بالهای پرنده خیس است هنوز!
برای استاد فیض شریفی
شاخه زیتون را به من بده.
بالهای پرنده خیس است هنوز!
گفتم از پاییز شروع کنیم
از سهم کوچکمان از خاک.
جلوتر بیا و لب بگیر از جنون!
به خوابهای من بیا
و پوست تازهی مرا لمس کن
در بستر روشنام.
هنوز بیدارم/
در محاصرهی سیبهای هنوز سرخ!
میان دختران بخت
اینجا جلوی دیدن ماه را نمیگیرند.
رنگ کلمات من روشن است.
زیر نگاه زن از روز روشن گفتم
که لعبتی ست.
و چند پرستوی شاد!
کنار سنگ نگارهای کهن
نگاه کن
اینجا ضیافت دار و درختهاست.
همسایهها فقط نگاه میکنند
بیاحتیاطی نکن در تنهایی خلسه!
اینجا بوی پاییز به مشام میرسد
هنوز بیدارم/
سینهی دیوارم و منتظر باران.
-حالا بگویید چه کنم؟
پک عمیقی به سیگار بزنم یا…
شما نمیتوانید دریا را پنهان کنید
و من پاییز را
به قد و قوارهی تو به یاد میآورم.
هنوز بیدارم/
شعر من دارد بارانی می شود.
در ساحل خیس
منتظر تخته پاره ای می مانم.
نزدیک تر بیا
لاپوشانی اصلن در کار من نیست.
به فردا روز
می خواستم دریا را تماشا کنم
و شورش موج ها!
سکوت سنگها
توضیح قانع کننده ای ندارد.
لبخند خفیفی می زنم
و خودم را
به گوشه ی دنجی می کشانم.
اینجا
چشمهای آبی زن به درد من می خورد.
حالا نگاه چه کسی را پیراهن تنم کنم
که به کسی بر نخورد؟
هنوز بیدارم/
حالا وقت جنگ نیست،عزیزم!
گفتم حیف است
تلخ ترین حرف های مان را بزنیم
و بمیریم.
بیا زیباترین روز دنیا را صدا بزنیم.
بیا پنجره ها را هدر ندهیم
ما نان صلح می خواستیم
دو تا قمری هراسان را
زیر لباس مانپنهان کرده ایم.
به منکمی فرصت بدهید
از زندان خصوصی ام بیرون بیایم
وکلمات خاک گرفته ام را
در کوچه بتکاتم.
نگاه کن پاییز پیش می آید
کنار من انار خندانی می گذارد
و چند عکس یادگاری!
خط خطی روی دیوار ها
تا نقطه چین ها…
اینجا حرفاحرفم با باران است.
ابرها
کلاه حصیری بر سر می گذارند،ببین!
یک شاخه گل سرخ
کنار این شعر بگذارید.
چقدر فاصله دارید از شعرهای من؟
نام تو را اینجا می نویسم:
جایت کنار شمعدانی ها خالی ست.
هنوز بیدارم/
یادم هست درخت را بغل می زدم
بر تن برگ دست می کشیدم
و می گفتم هراس به دل راه ندهید.
حالا دست تو را می گیرم
تو هم با یکبوسه ی نفس گیر
جلوبیا.
تا روز آخر پاییز باران میبارد
در کشتزار تن ام!
شعر من طعم جنون دارد
بعد از این.
و بال های پرنده خیس است هنوز!
تهران – ۱۴/آذرماه/۱۴۰۲