حکایت برنده شدنِ هستهای ما در ژنو
همانطور که میدانید، ما به خوشی و سلامتی در ژنو برنده شدیم. حُسن این برنده شدن این است که خیلی با زبان خوبی با ما حرف زدند و از موضع قلدری وارد نشدند. در ده سال گذشته که دوران مقاومت هستهای بود، ما به آنها تفهیم کردیم که دوران زبان زور به پایان رسیده است. آنها هم آخرش ناگزیر شدند از موضع برابر و بدون پیش شرط با ما حرف بزنند و در نتیجه گفتند که شش ماه وقت داریم تا آنچه را که رشتهایم، پنبه کنیم.
یکی از چیزهایی که کشورهای پنج بعلاوه یک را اینقدر زمین گیر کرد و مجبور شدند تن به برنده شدن ما بدهند، همین مقاومت ما در مقابل آنها بود. با اینکه ما نفت و گاز داریم و کشور ما خیلی جاهایش همه روز سال آفتاب دارد و تا دلتان بخواهد باد و آب هم داریم اما ما گیر دادیم که میخواهیم انرژی اتمی داشته باشیم. گیری که حق مسلم ما بود. حالا خودمان میدیدیم که ژاپن به آن عظمت و فرانسه و آلمان دارند مال خودشان را جمع میکنند. اما ما استقلال خودمان را حفظ کردیم و گفتیم: “میخواهیم”. غرب بلانسبت خودش را پاره کرد. هی گفت: “اگر بخواهید. تحریم میکنیم.” همین آقا (خدا حفظش بکند) گفت:”میخواهیم و هر غلطی دلتان میخواهد بکنید.” جالب اینکه آنها هم کوتاهی نکردند و خیلی غلطها کردند. قطعنامه صادر کردند. تحریم کردند و جلوی همه چیز را گرفتند. دانشمندان هستهای ما را ترور کردند. تا بلکه حق مسلم ما را که غنی کردن بود از ما بگیرند. اما تا خودمان نرمش قهرمانانه نکردیم، آنها نتوانستند جلوی ما را بگیرند.
همین سناریو را قبلاً در زمان جنگ مقدس هم پیاده کرده بودند و نتیجه هم نگرفته بودند اما از رو نمیرفتند. آن زمان هم ما مقاومت کردیم و مرتب داد زدیم: “جنگ جنگ تا پیروزی”. در آن زمان هم با اینکه میدیدیم همۀ دنیا با صدام است و ما تنها هستیم اما ما شهادت را برگزیدیم و آنقدر جنگیدیم تا خودِ جنگ تمام شد.
این بار هم ما از همان سیاست پیروی کردیم و به فشارها بی توجهی کردیم. در همان اوج تحریم و چه و چه، نوزده هزار سانتریفیوژ را ردیف کردیم و مرتب داد زدیم که غنی سازی حق مسلم ماست. خود ما گدا شدیم اما اورانیوم را مثل توپ غنی کردیم. هی گفتند حمله میکنند. ما به لجشان بیست درصدی غنی کردیم. آخرش آقا دید اینها دیگر کاری نمانده که بخواهند با ما بکنند. از طرفی خودمان هم به همه گلهایمان رسیده بودیم. و علاوه بر آن داشتیم به خودمان هم گل میزدیم. از طرف دیگر ملت هم آقای روحانی را انتخاب کرده بود که به تغییر بگوید: “بعله”. آقا گفت:”وقتش رسیده که نرمش قهرمانانه را انجام بدهیم.” خب این را که در داخل نمیشد انجام بدهیم. چون در داخل هنوز چیزی تغییر نکرده بود. سران فتنه هنوز تغییر نکرده بودند و توبه نمیکردند. برادران لاریجانی و قالیباف و رادان و فیروزآبادی هم که تغییر کردنی نیستند و خود نظام هستند. زندانها و اعدامها هم که نباشد، دشمن، اسلام را از بین میبرد. این است که آقا فرمودند که باید خارج را تغییر بدهیم. از آنجایی که آقا جامعالشرایط است و ادامه ولایت هم هست، صاحب نگاه مخصوص است. ایشان دریافتند که ما هر چه سرِ دشمنان داخلی را میزنیم بدنه آنها قویتر میشود. این بود که گفت باید خارج را تغییر بدهیم بلکه با کمک خارج بشود ریشه دشمنان داخلی را بخشکانیم. این حرکت آقا داد اسرائیل را درآورد. نتانیاهو برگشت و گفت: “یعنی چی؟” ما گفتیم همین است که هست. میخواهی بخواه نمیخواهی نخواه.
پا شدیم رفتیم ژنو اعلام کردیم ما تصمیم گرفتیم نرمش قهرمانانه انجام بدهیم. اشتون، مشتون و همۀ دانه درشتها گفتند: “نههههه” ما گفتیم: “بعله”.
مگر باورشان میشد؟ مانده بودند حیران که باز ما چه کلکی توی کارمان هست. حالا نمیخواهم اسم ببرم ولی بعضیها مثل فرانسه خواستند سنگ اندازی کنند. گندش را در آورده بودند. ما تا سرحد ترکمنچای نرمش قهرمانانه کرده بودیم اما آنها دو لگد اضافی هم میخواستند بزنند در کونمان (بلانسبت شما). در این جا تیم مذاکره کننده ما نتوانست تاب بیاورد و ما برگشتیم ایران. باز آقا گفت: “ما باید سنگ خورمان خوب باشد. حالا که ملت به تغییر رأی داده و ما نمیتوانیم داخل را تغییر بدهیم بهتر است خارج را برایشان تغییر بدهیم تا لا اقل دلار قیمتش بیاید پایین و حالی بکنند”. بعد راهنمایی فرمودند که نرمش قهرمانانه یعنی مانور هنرمندانه. تیم مذاکره کننده یکهو دوزاریش افتاد که دوتا لگد اضافی که آدم را نمیکشد. دوباره پاشد رفت ژنو. در این قسمت ماجرا نتانیاهو داشت خودش را جر میداد. واقعاً که آدم میماند به این مرد چه بگوید. نخواهیم توافق بکنیم مخالفت میکند. بخواهیم توافق بکنیم هم مخالفت میکند. خیلی آقا را عصبانی کرد و الا آقا نمیگفت:” سگ نجس هار”. این آدم کار و زندگی ندارد. انگار خلق شده که از روی لج و عناد با ما مخالفت بکند و مخالفت هم کرد. نمیداند و نمیدانست که با بد نظامی لج کرده است. به هر حال داشتم میگفتم، آقا ما نشستیم دور میز مذاکره با اشتون. حول قوۀ الهی هر چه گفت، گفتیم: “روی تخم چشممان”. کف کرده بود. هی زنگ میزد و وزیر امور خارجه صدا میزد. چی دردسر بدم. آخرش شدیم یک به شش. چیزی نماند که نخواهند و به خیال خودشان تحمیل نکنند. ما هم همه را قبول کردیم. همه مانده بودند حیران. همانجا ما متوجه راهنماییهای حضرت رهبر شدیم و اینکه کشورهای دیگر که اینهمه دچار تشتت هستند به خاطر این است که ولی فقیه ندارند.
اینگونه بود که ما در ژنو برنده شدیم. غربیها هم که دلشان به برنده شدن خوش بود، از اینکه برنده شدند خوشحال شدند. از اول هم ما گفته بودیم که باید مسئله برد برد ختم بشود. همانگونه هم ختم شد. در متن توافقنامه، خارجیها برنده شدند. در امور داخلی، نظام ما برنده شد. آقای روحانی هم پای همه وعدههایی که داده ایستاده است. خارج را تغییر داد. داخل را خود آقا و دوستان غیر قابل تغییرش تغییر خواهند داد.
حالا من هم میروم سری به صرافی بزنم ببینیم دلار چند شده است. البته نه دلاری دارم که بفرستم و نه کسی دارم که برایم دلار بفرستد. اما ارزان که بشود حال میکنم. بیخودی که به تغییر رأی ندادم.