حرفهایی که قبل از خواب یادم میاد (۹)، (۱۰) و (۱۱)
(۹)
اینکی: مامان ستارهها دخترن؟
مامان: چون ستاره اسم دختره – آره فکر کنم دخترن!
اینکی: مامان تو باباتُ بیشتر دوست داری یا مامانتو؟
مامان: اونا که دیگه نیستن!
اینکی: مامان اگه دستهامونو تند تند تکون بدیم میتونیم پرواز کنیم؟
مامان: نخیر! نمیشه!
اینکی: مامان تو چمدون بالای کمد چی قایم کردی؟
مامان: هیچی بچه! خِرت و پرت!
اینکی: مامان چرا به گربه همش میگی: پیشته!
مامان: چه میدونم! همینطوری میگم!
اینکی: مامان چرا دیروز هُلام دادی، ها!؟ چرا؟
مامان: لابد عصبانیم کردی! یادم نیست!
اینکی: مامان تو شوهر تو بابامه؟
مامان: آره! پس کیه؟!
(۱۰)
اینکی: مامان! دزدا چه موقع یه دزد واقعیی واقعی میشن؟ ها!؟
مامان: هر وقت دزدی کنن دیگه!
اینکی: مامان! چرا دیروز غذای تو سوخت؟
مامان: حواسم نبود بچه جون!
اینکی: تو چرا خودت پول نداری؟ همش پول از بابا میگیری!
مامان: تو چکار به این کارا داری آخه!
اینکی: مامان از کجا بفهمیم که یکی داره دروغ میگه؟
مامان: از چشاش!
اینکی: مامان! کلاغها روی دیوار که نشستن چی میگن به همدیگه؟
مامان: احوالپرسی میکنن با هم!
اینکی: مامان! خارج خیلی دور ِ از اینجا؟
مامان: نه دور نیست!
اینکی: مامان چرا من تا حالا فیل ندیدم ها؟
مامان: منم ندیدم هنوز!
اینکی: مامان! قاب عکس بابا بزرگ چرا شکسته؟
مامان: یادم نیست!
(۱۱)
اینکی: مگه همه ی حیوونای جنگل با هم فامیل نیستن! فامیلی شون چیه پس؟
مامان: آره فامیلن … اسم فامیلی ندارن !
اینکی: مامان ! همیشه امروزا میشن فردا؟ همه چی میشه فردا؟
مامان: آره همه چی میشه فردا!
اینکی: (خنده) مامان چرا چشای خاله مریم وقتی عینک میزنه خیلی کوچیک میشه؟
مامان: فکر میکنی کوچیک میشه!
اینکی: چرا راننده قطار رو اون روز ندیدم؟!
مامان: زود رفته خونه شون لابد!
اینکی: مامان چرا همش دمِ در یادت میاد حرفاتو به مهمونا بزنی؟
مامان: ….( سکوت)
اینکی: تو چطوری بشکن میزنی؟ به منم نشون بده خب!
مامان: وای! بخواب دیگه!
اینکی: من دوست دارم شتر مرغ بشم تا دو تا حیوون باشم! تو چی مامان؟
مامان: من دوست دارم الان تو بخوابی همین!