خداگونگی می در اشعار ابونواس
کاوه قنبری؛ متولد کرمانشاه، دکتری ادبیات عرب از دانشگاه تهران و مدرس ادبیات عرب در آموزش و پرورش تهران
هرچند که در رویارویی نظامی ایران قافیه را به اعراب باخت و کشور به دست بیگانه افتاد ولی این پایان کار نبود ایرانیان که خود را بازنده جنگ می دیدند نبرد را به حوزه فرهنگ کشاندند حوزه ای که اطمینان داشتند در آن ییروز خواهند بود. از جمله عرصه های فرهنگی ادبیات بود و یکی از اجزایش شعر، در شعر عربی به ویژه دوره عیاسی؛ حضور گسترده شاعران ایرانی تبار دیده می شود شاعرانی که از فرهنگی دیگر می آمدند از فرهنگی به جز فرهنگ عربی اما در همان حال زبان عربی را نیز به خوبی می دانستند. این شاعران نسل دوم یا نسل سوم ایرانیانی بودند که پدرانشان با نام موالی (بندگان) در جنگهای قادسیه و نهاوند به اسارت تازیان درآمده بودند. از جمله سرشناسترین آنها، حسن بن هانی بود که با برنام ابونواس شناخته می شد. او از جمله سه شاعری بود که درون مایه شعر عربی به وسیله آنها دستخوش دگرگونی شد، تغییراتی که آن سه تن را بدل به پیشگامان تغییر کرد؛ نوگرایان عصر خود؛ نام این سه تن به ترتیب زمانی بدین شرح است: بشار بن بُرد تخارستانی، ابونواس حسن بن هانی اهوازی و ابوالعتاهیه است.اینان با روساخت شعرعربی که به عمود شعر عربی شناخته می شد به مخالفت برخاستند و آن را کهنه پرستی و خویی به تمامه عربی دانستند که با ذوق پارسیان خردگرا که اکنون نمایندگان خود را به فراوانی در ادببات عرب می دیدند همخوان نمی دیدند این بود که درصدد تغییر برآمدند. هنگامیکه سخن از عمود (ستون) شعر عربی میکنیم منظورمان ساختاری است که از پیش از اسلام شاعران عرب برای سروده های شان، خود را ملزم به رعایتش می دانستند که بخش هایی مانند نسیب (گریستن شاعر بر ویرانه های خانه معشوق و سخن گفتن با معشوق و روزگاری که با وی به سر شده) را در بر می گرفت و سپس شاعر سوار بر شتر یا اسب خود به دل طبیعت می رفت و به توصیف عناصر طبیعت از کوه و بیابان و روز و شب گرفته تا وصف جانوران وحشی مانند شترمرغ و گرگ و دسته های گاوهای وحشی میپرداخت تا اینکه سرانجام با یک گریززنی یا همان استطراد به موضوع اصلی شعر می رسید که می توانست مدح، هجا، رثا، حکمت و پند و … باشد. بهمین دلیل است که می بینیم همه شاعران قدیم شعر خود را با گریستن بر ویرانه های معشوق آغاز می کنند. سه شاعر نامبرده بالا سرتغییر این روند را داشتند و به آن نیز دست یازیدند. برای نمونه ابونواس در اشعارش بارها فرهنگ بدوی عرب را نکوهش و رد می کند و می کوشد شکوه فرهنگ ایران را به رخ اعراب کشد اعرابی که اینک میدان را برای ترک تازی باز و خالی می دیدند.
اعرض عن الربع ان مررت به واشرب من الخمر انت اصفاها
اگر از ویرانه های معشوق گذر کردی از آن رویگردان و به باده ای بپرداز که خود پالوده اییش.
فاین البدو من ایوان کسری واین من میادین الزروب
اما مجال سخن ما در این باب شعوبی گری ایرانیانی مانند ابونواس نیست بلکه وجهی دیگر از شعر وی مد نظر ماست. به دید من آنچه که در شعر وی برجسته می نماید برخورد وی با (می و باده) است که من آن را باده بونواسی می نامم و سپهری نو در ادب عربی می آفریند که پیشتر نبوده است. وی به گونه ای می را می ستاید که گویی خدایی را می ستاید خدایی که والاتر از هر توصیفی است.
او خود می را تا جایگاه خدایی برکشیده است و خودش را نیز پیغمبر می کرده است پیامبری که از باده الهام می گیرد و پیامش را به مردمان می رساند.
حال پرسش اینجاست که آیا خداگونگی می در اشعار وی، ایده و آفرینش خود اوست یا از فرهنگی کهن آن را وام گرفته است.
این جستار در پی پاسخ به این پرسش است.
سخن از اینجا می آغازم که ابونواس حسن بن هانی ایرانی تبار به گونه ای از می سخن می گوید که به روشنی پیداست که آن را فراتر از نوشابه ای سکرآور می پندارد، جاندارش می پندارد گویی شخصیت دارد:
نفس المدامه اطیب الانفاس اهلا بمن یحمیه من انجاس
واذا خلوت بشربها فی مجلس فاکفف لسانک عن عیوب الناس
فی الکاس مشعله وفی لذاتها فاجعل حدیثک کله فی الکاس
صفو التعاشر فی مجانبه الاذی وعلی البیب تخیر الجلاس
می، پاکترین جانها را دارد، خوشا به حال کسانیکه آن را از آلودگی ها دور می دارند هتگامیکه در انجمن سر آشامیدنش را داری زنهار زبان به آهوی مردمان نگشایی
در ابریق می و لذت هایش آتشی است بنابراین سخنت را به تمامه به می اختصاص ده
همنشینی خوش در دوری از آزار است و خردمند باید همنشینانش را گلچین کند.
در بیت های بالا المانهایی هست که گویای مفاهیم قدسی است که نا آنها را تنها در دین می یابیم؛ می را قدسی می داند چرا که باید از آلودگی ها به دور باشد بهنگام نوشیدنش زبان به نیالاییم، همچون نام و یاد خدا، پیوسته باید نامش را چون ذکر بر زبان نگه داریم
و اینکه هرکسی حق حضور در مجلسش را ندارد تنها خوبان حق حضور دارند.
در همان آغاز بخش خمریات به این بیت ها بر میخوریم:
ولائم لامنی جهلا فقلت له انی وعیشک مشغوف بمولائی
چه بسیار سرزنشگران که از سر نادانی نکوهشم کردند و من در پاسخ به آنها گفتم به جانت سوگند که من عاشق سرور خویشم.
انبئت آن ابا جدی تخیرها من ذخر آدم او من ذخر حوا
مازال یمطل من ینتاب حانتها حتی اتتنی وکانت ذخر موتائی
مرا خبر آمد که نیاکانم آن را از گنج آدم و حوا برگزیده اند هر که بر در می خانه می رود در دادن این من قدسی به او درنگ میکنند تا اینکه می که مرده ریگ پدران من است خود به پیشوازم آمد.
در بیت نخست می را سرور خود می داند
و در دو بیت بعد آن را قدیم می انگارد که از زمانهای بسیار دور به او ارث رسیده است.
سپس داستان می قدسی را ایدون بازگو می کند:
لا تبک بعد تفرق الخلطا واکسر بمائک سوره الصهبا
فاذا رایت خضوعها لمزاجها فمرن یدیک بعفه وحیا
ومدامه سجد الملوک لذکرها جلت عن التصریح بالاسما
شجانی وابلانی تذکر من اهوی والبسنی ثوبا من الضر والبلوی
یدل علی ما فی الضمیر من الفتی تقلب عینیه الی شخص من یهوی
خطبنا الی دهقان بعض بناته فزوجنا منهن فی خدره الکبری
وما زال یغلی مهرها ویزیده الی ان بلغنا منه غایته القصوی
اذا اصبحت اهدت الی الشمس سجده وتسجد الاخری حین تسجد للمسری
پس از جدایی یاران میندیش و به می روی آور، چون آن را با آب آمیختی و سر نوشیدن داشتی با عفت و پاکی بدان دست یاز زیرا آن باده ای است که شاهان به نامش کرنش می کنند و مقامش بلندتر از آنست که در نامها بگنجد. یادآوری آنکه دوستش می دارم غمگین و بیمارم کرده درحالیکه چشمان گردان به سوی دلبر، همواره راز دلداده را آشکار می کند این بود که راه فتادم برخی از دختران دهقان را خواستگاری کردم و در سراپرده بزرگ شویشان شدم. دهقان کابین شان را پیوسته بیش و بیشتر می کرد و من دلداده جز رضا هیچ نمیگفتم و چون صبح می وش برآمد می که آتش کوچک بود آتش بزرگ، خورشید را نماز برد و هربار چنین کرد و چنین می کند در بامداد و شامگاه.
فشبهت کاسیه بکفیه اذ بدا سراجین فی محراب قس اذا صلی
بیت بالا بسیار جااب است زیرا می را به سراج (چراغ) همانند می کند چراغی که در مهراب یک روحانی است در حالی که آن روحانی نماز میکند و ما می دانیم که از ویژگی چراغ راهنمایی است. حق و عدالت نیز رهنما هستند و در اینجا ابونواس به طور ضمنی به می ویژگی راهنمایی گری و هدایت می بخشد.
یا لیله بتها اسقاها الهجنی طیبها بذکراها
تلتهب الکف من تلهبها وتحسر العین ان تقضاها
کان لها الدهر من اب خلفا فی حجره راضها ورباها
خوشا شبی که در آن نوشوار می بساختم و پاکی نامش مرا زبان آور کرد
کف دست از هرم گرمایش در تب و تاب بود و چشم یارای نگریستن به نورش را نداشت همانطور که توان نگاه به آفتاب را ندارد. می را پدر روزگار است که آن را در کنجی بداشته و بپرورانیده اش.
دقت کنیم که برای درست کردن می واژه تربیت را به کار بسته است
در بیت های فرازین، ویژگی نورانی بودن و درخشش می مطرح است که هم کنایه از آفتاب است و هم آتش که هر دو نیز نشان از ادیان کهن ایران دارد مهرپرستی و زرتشتی گری.
یا این بیت را ببینید:
تدعو النفوس فتاتیها ملبیه فالخمر بین نفوس القوم مثواها
می جانها را بانگ می زند پس آنان لبیک گویان به سویش می آیند
تابی النکاح اعتزازا ان تلین له حتی اذا هی ناجته وناجاها
او نجم بهرام قد لاحت عوارضه فی لیله قد تغشی الناس ظلماها
در بیت بالا می از فرط بزرگی و شکوه از زناشویی با خواستگار تن می زند مگر هنگامیکه خود او را بخواهد و رازانه ندا دهد بدین معنا که می خود انتخابگر است که با که می رود و سپس خواهان نیز باید به مناجات می برخیزد…
همه اینها و موارد بیشتری که از پی خواهد آمد که روحمندی و چراغانی و هدایتگری و جانمندی و فرزانگی می را نشان می دهد بسیار با مفهومی پهلو می زند که در کتابهای کهن آرییایان همچون ودا و اوستا بسیار بسیار پیشتر آمده بوده است:
هووم یا هئومه در اوستا و سووم یا سئوومه در ودا
در نوشته های کهن آریایی ، ایزدی که کشته و قربانی می شود تا فرزانگی و روشنایی و جاودانگی را به خدایان بزرگتر پیشکش کند. هم انسان است و هم گاو و هم ماه و هم نوشیدنی، تجلیات گوناگون دارد.
در ودا کتاب مقدس هندوها، پرجابتی و آگنی و ایندرا وقتی نامیرا و جاوید می شوند که از سئومه می نوشند، نوشیدنی بیمرگی و این همان مفهومی است که ابونواس در چکامه هایش از آن بهره می برد:
دارت علی فتیه دار الزمان لهم فما یصیبهم الا بما شاووا
در بیت بالا می خود بر جوانمردانی وارد می شود توجه کنید جوانمردان و اینکه می جان دارد زیرا خود برمیگزیند که بر جوانمردان درآید جوانمردانی که نیک بخت اند و از این پس به هر چه دست یازند از آن آنها خواهد و این همان خاصیت هووم است.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید