگى می‌کنند و از همه‌چیز بی‌خبر، ناگهان با سیل تبلیغات فیس بوکى و مجازى روبرو شده‌اند) از همین سهواً یا عمداً نادیده گرفتن این وضع سرچشمه می‌گیرند.

شاید که در برابر آن نگاه‌های خونسرد و سرزنش‌آمیز نشرهاى بزرگ (مانند همان نشر معلق شده و حالا آزاد شده) را هم بتوان دید. اما همزمان باید به یاد آورد این اصطلاح حالا باب شده یعنى مافیاى نشر نه متعلق به این چند سال بلکه به‌طور دقیق متعلق به زمانی است که هیچ‌یک از این ناشران نو پا وجود نداشتند و از قضا این اصطلاح، اشاره به زد و بندهاى پشت پرده همین نشرهاى بزرگ براى فروش و بزرگ شدن داشت. تصمیم براى تعیین اینکه کدام نشر باید امسال به‌عنوان مثال جایزه داستان را به فروشگاهش ببرد و کدام جایزه شعر را و کدام جایزه ترجمه یا فلسفه را. آنچه اکنون این ناشران بزرگ (!!) سرزنش می‌کنند، چیزى نیست جز همانچه خود در سال‌های گذشته تنها با پنهان‌کاری و ریاکارى مرتکب می‌شدند. این وضع، تنها نتیجه منطقى همان وضع است. تنها پرده‌ها افتاده‌اند و اینک در این بازار آزاد همه‌چیز زیر نور آفتاب نیمروز رخ می‌نماید.

برگردیم به خبر نگران‌کننده و نادیده گرفته‌شده خودمان: غرفه یک نشر در نمایشگاه کتاب دولت امید، بسته‌شده است. آنچه به شکل مکتوب در دسترس است اینست که هاى و هوى تهدیدکننده‌ای از انتشار کتاب ترانه‌های یک ترانه‌خوان مغضوب توسط این نشر منتشرشده است و بعد هم روندى بازگشت‌ناپذیر که تاکنون آخرین فرجامش، بسته شدن غرفه نشر و محروم شدن ناشر از فروش نمایشگاه و به تبع تهدید حیات خود نشر بوده است. خبر انتشار آن کتاب اما دروغ بوده است.  در تکذیب این خبر، از نماینده مجلس تا همان خبرگزارى که رندانه و شبانه خبر دروغین می‌گزارد و صبح برمی‌دارد تا امکان انتشار تکذیبیه از طریق سایتش گرفته شود یک‌صدا بودند. اما ظاهراً روندى که آغازشده است قابل‌برگشت نیست و حالا تنها می‌توان به کم کردن تبعات مانند ممانعت از لغو امتیاز نشر دل بست. بااین‌حال آن خبر دروغ آغازین که در مهم‌ترین خبرگزارى دولتى قرار گرفت و ظرف چند ساعت (زمان لازم براى به راه انداختن آن روند زوال) برداشته شد آیا ساخته‌وپرداخته ذهن خبرنگاران آن سایت بود؟ آیا می‌توان پذیرفت آن‌ها پس از تب‌وتاب فروش روز جمعه آن غرفه، ناگهان متوجه شدند که این‌گونه است؟ و اگر عداوت خاصى با نویسنده کتاب مورد بحث وجود دارد چرا این عداوت در مورد دو غرفه دیگرى که کتاب‌های دیگر همان نویسنده را داشتند، اعمال نشد؟

پاسخ روشنى وجود دارد. پاسخى دردناک و البته روشن. پاسخى که نظام حاکم بر نشر را (نه نظامى که این دو یا سه سال اعمال‌شده است بلکه نظامى که از دهه هفتاد و کمى پیش از آن تاکنون ادامه دارد) پیش می‌کشد. به‌سادگی کسى (هر کس) از یکى از دیگر غرفه‌ها (هر غرفه‌ای) براى فروش بیشتر نشر و غرفه‌اش، وجود این غرفه را مضر دیده و در رقابتى کاملاً آزاد تصمیم گرفته است به‌این‌ترتیب، فاتحه رقیب را بخواند. نه دولت و نه هیچ نیروى دیگرى جز حسادت و جاه‌طلبی شخصى یک نفر در بسته شدن غم‌انگیز این غرفه نقش نداشته‌اند. بلافاصله عواطف دم‌دستی دست‌به‌کار می‌شوند: خبرچینى بین ماست!

تأمل دیگربار اجازه خواهد داد که نه با محکوم کردن و نهایتاً قربانى کردن آن‌یک نفر یا آن‌یک نشر، که با دیدن انگیزه‌ها تصویر روشن‌تری داشته باشیم: این ناشران کوچک و در رویاى فروش رؤیایی خود، در حالى دلبسته فروش هستند که با انتزاعى کردن هرچه بیشتر فروش، این مجوز را هم به خود می‌دهند که در آب‌کردن کالاى فرهنگى از هیچ کارى فروگذار نکنند. اخلاق و فرهنگ تنها تا پیش از فروش و روند انتزاعى آن حضور دارند. اینجا اما یک شعار وجود دارد: فروش به هر قیمتى. اینست که فرهنگ را حفظ می‌کند و رونق می‌دهد. هر بی‌اخلاقی و هر روشى مجاز است تا اخلاق و فرهنگ حفظ شود. گزاره ساده‌ای که قانون، اخلاق و فرهنگ را به حاشیه می‌راند. همه‌چیز و همه‌کس از معنا تهى می‌شوند و از میل فروش اشباع می‌گردند. این مهم نیست چه کسى کالاى بهترى عرضه کند مهم اینست چه کسى بهتر بفروشد و ساده اینکه چه کسى زودتر این خلاقیت خبرچین بودن را از خود بروز دهد. اینکه صاحب آن نشر پیروز خود ناشرى کهنه‌کار و به‌اصطلاح استخوان خورد کرده این زد و بند است البته این فتح را بهتر هم توجیه می‌کند.  پس زنده‌باد فروش و زنده‌باد بازار آزاد و زنده‌باد فرصت‌طلبی!

تصویر روبرو ممکنست بارها و بارها، زبر نظربازی‌های منفعت طلبانه و عواطف جریحه‌دار و نگاه‌هایی که آینده‌نگرانه، ادامه روند را دنبال می‌کنند، خدشه‌دار شود اما و اما مناسبات بازار آزاد، آشکارا اینجا در جریان است و به‌روشنی می‌توان دید که در نخستین گام به سمت این بازى، هر نوع معرفت‌شناسی ناگزیر خواهد بود خود موضوع را کنار نهد. وانگهى در تأملات ناگهانى و شهودى ممکنست سوزوگدازها به حذف سازوکار نقد و تعیین ارزش ادبى از دریچه تاریخ ادبیات بپردازد. اما می‌توان پذیرفت که در صورت پدید آمدن و تأسیس چنین سازوکاری، همه‌چیز بار دیگر و در مرتبه‌ای دیگر انتزاعی‌تر خواهد شد. شاید باید رجوع کرد به انجمن منتقدین سینما و مطالعه کرد که آیا براستى آن انجمن توانسته است در فروش و عدم فروش، تأثیری بی‌طرفانه داشته باشد؟ اینکه همچنان پرفروش‌ترین فیلم این سینما همان نازل‌ترین فیلم آن نیز هست، به نظر نمی‌تواند مؤید چنان نقشى براى انجمن منتقدین سینماى ایران باشد.

در این روند، آنچه در نخستین گام کنار گذاشته‌شده است همین نقادى و ارزش ادبى است. ارزشى که نه وابسته است به فرش قرمز و خوش آب و رنگى تبلیغات   و نه به میزان فروش و اعداد و آمار بینندگان و خوانندگان. گرچه این اعداد و ارقام هم به همان سادگى روش‌های رقابت، قابل جعل هستند. حقیقتى در این اعداد و ارقام وجود ندارد که بتوان به آن‌ها اتکا کرد جز میزان گردش اقتصادى آن‌هم اگر بتوان واقعى بودن این آمار را محک زد. شاید باید به‌جای پرسیدن از اینکه چگونه و چرا یک غرفه بسته‌شده است، باید پرسید اکنون از خواندن و دسترسى چه کتاب‌هایی محروم شده‌ایم؟ آیا این کتاب‌ها در تصویر کلى شعر زمان ما نقشى دارند یا می‌توانند داشته باشند؟ مواجهه این آثار با تاریخ و سنت ادبى ادبیات فارسى چگونه است؟ با کدام بخش از این تاریخ گفتگو می‌کنند؟ و در یک‌کلام: ارزش ادبى این آثار تا چه حد است؟ این پرسش آغازینى است که از آن به سمت ادبیت ادبیات می‌توان بازگشت.

آنچه ادبیات پس از مشروطه را تن می‌بخشد، عمدتاً از بر مواجهه تصادفى و بخت و اقبال بوده است که پر و بال گرفته است. گرچه برخى نشریات تلاش کردند با انتشار آنچه خود ارزشمند می‌یافتند، مانع از فراموشى و از دست رفتن نوشته‌های نسل‌ها گردند اما روابط معیوب ساخته و پرداخته سالیان که در غیاب نقد ادبى در دانشگاه‌ها و یا تقلیل آن به‌نوعی بلاغیات ادبیات کلاسیک از یک‌سو و از سوى دیگر برآمدن و فروریختن پیاپى معیارهای من‌درآوردی شکل گرفتند، در فرورفتن یکسره در روابط بازار اینک همه‌چیز را وانهاده‌اند تا در دلبرى کردن براى دولت از یکدیگر سبقت گیرند. الزام حالا دیگر اضطرارى ساختن سازوکار آبرومندانه‌ای براى نقد، اکنون بیش از هر زمان دیگرى می‌تواند رهایی‌بخش باشد. نه‌تنها رهایى براى آثارى که زیر آوار اخبار و سهم خواهى ها مدفون‌شده‌اند بلکه علاوه بر آن رهایى امکان ستایش زیبایى و حقیقت.

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان «ویژه‌نامه‌ی پیوست شهرگان»

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights