بررسی و ریشهیابی ساختار جدیدِ انسان-شبکه
در این مقاله با بررسی نقش اینترنت و عکاسی که هر دو را میشود لازم و ملزوم یکدیگر دانست پدیدهی انسان-شبکه را که موجودی سردرگم، خالی از شور و احساس عاطفی حقیقی و جنسی، تنها و شیگرا است توضیح میدهیم.
شهرگان: هرروز از خواب بیدار میشود و قبل از آنکه حتی بخواهد به ساعت توجهی کند خودش را به گوشی و یا کامپیوترش میرساند، انگار که مجاز توانسته باشد بااقتدار تمام از خاصیت فرّار زمان کاسته باشد و آن را در تارهای خود به چنگ انداخته باشد. سپس ایملها، لایکها، کامنتها و هر چیزی را که در مجاز به اشتراک گذاشتهشده بررسی میکند و کمکم مه اطرافش ناپدید شده و اشیاء و انسانهای احتمالی دور و برش پدیدار میشوند. بیآنکه چندان اشتهایی داشته باشد، چراکه مخدر مجازی خود را قبلاً در رگهایش جاری کرده است. دستی به سر و رویش میکشد و از خانه بهقصد محل کار بیرون میزند. در اتوبوس، مترو و یا باقی وسایل نقلیه تا آنجا که میشود دورتر از بقیه مینشیند و گوشیاش را بیرون آورده و مجاز را دوباره برای تجدیدقوا در چشمهایش میریزد.
از محل کار بیرون میزند و تابلوها و اصوات تبلیغاتی، افرادی که برای اعلام یک تخفیف با برگهای در دست او را در گوشهای گیر میاندازند، چراغهای چشمکزن و نئونها، همه و همه طوری او را محاصره میکنند که راهی بهجز جاری کردن صد بارهی مجاز به رگهایش نمیماند. در این میان هر کس و یا چیزی که به شعاع او وارد شود، بالطبع از تشعشعات زندگی مجازی او در امان نمیماند و اگرچه خود نیز یک ” او ” است، در چشم او تعریف تازهای آمیخته با صفر و یک پیدا میکند. زندگی شبانهاش نیز به همین روال میگذرد تا تخت خواب به هم ریختهاش او را صدا بزند. همهی این اتفاقات در حالی ست که همچنان زمان بهمثابهی پروانهای با بالهای رنگین که میتواند او را به دشتهای سرسبز زندگی بکشاند، در گوشهای میان تارهای به هم تنیده گیر افتاده است و تکنولوژی ارتباطی او را در دهان گرفته است.
“او” یک نمونهی بارز از انسان مدرن است که یا تابهحال در پیکر ما عروج کرده است و یا به ما نزدیک میشود.
عصر مدرن آگاه چه با توجه به موقعیتهای جغرافیایی، اقتصادی و فرهنگی در هر خطهای بهگونهای نسبتاً متمایز و با سرعتی متفاوت ظهور میکند، اما در یک سری تعاریف و مثالها همانند آنچه در بالا گفته شد کمابیش شاخصهها و ویژگیهای یکسانی دارد. سرازیر شدن سیل تبلیغات برآمده از مصرفگرایی، تنهایی و آندیویدوالیسم، درهمتنیده شدن رئال و سورئال و در پایان به عمل آمدن سوبژکتیویتهای جدید بهمثابهی انسان را میشود از همین تأثیرات نسبتاً یکسان مدرنیته و تکنولوژی دانست.
برای بررسی و ریشهیابی این ساختار جدید از انسان که در این مقاله او را انسان شبکه مینامیم، میتوانیم از دو زاویهی در ظاهر جدا و در باطن بههمپیوسته، یکی میکروپلیتیک و دیگری مایکروپلیتیک یا یکی انسان بهمثابهی موجودی قابل روانکاوی فردی و دیگری بهمثابهی موجودی قابل روانکاوی اجتماعی و متأثر از آن به قضیه نگاه کنیم. بارز بودن این امر که عصر مدرن و قدرتهای کنترلکنندهی این عصر وابسته و خواهان اینچنین انسانی هستند کمابیش برای هرکسی که اهل تفکر و تعقل باشد امری تکرار شده و بارها خواندهشده در کتابهایی با مضامین مارکسیستی است، اما سیستم و چرخهی تبدیلشدن انسان به پدیدهی انسان شبکه همواره بهواسطهی تغییرات لحظهای ایجادشده در شبکه و اوامر پویا و جاری در حولوحوش او قابلبررسی و تجدیدنظر دوباره است، و همین امر نیز میتواند اندیشه، نظریه و فلسفهی ما را نسبت به این هویت و ماهیت تازهی بشری آپدیت کند!
بهراستی چه میشود که سلسله مراتبی که تا قرنها قبل از مدرنیته برآمده از مسائلی چون دین و مذهب، فرهنگ و قاعدههای اخلاقی بود در این عصر به استحالهی مدرنیته و تکنولوژی در میایند و یکباره جای خود را در رشد و زندگی بشر به ماشینها و تکنولوژیهای گوناگون میدهند؟ آیا اصلاً این امر بهواقع اتفاق میافتد و یا صرفاً یک تغییر پوشش سطحی است که ما آن را بیشازاندازه جدی گرفتهایم؟ یعنی میشود که امروزه اشیاء پیرامونمان اعم از لباسهای آخرینمدل، گوشیها، کامپیوترهای و ماشینهایمان همان وسایل مقدس چون صلیب و تسبیح در گذشته باشند و هالهی مقدس همچنان در اطراف مان جاری باشد؟ آیا این نسل جدید بشر با تمام سرکشی، سنتشکنی و ادعای آزادیاش درست همان کاری را نمیکند که پیشینیان او قرنها انجام دادهاند؟
در کنار پیشرفت و گستردهتر شدن زمینههای کنسومیسم و مصرفگرایی در دوران معاصر، ظهور پدیدهی عکس و ظهور گستردهی شبکههای ارتباطی مجازی اعم از فیسبوک، تویتر، اینستاگرام و غیره و غیره را میشود از ارکان اصلی و سازندهی سوبژکتیویتهی پویا و متعامل بشر با محیط پیرامونش قلمداد کرد، عواملی که دست در دست هم با در نوردیدن مرزهای جغرافیایی و ایدئولوژیکی با هر فرهنگ و سنتی در دیالکتیک نسبتاً یکسانی قرارگرفته و شروع به بازتولید عامل بیرونی هدایتگر و تعریف ساز بهعنوان پدر نمادین روانکاوی میکنند. بهراستیکه به بیراهه نرفتهایم اگر با دستیازی به واژهای کلیدی و بستری در روانکاوی یعنی نماد نرینه و پدر به دنبال معادلسازی و برابر سازی این مدیومها باشیم.
در این مقاله با بررسی نقش اینترنت و عکاسی که هر دو را میشود لازم و ملزوم یکدیگر دانست پدیدهی انسان-شبکه را که موجودی سردرگم، خالی از شور و احساس عاطفی حقیقی و جنسی، تنها و شیگرا است توضیح میدهیم.
قرار گرفتن انسان در بطن زندگی اجتماعی مدرن با هزاران شعارهای رنگارنگ و متضاد همراه است، گاهی بودائیسم و گاهی مارکسیسم، گاهی فمینیسم و گاهی مذهب گرا، گاهی رئالیسم و گاهی سورئالیسم و الیآخر، اما ازآنجاییکه این شعارها همواره در غالب کلام مستقیم خود را نشان نمیدهند و در لایههای زیرین تصاویر، خبرها، پوششها و نگاهها پنهان میشوند روند تأثیرگذاریشان بهطور ناملموستری در یک زندگی مدرن پیش میرود. انسان امروزی بیآنکه خود بداند بهواسطهی قرار گرفتنش در بطن یک جهان شهر که حتی نمود خود را در اشیاء خانهاش نیز نشان میدهد همواره سوبژکتیویتهای پویاتر از همیشه و در معرض تشعشعات حاصلشده از این شعارها تبدیل میشود، او درست به همان اندازهای که میتواند خود را بهواسطهی یک هواپیما در چند ساعت به آنسوی زمین برساند، میتواند در چند ثانیه نیز از یک تفکر به تفکر دیگر کوچ کند، این یعنی که شعارها سرعتشان همواره بیشتر از ماشینهاست! اما آیا این شعارهای یادشده که در تاروپود اشیاء و تصاویر نهفتهاند از خلوص جاری در فلسفههایشان پیروی میکنند یا اینکه هرکدامشان تبدیل به عنصری قابل سوءاستفاده و سوءاستفاده گر میشوند؟ یعنی شی درشی!
میتوانیم سؤال مان را به ساده اینگونه بیان کنیم که آیا فلسفهای چون فمینیسم یا نظریهی پسااستعماری بهطور واقعی در جایگاه خود قرارگرفتهاند و تحریفنشدهاند یا اینکه ما با تنها با پوستهای از آنها مواجه هستیم؟ آیا بهراستی انسان توانایی تا این حد در معرض اندیشههای مختلف تحریفشده قرار گرفتن را دارد؟
اگر غیرازاین باشد و شعارهای مان در حالتی آرمانگرایانه تنها عکسی از واقعیت فلسفیشان نباشند و خود واقعی آنها باشند آیا این نقطهی التقاطی اندیشه و فرهنگ که تمامی سطح جهان شهر را در برگرفته است میتواند بهواسطهی شعار مرکز زدایی پستمدرنیسم نقطهای مناسب برای بشر باشد یا در نهایتاً قرار است آسیبهای خود را در چند سال به جهان تحمیل کند و ظهور پدیدههایی چون نئوفاشیسم، داعش و پانک را به ارمغان بیاورد؟
در اینجا همین سؤالها را به مجاز پیوست بدهیم:
انسان فریبخورده و یا ازهمگسیختهی حاصلشده از این مرکز زدودگی قاعدتاً انسانی خسته و بیرمق در مقابل هرگونه سورپرایز شدن است، انسانی که آستانهی طاقتش بسیار پایین است و آنقدر در درگیریهای ذهنی خود غوطهور که تمایل چندانی برایش در استقرار همیشگی در واقعیت نمیماند. او ترجیح میدهد اینهمه تناقض را در محیطی تحمل کند که انطباق شخص خودش با آن بسیار سادهتر از واقعیت است، و این یعنی همان مجاز. در مجاز است که او میتواند در هر ثانیه رنگ عوض کند و از زیر نگاه مستقیم خیره و متعجب انسانهای واقعی دور باشد، به زبان سادهتر او ترجیح میدهد که با مجاز استمناء کند تا با واقعیت همآغوشی! بهراستیکه این استعارهی استمناء و همآغوشی بهترین استعارهی ممکن برای این تقابل است، چراکه میشود با نگاهی گذرا تأثیر همین شعارزدگیها را در این زمینه نیز به اثبات رساند و به عنصر تخریبشدهی مهم دیگری در واقعیت یعنی همان سکس رسید که فرایندش مجاز گرایی افراطی ست.
اگرچه امروزه آزادیهای بسیاری درزمینهی جنسیت برای انسان مدرن بهعملآمده است اما جای بحث دارد که این آزادیها آیا ارزش و مقام سکس را توانسته است نگاه دارد؟ آیا سکس همواره همان دیالکتیک میان دو ذهن و جسم است یا در روندی درخور اندیشهی سرمایهداری به امری صرفاً پورنوگرافیک و بیارزش درآمده است که فرایندش یک همآغوشی صرفاً لذتطلبانهی سطحی است؟ آیا سرمایهداری با هوشمندی کامل نتوانسته است سکس را با عاملی صرفاً حیوانی تبدیل کند که در فرایند آن بتواند آن را چون اسبابی تبلیغی در راستای پروپاگاندای خود درآورد؟ اینهمه تصاویر برهنهی کیچ که از سکس عنصری کمیک و صرفاً تحریککننده در راستای فروش محصولات میسازد آیا متعاقباً بهتمامی امور زندگی انسان مدرن ربط پیدا نمیکند؟ آیا او که همان موجود در همهجا یکسان پیشازبانی روانکاوی است (یعنی موجودی که تمامی شکلدهندههای کاراکترش در اولین مرحله به جنسیت بر میگردد) این روند استحالهی سکس به استمناء را بهتمامی امور واقع دور و برش سرایت نمیدهد؟ بهراستیکه تمایل مجاز گرایی همان و همان تمایل شدید به استمناء است. فردیتی آغشته با نارسیسم و خودشیفتگی آشکاری که انسان را حاضر به گفتگوی مجازی میکند اما از نگاهی در عالم واقعیت فراری میدهد. او که موجودی خودشیفته، شی پرست، مصادره گر و سراپا دچار تناقضهای اندیشهای است ترجیح میدهد که به صفحهی گوشی و کامپیوتر خود خیره شود تا اینکه نگاهی به عبور زنگی و انسانهای واقعی دور و برش بی اندازد، او در گوشهای بااینکه لباس بر تن دارد با نگاه به صفحهی گوشیاش در حال استمناء است! همان استمناء ی که مخفیترین و زیرزمینیترین حرکت زندگی یک فرد است، یعنی همان کسی اگر که با دفع ادرار در گوشهی خیابان مشکلی ندارد و با استمناء مشکل دارد در طی یکروند بسیار ساده بهواسطهی شهر مدرن راضی به همان کار البته از نوع نامرئیاش میشود.
دنیای واقعی پیرامون انسان مدرن دنیایی انباشته از تصاویر است، تصاویری با جایگاهی آنچنان رفیع که میتوانند حتی بر دنیای کلام نیز چیره شوند و آن را احاطه کنند. قدم زدن حتی برای یک ساعت در یک شهر مدرن کافی است تا میزان زیادی از تصاویر تبلیغاتی را به چشمهای هر فرد جاری کند. در دنیای این تصاویر ما با پدیدهای مواجه هستیم که توانسته زمان، مکان و هر چیزی را در لحظهای محدود در خود ثبت کرده و آن را تبدیل به یکشی کند، و حتی در یک سازوکار دیجیتالی آن واقعیت را به فرا واقعیت دلخواه و کاملاً ذهنی تبدیل کند و شاید همین میل به شی گرایی، کنسومیسم و فرار از واقعیت باشد که در تصاویر خود را بهصورت مصادره کنندهی واقعیت و فرا واقعیت نشان میدهد.
انسان مدرن که میل غریب و خارج از وصفی برای مصادرهی هر چیز در هیبت اشیاء دارد قاعدتاً نمیتواند قید این مهم را بزند، و به همین رو نیز بهصورتی خودخواسته در دنیای عکسها خود را فرومیبرد. با این تفسیر چه چیزی میتواند بهتر از عکس برای رفع این اشتهای سیریناپذیر انسان مدرن در دست قدرتهای اقتصادی باشد؟ دنیای تبلیغات اقتصادی و ایدئولوژیک این را بهخوبی میداند که با ساختن قفسی از تصاویر برای انسان مدرن (همان تصاویری که به عکسهای پروفایلی نیز تبدیل میشوند) میتواند این موجود سرکش یعنی انسان را به موجودی رام و فرمانبردار تبدیل کند.
با در نظر گرفتن این مطلب میشود به این نکته رسید که برای انسان مدرنی که واقعیتش بهواسطهی تصاویر دچار شکست و شکافی اینچنین شگرف شده است قطعاً هر محیطی که اختیارات بیشتری را در اختیار او برای ابراز سوبژکتیویته اش داشته باشد به محیطی آرمانی تبدیل میشود. چنین سوبژکتیویتهی انباشتهشده از تصاویر بهواسطهی محیط پیرامونش، ناخودآگاه از هر مجازی مدینهی فاضله ساخته و میل بهواقع شدن در آن را در خود میبیند. اما علاوه بر خاصیتشی گرایی و مصادره کنندگی، تصاویر از خاصیت دیگری نیز بهره میبرند که اینگونه تبدیل به عنصری مهم در عصر مدرن و تغییر ناخودآگاه بشر میشوند. ازآنجاییکه مغز انسان گذشته را بهصورت عکس به ما معرفی میکند نه یک تصویر پویا، میشود گفت که تأثیر عکس بیشتر بر ناخودآگاه ما است تا خودآگاه، بهگونهای سادهتر تصاویر وسیلهی مناسبی برای مسخ هستند تا ابراز و تزریق ایدئولوژی بهصورت مستقیم و بیواسطه، عکسها در پروسهای بلندمدت اما پایدارتر بشر را تبدیل به عنصر دلخواه اتاقهای فکری قدرت تبدیل میکنند، با این حساب بیدلیل نیست که ریشه و بنیان شهر مدرن امروزی و همینطور شبکههای اجتماعی این دوران تا این حد با تصاویر گرهخورده است.
حال بیاییم و نگاهی به گذشتهی این تصاویر و عکسهای امروزی بیاندازیم تا به این واسطه جایگاه آنها بیشتر برایمان مشخص شود.
تاریخ عکاسی تاریخی سراپا آغشته به چرخشها و هدفهای متضاد فلسفی است. عکاسی در بدو ظهور خود همواره بهعنوان نقطهی سؤالی مطرح بود که آیا یک هنر است و یا صرفاً حرکتی مکانیکی در راستای ثبت واقعیت، جواب این سؤال حال هر چه میخواست و میخواهد واقعاً باشد درنهایت به هنر رسید، یعنی عکاسی علی رقم تمامی تلاش سوسیالیستها برای رساندنش به امری بیانگر واقعیت در راستای نشان دادن چهرهی جهان واقعی و حکومت قدرتها و اختلافهای طبقاتی بهعنوان هنری شناختهشده که رسالت ایدئولوژیک سنگینی روی شانههایش نماند. اما با باوجوداین مطلب عکاسی آنچنان هم از گود واقعگرایی و ثبت فجایع بیرون نرفت، بدین معنی که توانست تا درجهای به نقش خبری خود عمل کند. حال بیاییم و این ایفای نقش را که در ظاهر نکتهای قابلتحسین است از دیدگاه پسااستعماری ادوارد سعید فیلسوف و نظریهپرداز پستمدرن بررسی کنیم. ادوارد سعید بر این عقیده است که صنعت تصویرسازی حال چه ویدئو و چه عکس با یک چرخش عجیب در عصر حاضر درست همان کاری را میکند که از آن فراری بود، و بهگونهای علیرغم میل باطنی و قاموس این هنر ثبت وقایع نیز در آن به عاملی ایدئولوژیک تبدیلشده است، و این تا حدی پیش میرود که او جنگ خلیج را نیز صرفاً یک فریب دیداری و تصویرسازی توسط امپریالیزم میداند. بهگونهای میشود از گفتهی ادوارد سعید اینگونه استنباط کرد که او میخواهد به ما نشان بدهد که تصویر ازآنجاکه حامل واقعیت است ما با داشتن اطمینان چشمی به آن هر چیزی را که نشانمان بدهد سریعاً در خود بهعنوان امری غیرقابلانکار درج میکنیم، که البته نکتهای بهحق است، اما همین روند اگر بهواسطهی قدرتی پنهانی کنترل شود نتیجه چیست؟ اگر یک تریبون و رسانه لنز دوربینها را بهطرف واقعه و فاجعهای که دلش میخواهد بچرخاند و آن را در غالب یک تصویر در معرض چشم ما بگذارد نتیجه چه میشود؟ غیرازاین نیست که ما در طی یک بازهی زمانی کوتاه تمام هموغممان یک اتفاق به ما خورانده میشود؟ آیا میشود اینگونه گفت که قدرتی دست به ساخت داعشها میزند و سپس دوربینهای خود را به سمت آن میگیرد و در قدم بعدی ذهن جهانیان را طی یک پروپاگاندا با خود یکی کرده و نهایت استفاده را از آن تصویرسازی میکند؟ سؤال به حقی است!
بهروز شدن دستگاههای ثبت عکس و همینطور به وجود آمدن دستگاههایی با توانایی ایجاد تغییرات در عکسها نیز پروسه و فرایند جالبی برای خود دارد که درنهایت تمامی آنچه را که در بالا گفته شد در بازهی زمانی کوتاهی میتواند به بازی بگیرد، یعنی هم هنری بودن و هم قابلیت ارجاع عکس به واقعیت را. مجلهی نشنال جئوگرافیک بهعنوان منبعی قابل استناد برای طبیعت و امر واقع در فوریهی سال هزار و نهصد هشتادودو با چاپ عکسی از اهرام ثلاثه که در آن محل استقرار این اهرام با نرمافزارهای رایانهای دستکاریشده بود مبحث جدید و قابلپردازشی را برای طرفداران و منتقدین عکاسی باز کرد. پسازاین اتفاق بود که هر دودسته متوجه شدند حتی دیگر جایی برای دفاع از عکاسی در جایگاه ثبتکنندهی واقعیت هم باقی نمیماند. پسازاین اتفاق که سردبیر مجله نشنال جئوگرافیک آن را با بهانهای چون صرفاً ایجاد نقطهی بصری جدید از سرخود باز کرد، این دستکاریها هرروزه بیشتر و بیشتر شد، تا جایی که ملکهی انگلیس در یک تبلیغ لباس از شرکت بنتون ایتالیا به یک سیاهپوست تبدیل شد و مایکل جکسون به یک سفیدپوست و بسیار موارد دیگر.
شاید در اینجا مطرح کردن این سؤال خالی از لطف نباشد که آیا بهراستی شروع این روند دستکاری فاحش در عکسها یک اتفاق نهچندان مهم در راستای به وجود آوردن نقطهی بصری جدید یا ترویج شعاری علیه مقابله با نژادپرستی بوده است؟ یا اینکه اتاقهای فکری امپریالیزم با این جریانات قصد در ریشه بر تیشهی عکاسی زدن داشتند؟ آیا آنها میخواستند (و توانستند) که از قدرت سحرآمیز عکاسی در نشان دادن واقعیت بکاهند و پتانسیل انقلابی آن را در یک مدار صفر آزاد کنند؟
آیا نتیجهی این فرایند که واقعیت از غیر واقعیت دیگر قابلتفکیک نیست چیزی جز ذهنی شدن تمامی امور برای بشر خواهد بود؟ و این امر آیا به چیزی غیر از توهم محض برای بشر میرسد؟
در اینجاست که میشود مطلب را به گفتههای بنیامین در مورد پدیدهی شوک در عصر مدرن ارتباط بدهیم، پدیدهای که بهواسطهی آن انسان در یک مالیخولیا و شوک زدگی برآمده از تصاویر و رنگهای شهری غرق میشود و نتیجه به روبوت شدن و رام شدن او ختم میشود.
اگر اینگونه باشد و زمینه تا این حد بهواسطهی تکنولوژی برای فریب انسان مدرن فراهم باشد، آیا جای شک نمیماند که همین اتفاق برای اندیشههای سرکش و مبارزهجویی چون فمینیسم نیز افتاده باشد؟
آیا زن در جامعهی مدرن بهواسطهی قرار گرفتن در مرکز تصاویر تجاری درست از همان سیری پیروی نمیکند که زن در یک جامعهی مذهبی کلاسیک در زیر حجاب؟ آیا زن نیمه برهنه در یک تصویر تبلیغاتی همان زن زیر چادر در یک جامعهی اسلامگرا نیست؟
فتیشیسم یا بدن پرستی در اینجا به کمک همان تصویرگرایی، صنعت عکاسی تجاری و البته گاها در کالبد عکاسی هنری دست در دست هم منجر به ساخت عامل دیگری نیز میشوند که زمینه را برای فرار انسان از واقعیت و پناه بردنش به مجاز فراهم میکند، حال اگرچه بررسی این امر در دنیای واقعی نیز بسیار جای بحث دارد اما برای پیوست مطلب به دنیای شبکه مجدداً آن را به فیسبوک ربط داده و تأثیرش را در آنجا بررسی میکنیم.
دنیای مد و البته دنیای تجارت در همهی موارد همانطور که گفته شد با استفادهی ابزاری از جسم و ثبت آن در عکس بهعنوانشی خودآگاهانه بر ضمیر ناخودآگاه انسان تأثیر مستقیم میگذارد و او را در مقابل ارزشی ابژکتیو و سوبژکتیو قرار میدهد، یعنی که پیکری را بهعنوان ایده آل مشخص کرده و آن را در جایگاه بت قرار میدهد که متعاقباً آن پیکر از زیبایی تعریفشده و یا تعریفنشدهای برخوردار است. نگاهی به تاریخ مد به ما خوب نشان میدهد که در زمانهای مختلف بدنهای استفادهشده در این صنعت هیچگاه یکسان نبودهاند، گاهی نسبتاً فربه و گاهی استخوانی، گاهی بلوند و گاهی سبزه و الیآخر، که البته در صدر تمامی خصوصیات فیزیکی نژادی مطمئناً بدن مدیترانهای قرار داشته است، یعنی زن بلوند و رنگین چشم. حال اینکه چه میشود که انتخاب دستگاههای مد ساز دچار اینچنین تضادهایی میشود نیاز به روانکاوی و جستجوی زمینههای اقتصادی در زمانههای متفاوت را دارد که ما در اینجا از بررسی آنها دوری میکنیم. با در نظر گرفتن این امر یعنی قرار دادن پیکری با خصوصیات فیزیکی مشخص بهعنوان پیکر برتر و بت خواهناخواه اجتماع نهایت تلاش خود را میکند که خودش را به شاخصههای آن پیکر نزدیک کرده و خود نیز به ارزش و یا آن بت تبدیل شود، که البته اگرچه این حالت در هر دو جنس مؤنث و مذکر دیده میشود اما بهواسطهی استفادهی بهمراتب ابزاریتر از زن، همواره اوست که در این بازی بیشتر و بیشتر خود را پیدا میکند.
زن در چنین جامعهی زیبایی مدار و ارزشگذاری شدهای بیشک پرهیز کردنش از شبیه شدن به نمونهی والا و ارزشی اتفاقی ست که از مقابل چشم جنس مخالف دورش میکند و او را در جامعه طرد میکند، حالآنکه میداند نزدیک شدن به آن نمونهی الگو حتی گاها ناممکن است، برای مثال رسیدن به قد یا وزن تعریفشده. در این میان عدهای نهایت تلاش خود را برای نزدیک شدن میکنند، حال با ورزش کردن و یا رو آوردن به جراحیهای پلاستیک (که البته در اکثر مواقع این عده خود نیز از همان طبقهی بورژوا و بینیاز به کار کردن هستند) و عدهی کثیری نیز با توجه بهسرعت بهعنوان شاخصهی اصلی و در همهجا پیدای عصر مدرن کوتاهترین راه را برای رسیدن به آن ایدهآل پیدا میکنند، یعنی همان کشیدن پیکر خود در عکس و ایجاد تغییرات دیجیتالی در آن. حساسیت انسان مدرن امروز برای انتخاب عکس در دنیای مجاز نکتهای بسیار حائز اهمیت است، اینکه او از میان هزاران عکس با دقت تمام یکی را میپذیرد و بعضاً همان یکی را هم با دستکاری به مخاطب مجازی خودش عرضه میکند بیشک نشاندهندهی همان الگو و پیکر ثبتشدهی در ذهنش و دور شدن و بیزاری از خود واقعیاش است، نتیجهی این امر همان میشود که مجاز مجدداً نقش منجی را بازی کرده و اختیارات او را نسبت به دنیای واقعی بسیار بالاتر قابلدسترستر میکند. او بینیاز به اندک تحرکی و یا هزینهای خود را به عالم بتها وارد کرده و در عکسی لبخند و پیکر خود را به اسطورهی دوران نزدیک میکند.
حال فرایند همین اتفاق را در دنیای واقعی دنبال میکنیم، درست همانند پاندول ساعتی که در هوا معلق است و دائماً در میان دو قطب درحرکت است.
کسی که تا به این حد از چهرهی خود فراری است و میداند که آنی نیست که در مجاز از خود نشان داده است چطور میتواند خود را در عالم واقعیت در مقابل چشمهای واقعی تحمل کند؟ نتیجه اگر که غیرقابلتحمل بودن شرایط در دنیای واقعی نباشد، قطعاً سخت شدن شرایط است. اگر که روزی در تاریخ و دنیای کلاسیک خیابانهایی برای مذهبیون و اشخاص در صدر اعتقادی بوده است که دیگران خود را خار و خفیفتر از آن میپنداشتند که در آن قدم بگذارند چراکه در آن درجهی ایمان و برتری اعتقادی نبودند، امروزه نیز خیابانهای مد و اصلی و مرفه نشین شهر دقیقاً از همان حالت تبعیت میکنند و همان شرایط را به وجود میآورند. برای هرکسی این روشن است که مرکزیت شهر مدرن دیگر بهجای آنکه کلیسا، مسجد و در حالت آرمانی و غیرقابلباور بخش فرهنگی یک شهر باشد بیشک خیابانهایی ست که زیبا رویان در آن قدم زده و آن را به خیابانی بهشتی تبدیل میکنند. جایی که بیشک برای اشخاص بهدوراز الگو بودن جای مناسبی نیست.
بهراستیکه اگر بخواهیم همواره همین روند را ادامه بدهیم و میان تارهای شبکه و دنیای واقعی سیر کنیم کتابها میتوان نوشت، اما برای هر چه کوتاهتر کردن مطلب مبحث را در همینجا با چند سؤال که میتوانیم آنها را از آینهی خانهمان بپرسیم خاتمه میدهیم. بهراستی آیا آن ارزشهایی که در ذهن ما ثبت شدهاند تا چه اندازه حقیقی هستند؟ آیا داشتن صدها دست لباس، داشتن صدها شناسهی کاربری و عضو بودن در سایتهای مختلف، داشتن هزاران دوست مجازی و گفتوگوهایی که در اینسو نه خود واقعی ما است و نه در آنسو خود واقعی دیگران، داشتن نیاز به در چشمها بودن بهواسطهی زیباییهای تعریفشده توسط قدرتهای اقتصادی، داشتن هزاران سلفی و … آیا تا این حد ارزش دارد که قسمت عمدهی زمان زندگیمان در فکر به آنها و یا لذتهای کاذب آنها بگذرد؟
شاید استناد به اندیشهی ژولیا کریستوا در اینجا برایمان راه گریزی از این تارهای کشیده شده در اطرافمان باشد. کریستوا معتقد است که انسان همواره موجودی ست که شخصی سخنگو را در ذهن خود خلق و تخریب میکند، بدین معنی که همواره انسان در تعامل با محیط اطراف خود است و قابلیت سرکشی و سرپیچی ازآنچه برایش تعریفشده محیا است، انسان میتواند با برآورد تمامی آنچه در اطرافش اتفاق میافتد هرلحظه مسیر شایسته و صحیح خود را انتخاب کند و از تعریفهای گنجاندهشده توسط پدر اقتصادی سرباز بزند. “او” یعنی همان انسان/شبکهی مدنظر ما میتواند به نگاهی گذرا به تاریخ و دیدن نمونههای بارز از سرپیچی بالهای رنگین خود را تکان محکمی بدهد و تارهای خود را پاره و پرواز کند، بهراستیکه لذت و آینده تنها در گروی سرپیچی است.