تحلیلی بر شعری از روانشاد – علیرضا کریم – و نگاهی به جهان ادبی او
علیرضا کریم فرزند محمد ابراهیم، در سیویکم مرداد ۱۳۲۵ خورشیدی در شهر زیبای لاهیجان دیده به جهان گشود. او تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی رشته مدیریت بازرگانی در زادگاهش ادامه داد.
علیرضا کریم سرایش شعر را در سنین نوجوانی با پیشینهای از رمانتیکهای جدید آغاز کرد. وی شعر را نوعی مکاشفه و الهام خدادادی میدانست:
((شعر واکنش طبیعی شاعر در مقابل طبیعت و رویدادهای بد و خوب آن است؛ گدازهایست از آتشفشانِ احساس و اندیشه و عاطفه که در آن کلمات و واژگان فوران میکند. محصول تأمل و تدقیق انسان هنرمند در ذات اشیا و ارائهی آن با بارهای عاطفی است، یعنی نوعی جهان بینی خاص که با طبیعتِ ظاهری طبیعت و اشیا، بسیار فاصله دارد. به عبارت دیگر، شعر برخلاف سایر هنرها که ذهنیتها را عینیت میبخشند، عینیتها را ذهنی میکند. شاید به همین دلیل است که شعر را مادرِ همۀ هنرها مینامند و بهترین دستاوردهای هنری (غیر از شعر) را نوعی شعر میخوانند. این محصول که از تلفیق شعورِ شاعرانه و احساس حادث میشود، ابعاد فیزیکی ندارد تا با زبانِ علمی قابل تبیین و تعریف باشد. اقیانوسی است از ابهام و هر تعریف هرچند جامع، حدود و ثغورش را حقیر میکند. حال چه به قول ادونیس بگوییم: “شعر معماری کلمه و خلق جهانی از راه واژههاست” و یا به قول نرودا آن را “ندایی از درون” تعبیر کنیم، چه زیباست گفتهی محمود درویش که “شعر، شعر است”))[۱]
(( شعر در ذات و طبیعت جهان و اشیا جاریست. کشف و ضبط و ارائهی آن» به عهدهی شاعر است. این نشان دادن، گاهی با کلماتیست موزون یا غیرموزون و گاه با عدد و حتی گاهی با سکوت. پس نه قواعد خلیل بن احمد و نه اوزان نیمایی و نه انواع سپید و موجهای گوناگونِ دیروز و نه ناب و نایابهای امروز و فردا، نمیتوانند قانونی جزمی و قطعی برای آن باشند. آنچه در ساختار شعر حائز اهمیت است، صور خیال و کشف رازهای نهفتهی اشیا و ارائهی آن با بارهای عاطفی است.
اما ایجاز و فشردگی را در کنار آن لازم می دانم. رولان بارت معتقد است: “شعر، فشردهترین ساخت کلامی است”))[۲]
علیرضا کریم از سال ۱۳۴۵ با نام مستعار(( ع. ر. لالکی)) و ((داریوش کریم)) در نشستهای رادیویی شاعران کلاسیکِ گیلان، به سرپرستی استاد رحمت موسوی، حضوری فعال داشت. او سپس به سراغ تجربه کردنِ سایر سبکهای شعر رفت، به شکلی که اکنون اشعار زیادی از او در قالبهای غزل، مثنوی، قطعه، دوبیتی، رباعی، نو و سپید، به زبانهای گیلکی و فارسی موجود است.
خودش درمورد سالهای تجربهی خود چنین می گوید:
((چشم که باز کردم، نادرپور بود و توللی و سایه و خانلری و دوبیتیِ پیوسته و نوعی رمانتیک مسلط بر شعر، و بعدها اخوان، شاملو، نصرت رحمانی و فروغ و آزاد. من نصرت و فروغ را میپسندیدم.
به اقتضای جوانی نصرت را به خاطر نوعی بی پرواییِ کلامی در شعر و فروغ را به خاطر صراحت زبانی . البته این پیشزمینهی ذهنی را جمالزاده، چوبک و هدایت، از قبل فراهم آورده بودند .فضای شعری این دوره، نوعی نئورئالیست و فرمها بیشتر نیمایی بود. اخوان را بعدها پسندیدم و بعد کسرایی را. اخوان را به خاطر نوعی زبان آوری موزون خاصِ حماسی با هویت اصیل ایرانی او و بعد از همهی اینها شاملو و بعد سهراب را؛ و این نه به آن معناست که بگویم شاعر «اسب سپید وحشی» و یا «آرش کمانگیر» در من بی تأثیر بودهاند و یا نه این که دیدگاه شعرم را دگرگون کردهاند.
م. مؤید را دوست داشتم، چند بعدی بودنِ شعرهایش و ارتباطِ ویژه ذهنی ناآشنا و فرهنگ غنی او و ریتم و موزیک خاصِ شعرهای قدیماش، برای من تازگی خود را حفظ کرده است. هنوز خواندنِ اشعارش هربار دنیای تازهای به رویم می گشاید؛ من چنین احساسی را به جز حافظ با حزین لاهیجی هم داشتهام))[۳]
و یا در جای دیگر می گوید:
((بنده بعد از این که در شعر کلاسیک فعالیت کردم، با شعر نیمایی آشنا شدم. سعی کردم با دورههای مختلفِ شعر همراه باشم، از شعر نو آمدم به شعر سپید، از شعر سپید آمدم به شعر حجم، بعد موج نو گفتم.))[۴]
((… بعد سریعاً متوجه شدم که این موج، همه گیر نیست، به این دلیل سعی کردم شناکنان خودم را همراه با شعر کنم و شعر میگفتم و شعر میگفتم تا رسیدم به اینجا که شعر ناب را بهترین نوع شعر ایران میدانم. به این دلیل که فرق یک شاعرِ شعر ناب و یک فرد عادی این است که هرچند اتفاق خاصی نمیافتد وچیزی که مردم میبینند، او هم میبیند، منتها یک مسالهای مطرح است که همان دیدن مو و پیچش موست))[۵]
علیرضا کریم پس از اخذ مدرک کارشناسی از دانشگاه و گذراندن دورهی ضرورتِ وظیفه با عنوان سپاهی دانش، به استخدام آموزش وپرورش درآمد و در طول دوران کاری، با عناوین دبیر اقتصاد، معاون اداره آموزش وپرورشِ شهرستان آستانه اشرفیه و دبیر ادبیات فارسی خدمت کرد. وی در سال ۱۳۵۲ ازدواج کرد و سه فرزند پسر دارد.
((دوستان علیرضا کریم معتقدند که وی دارای ذهنیت سیال است و همین ذهن است که تبلور خاصی بر کلام و استعارههای تازهی شعرش میبخشد، به شکلی که سبک و سیاق کارش با دیگر شاعران آن دیار کاملاً تفاوت دارد.))[۶]
زبان شعری علیرضا کریم، زبانی بر پایهی تصویر و با رویکردی چندوجهی است. به شکلی که استواری و صلابت ادبیات غنی فارسی کهن را با نازکاندیشیِ طبیعی، که محصول اعتقاد شاعر به جغرافیای بومی و قومی و پایبندی به باورداشتهای اجتماعی است، در هم آمیخته، درعین حال با نوعی فروتنی ونادیده گرفتن خود در مقابل اجتماعِ پیرامونش، مسئولیت شاعرانهی خویش را به دور از اداهای روشنفکرانه، در موجزترین جملات ادا میکند. در کنار تمام این موارد، به واسطهی ارتباط مستمر و دائمی با نسل جوان، تصاویر و تفکرات و واژگان به روز ارائه میدهد. و همهی اینها سبب تسلط و احاطهی شاعر به زبان و محتوای قابل ارائه به مخاطب میشود. این توانمندی سبب میشود حتی در بیانِ خصوصیترین احساسات فردی، زبانی جهان شمول داشته باشد؛ به شکلی که مخاطب با همزادپنداری با خالقِ شعر، شعر را شعور کند.
علیرضا کریم در سحرگاه هشتم دی ماه ۱۳۸۹، در بیمارستان ابن سینای تهران، خرقه از تن خاکی برگرفت.
کتابِ ((آینه در سه فصل)) گزیدهای است از اشعارِ او، با انتخابِ خودِ شاعر به همین ترتیب، برای چاپ آماده شده بود اما در زمان حیات موفق به چاپ آن نشد. سرانجام این کتاب توسط انتشارات فرهنگ ایلیا در ۱۱۰ صفحه منتشر شد.
۱)
«شعر»
وقتی که واژهها
از مدار دایمی خود
در پهنۀ گشادهتری بال میکشند
شبها ورق میخورند
بر روی میز کار دایمی من
و ستارههای مچاله
مانند پرندگانی کوچک
در سطل خاکروبه فرومیریزند
*
اینجا ماه نیز میتواند
با هیأتی به رنگ آبی روشن
یا به رنگ قهوهای سیر
در نقشهای درهم نقاشی
در دفتر
کوچکترین پسر همسایه
رؤیت شود
و کودک نیز
به قصد تفنن
با تیغ
هر دو پای تیمور لنگ را از تن جدا کند
و با مداد کوچک خود
چنگیز را
با آن ابهت تاریخی
گردن زند
زیرا که رستخیز کلام است
شعر است و هیچ.
۲)
«آینه در سه فصل»
پنجره را که گشودند
ارابههای گُل بود
و قطارهای پر از پوپک
و بادبادکهای رنگین سحرآمیز
و اسبهای چوبین
_ که مرا به میدان میخواندند
فصلی که هنوزم با آینه الفتی نبود
*
آینهها را بار قطار کردند
فضا از عطر یاسمن و محبوبههای شب پر شد
ارابههای آینه میرفتند
قطارهای آینه میبردند مرا
که تمامیت فصلهای جوان بودم
*
اینک
قطارهای خاطره
با انبوهی از صفحات ترحیم روزنامههای عصر
بر ریلهای منجمد و من
*
اسبان ارابههای شکسته
بخار جیوهای دهان را
با زمستان قسمت کردهاند
و من میگریزم
از آب
از آینه
از خود
و از زمستانفصلی که
روبروی من
در آینه نشستهاست.
۱۳۷۴ – لاهیجان
۳)
«بار حنا یا دیدار در مه»
پرندگان این سوی رود میدانند
این که از راه میرسد
صدای پرِ چلچلههاست
یا زوزهی همیشگی باد
– در لابهلای درختان افرا؟
که مدار موهومی را میپیماید
خوابزدگان سبز قفسهای سرخ
چلچلههای لالِ منقارطلایی آنسوی آب
میدانند
سیلیِ تاریخ هیچگاه سرخ نمیکند
فرو میکوبد
*
پس بازوان اگر نگشادید
پنجرهها را بگشایید
بگذارید
پرندگان مهاجر
هر چه در توان دارند
برای سرخی گلوگاهشان
بر شانههای خسته
– حنا حمل کنند.
۱۳۶۹ لاهیجان
((شعر))
وقتی که واژهها
از مدار دایمی خود
در پهنۀ گشادهتری بال میکشند
شبها ورق میخورند
بر روی میز کار دایمی من
و ستارههای مچاله
مانند پرندگانی کوچک
در سطل خاکروبه فرومیریزند
*
اینجا ماه نیز میتواند
با هیأتی به رنگ آبی روشن
یا به رنگ قهوهای سیر
در نقشهای درهم نقاشی
در دفتر
کوچکترین پسر همسایه
رؤیت شود
و کودک نیز
به قصد تفنن
با تیغ
هر دو پای تیمور لنگ را از تن جدا کند
و با مداد کوچک خود
چنگیز را
با آن ابهت تاریخی
گردن زند
زیرا که رستخیز کلام است
شعر است و هیچ.
شعر علیرضا کریم در سکنی زمان، دچار ایستایی نشده است. و زبان با تلطیف ایماژها، تسلسلی در بستر روایت دارد. روایتها خطی نیستند. و مؤلف در خاستگاه شعر بسامدی را از حضور متافیزیکی خود در سطرها منعکس کرده است.
«وقتی که واژهها
از مدار دایمی خود
در پهنۀ گشادهتری بال میکشند
شبها ورق میخورند»
اپیزود در بند با آمیزهای از تصویرهایی رئال و قابل لمس، مخاطب را از دالانی سر راست، بی تعلیق در صنایع بصری تبیین شده، در متن وارد می کند.
پهنهی گشادهتر، تصویر ذهنی مخاطب است که عینیت مییابد و این پوزیویتیسم وقوعی است که مؤلف را از جهان ذهنی خود، به پهنهی گشاده تری کشانده است که میخواهد آن را با خواننده به اشتراک بگذارد.
«شبها ورق میخورند
بر روی میز کار دایمی من
و ستارههای مچاله
مانند پرندگانی کوچک
در سطل خاکروبه فرومیریزند»
تصویر شعر، واقعی است ویا فضایی رنگین که با تصاویر آشنا زدایی شده، و مخاطب، میز کار و کاغذهای مچاله شده را در تبیین تلطیف شعر، ستارههایی در سطل خاکروبه تجسم می کند.
شعر کریم، ریشه در حقیقت دارد، آیا اثر، از زندگی مؤلف جداست؟
آیا باید در شورابه و خلیجهای زندگی مؤلف فرو رفت تا متن را از کنه ذهنیت ایشان، به شعر عینیت داد؟
از نگاه فرمالیستی به متن، بایستی پذیرفت واقعیت اجتماعی اشعار کریم با زندگی سادهی مؤلف، همسویی آرمانی یافته و تجلی آن، چنان که یاکوبسن اذعان می دارد «هنر پارهای از واقعیت اجتماعی است که در اثر نمود یافته»، مشاهده میشود.
علیرضا کریم، در این بند که شروع اثر را به نحوی در محتوا و معنا با مخاطب، کنار میز کار میکشاند.
و این روایت از مدار زمان خارج است و هر زمان این بند از شعر خوانش شود، مؤلف و خواننده همزمان در میزکار مشغول مچاله کردن کاغذها – ستارهها – در سطل خاکروبه میباشد.
ادراک حسی مخاطب، از این صحنه فاصله میگیرد. و همه چیز از حاکمیت یک سویهی این تصویر آشنا از شکل و تجسم خالی و به فضایی که مؤلف آنرا پنهان کرده وارد میشود. این برداشت از آشنازدایی همان پدیدار شناسی است.
در مقاله «هنر همچون شگرد» شکلوفسکی مثالهایی از آشنازدایی میآورد. از روش تولستوی یاد میکند که«دیدن چیزها خارج از زمینه معمولی و طبیعی وجودشان بود.»
در این بند، از شعر علیرضا کریم مؤلف با روشی ساده اما موفق از شگردی در تصویر استفاده برده است تا به قول شکلوفسکی«جهان متن را به چشم مخاطبان بیگانه بنماید».
هدف، بیان زیباییشناسیک است نه روشن کردن فوری معنا، چنانکه مخاطب به راحتی پشت میز کار مؤلف وارد میشود. اما ادراک حسی تازه را، در ریختن ستارههای مچاله در سطل، به درون درک خویش، از منظرهای آشنا، در خود می بلعد و باز در تصویر، غلت می زند.
«اینجا ماه نیز میتواند
با هیأتی به رنگ آبی روشن
یا به رنگ قهوهای سیر
در نقشهای درهم نقاشی
در دفتر
کوچکترین پسر همسایه
رؤیت شود»
ناتالی ساروت می گوید«سویهی شاعرانه یک اثر آشکارکننده عنصر نادیدنی آن است»
تصویر و نقاشی که ترکیبی از رنگهای نمادین در لابه لای فونداسیون متن و سازههای کلمات بر متن سوار شده، پردهای از نمایشی تجسمی را، بر مخاطب آشکار میکند.
برای دریافت این تصویر، بایستی در ابتدا با پیام تصویر ارتباط برقرار کرد و در استحالهی تصویر، با کلمات آشتی کرد. بعد از ارتباط، که فصل اول متنخوانی است، بایستی با آن تماس گرفت و این تماس جسمانی، یعنی خواندن متن و بعد بلعیدن آن، یعنی تماس، روانی است و با کدهایی که مؤلف به صورت رمز برای خواننده در تصویر جاسازی کرده، آشنا شد.
ماه، هیاتی آبی یا قهوهای مییابد و از آسمان تا دفتر نقاشی کودکی رویت میشود که جهانی متاثر از رنگها دارد.
یاکوبسن، کارکرد فرستنده متن با مؤلف را، عاطفی … یعنی مؤثر بر عواطف خواننده و کارکرد زمینه را، ارجاعی … و کارکرد تماس با متن را، کلامی… و کارکرد کدها و رمزهای متن را، فرازبانی… و کارکرد خواننده را، کوششی در دریافت رمزها… و سرانجام کارکرد پیام متن را، گزارهی ادبی میخواند.
در این متن، فارغ از ادبیت شعر، اگر رمزها و کدها و آنچه در جریان تصویر، از مؤلف به خواننده ارجاع داده میشود را، دریافت نکنیم، تصویر مثل مشتی رنگ در کاغذ می ماسد.
علیرضا کریم، در بهره گیری از تصاویر، متبحر بوده است و کدها با شگردی هنرمندانه در متن، به فحوا و معنا و رمز گشایی متن، کمک می کنند.
«کودک نیز
به قصد تفنن
با تیغ
هر دو پای تیمور لنگ را از تن جدا کند
و با مداد کوچک خود
چنگیز را
با آن ابهت تاریخی
گردن زند
زیرا که رستخیز کلام است
شعر است و هیچ.»
در اشعار کریم، به ارجاعات فرامتنی برمی خوریم که گاه خوانشی بر اسطوره یا گاه شباهتهای نمادین را در کدگذاریهای متن بر عهده مخاطب گذاشته است.
یعنی شاعر برای اثبات هر مدعایی خواننده را به یک مثل یا روایت یا نامی ارجاع میدهد و دیگر اینکه این نمادها براساس ارجاع بینامتنی یا فرامتنی ساخته شدهاند.
در این بند توانایی شاعر در استحالهی هستی یک نقاشی، آنهم در فضایی باکرهی خلق، که از ذهن کودکی روایت میشود، آن ابرسازی در فضایی شاعرانه برای مؤلف، است که از فیزیک و زمان و حضور خویش تهی و در فضایی فراتن از خود، میتواند تیمور و چنگیز را گردن بزند و اشارهای بر جهانی بدون زورگو و جهانی کودکانه بر محور رنگها و آسمانی روشن، از فحوای کلماتی که مسلحاند، بیرون بکشد.
از نگاه هرمنوتیک، علیرضا کریم دنیایی را در معنای هستی به تجلی بهرهگیری از کدها و ارجاعات فرامتنی به مخاطب مینماید تا نگاه زیباشناسیک تصاویر آن فضا و جهانی عاری از کدورت و جنگ وسیاهی را با غنای کلمات آشکار سازد.
این تجربهی شاعری است که کنشهای زبانی را به مدد تصاویر عینی کرده و از قالب زمان بیرون پریده است.
چرا که هربار که شعر علیرضا کریم را خواننده میخواند به تجربه نوینی از هرمنوتیک زبان میرسد.
طوری که انگار هر بند از شعر نقاشی مستقلی است اما تمام صحنهها هرچند تعینی مستقل دارند اما چنان که هایدگر میگوید تمام این تصاویر از قلمروی زبان میگذرد و این زبان علیرضا کریم است که با ما سخن می گوید.
درود بر روان ایشان.
———————
[۱] روزنامهی اطلاعات،صفحهی ((بشنو از نی))؛ سهشنبه، چهار خرداد ۱۳۷۲.
[۲] همان منبع.
[۳] هفتهنامهی کادح؛ هشت خرداد ۱۳۷۰.
[۴] روزنامهی گیلان امروز؛ ویژهنامهی پنجشنبه، بیست و چهار خرداد ۱۳۸۰.
[۵] همان منبع.
[۶] کتاب (( گیلان در قلمرو شعر و ادب)) انتشارات طاعتی گردآورنده : ابراهیم فخرایی
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
رویا مولاخواه عضوهیأت تحریریه چوک، دبیربخش نقد داستان جنزار، دبیربخش نقدونظر آوای پراو، مؤلف سه رمان وسه مجموعه شعر و کتاب مجموعه نقدها وتحلیلها.