خیام از دیدگاه صادق هدایت
مقاله زیر برگرفته از سخنرانی نصرت الله نوح است که از روی نوار پیاده و به رشته تحریر درآمدهاست. این متن که در ماهنامه پژواک سان هوزه منتشر شده، با اندکی تغییر و حذف گزارش جلسه سخنرانی آن، به انگیزه حضور نصرتالله نوح در ونکوور، گزینش و ویرایش مجدد شده است.
روانشاد صادق هدایت کتابى به نام ترانه هاى خیام نوشتهاست که مستند ترین کتاب در مورد خیام بوده و تابحال، کسى نتوانستهاست مطلب « جدیدى به آن اضافه » کند. با اینکه استادان بزرگى مانند احسان طبرى، مجتبى مینوى،دشتى و سایرین راجع به خیام مقالات متعددى منتشر کرده اند ولى آنچه که صادق هدایت نوشتهاست- چون خود او نیز خیامى از روزگار خود بشمار میآمده – هنوز هم از معتبرترین و مستند ترین کتابها در مورد خیام است.
رباعیات خیام مخلوطى از افکار متناقص است
شاید کمتر کتابى مانند ترانه هاى خیام تکفیر شده، بهتان خورده، محکوم شده، منفور بوده، تحریف گردیده، حلاجى شده، شهرت عمومى و دنیاگیر پیدا کرده و بالاخره ناشناس ماندهاست. اگر تمام کتابهائى را که درمورد خیام و رباعیات او نوشته شده جمع آورى کنیم کتابخانه بزرگى را تشکیل خواهد داد که کتابهاى آن از هشتاد الى یکهزار و دویست رباعى را در خود جا دادهاند و تقریبا جُنگ مغلوبى از افکار مختلف را به نمایش میگذارند. اگر این کتابها را ورق بزنیم و بخوانیم در آنها به افکار متضاد،مضمونهاى گوناگون و موضوعهاى قدیم و جدید برمیخوریم، بطوریکه اگر یکنفر صد سال هم عمر کرده باشد و روزى دوبار عقیده، مسلک و کیش خود را عوض کرده باشد قادر به ارائه چنین افکارى نخواهد بود.
مضمون این رباعیات برعقاید و فلسفه هاى متفاوت مبتنىاست از قبیل الهى، طبیعى، دهرى، صوفى، خوش بینى، بدبینى، تناسخى، افیونى، بنگى ، شهوت پرستى، مادى،مرتاضى، لامذهبى، رندى، قلاشى، خدائى و وافورى. آنگاهسوالى که مطرح میشود این است که آیا ممکن است یکنفر اینهمه مراحل مختلف را پوئیده باشد؟
جواب این است که خیر. پس چه اتفاقى ممکن است رخداده باشد؟ هدایت میگوید: خیام واقعى در این میان گمشده و باید او را جستجو و پیدا کنیم. خیامى که بما معرفى کردهاند معجون و ملغمه اى است از تمام این تناقضاتى که به او نسبت داده شدهاست. هرکسى که قصد داشته مطلبى را بگوید ولى بنام او نباشد آنرا بنام خیام نوشته و به او نسبت دادهاست. براى اینکه خیام واقعى را پیدا کنیم لازمست که رد او را از ابتدا در تاریخ جستجو کنیم.
اولین کتابى که با اهانت به خیام شاعر از او یاد میکند
میبینیم که تا دویست سال بعد از مرگ خیام در هیچ کتابى از او بعنوان شاعر و صاحب رباعیات نام برده نمیشود. هدایت کتابهاى مختلف را مرور کرده و میگوید قدیمیترین کتابى که در آن از خیام نام برده شده چهار مقاله نظامى عروضى است.
در آن کتاب نظامى میگوید من خیام را دیدم، بمن گفت اگر بمیرم جایى دفن خواهم شد که در آن روى قبرم گل بروید، ولى در این کتاب هیچ اشاره اى به اشعار خیام نشدهاست. کتاب بعدى تاریخ بیهقى است. بیهقى نیز مطلب عمده اى در مورد خیام ننوشته و سخنى درباره شاعر بودن خیام ابراز نداشتهاست، فقط از او بعنوان حجت الحق نامبرده و او را بعنوان یک دانشمند معرفى میکند.
در ادامه بررسى کتابهائى که در آنها از خیام نام برده شده به کتاب نجم الدین رازى میرسیم. از زنده بودن خیام تاسال ۵۰۸ یعنى اوائل قرن ششم مطمئنیم، اما تاریخ فوتش نامعین است و از آن بى خبریم.
در سال ۶۲۱ یعنى صد سال بعد از این تاریخ، میبینیم که نجم الدین رازى صوفى بزرگ آن روزگار در کتاب « مرصاد العباد»به ناسزاگوئى به خیام میپردازد و دو رباعى را به نام او چاپ کرده و میگوید این ملعون اشعارش براى شریعت از زهر هلاهل هم بدتراست. نجم الدین رازى دقیقا در مورد خیام چنین نوشتهاست: یکى از فضلا که به نزد نابینایان،به فضل و حکمت و کیاست مشهور است و آن عمر خیام است، از غایت ضلالت این بیت (رباعى) را میگوید:
در دایره اى کامدن و رفت ماست
آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست
کس مى نزند دمى در این عالم راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
بیت (رباعى)دوم:
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
باز از چه سبب فکندش اندرکم و کاست؟
گرزشت آمد این صورعیب که راست
ورنیک آمدخرابى از بهر چراست
اولین کتابى که خیام شاعر را معرفى کرد
پس از این دیگر در کتابها نامى از خیام دیده نمیشود تا در قرن هشتم ، سال ۷۴۱ و در « مونس الاحرار»نوشته «بدرالدین جاجرمى». در این کتاب است که براى اولین بار از خیام بعنوان شاعرى نام برده شده که صاحب ۱۲رباعى است. میگوید یکى از شاگردان خیام در خاطراتش نوشتهاست که«من شاگرد حجت الحق حکیم عمرخیام بوده ام، او گاهى که از درس دادن خسته میشد براى ما از رباعیاتش میخواند و من دوازده رباعى از او را گردآورى کرده ام»که بدرالدین جامى آنها را در کتابش چاپ کردهاست. هدایت میگوید که بعد از مرگ خیام هر گروهى بنابه دلایل مربوط به خود تلاش کردند که او را توجیه کنند. عده اى او را صوفى میدانستند و عقیده داشتند که او صوفى بوده و به مرحله حیرت و فنا رسیده و بهمین علت از شکّیات سخن میراندهاست. میدانیم که در تصوف مراحل مختلفى وجود دارد که آخرین مرحله آن حیرت و فناست. عده دیگرى میگویند که خیام در آخر عمر توبه کرده و با پاى پیاده به مکه رفتهاست تا خدا از گناهانش بگذرد! حال ببینیم که آن دوازده رباعى منتسب به خیام که در مونس الاحرار آمدهاند از چه قرار میباشند.
هدایت مینویسد که: این دوازده رباعى نشان میدهند که سراینده همه آنها صاحب یک عقیده بوده، هیچوقت تغییر عقیده نداده و تا پایان زندگى در همان خط فکرى اولیه باقى ماندهاست. هدایت این رباعیات را شاهد گرفته و میگوید چند رباعى مربوط به سنین جوانى، تعدادى مربوط به میان سالگى و چندتاى دیگر که مربوط به سنین پیرى و هفتادسالگى او هستند، همه نشانگر ثبات فکرى خیام در سراسر عمر او و صحت تعلق آن رباعیات به خیام میباشند.
رباعى اول بقرار زیر است:
هرچند گه رنگ و روى زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا
از این رباعى که مربوط به دوران جوانى خیام است شک وتردید به طور کاملا آشکار و مشاهده میشود و اما نمونهرباعیات مربوط به اواسط عمر:
افسوس که نامه جوانى طى شد
وان تازه بهار زندگانى دى شد
حالى که ورا نام جوانى گفتند
افسوس ندانم که کى آمد کى شد
و اینست نمونه تفکر خیام در سن هفتاد سالگى:
من دامن زهد و توبه طى خواهم کرد
باموى سپید قصد مى خواهم کرد
پیمانه عمر من به هفتاد رسید
این دم نکنم نشاط کى خواهم کرد
و بدین ترتیب میتوان دید که موضوع پاى پیاده رفتن خیام به مکه نمیتواند واقعیت داشته باشد و وصله اى غیرواقعى است که به او چسباندهاند. بطور کلى در مورد خیام باید گفت که او انسانی است آگاه در نجوم، ریاضى، فلسفه و حکمت و قبل از اینکه بعنوان شاعر شناخته شود بعنوان یک فیلسوف، دانشمند، حکیم و یک منجم معروف بوده و در تمام کتب در زمانهاى مختلف به این نکات اشاره شدهاست.
خیام ریاضى دان را فراموش نکنیم
همچنین میدانیم که رساله جبر و مقابله او از معروفترین کتابهایش محسوب میگردد. خیام کتاب دیگرى نیز به زبان فارسى دارد که« نوروز نامه» است. این کتاب از نثر زیبائى برخورداراست و پس از هزار سال هنوز هم قابل استفاده میباشد. تعداد دیگرى از آثارش به زبان عربى است که به زبان روز آن زمان بود نوشته شدهاند. لازم به تذکر است که تمام دانشمندانى که در آن زمان حضور داشتند، مطالب خود را به زبان عربى مینوشتند، چون وقتى که اعراب بر ایران مسلط شدند، همه آثار ایرانى را غارت کردند و سوزاندند. میهن پرستان ایرانى براى حفظ آثار قدیمى ناچار شدند که آنها را با زبان عربى ترجمه کنند. چون میدانستند که زبان پهلوى آنها با تسلط اعراب از بین خواهد رفت. دو نفر از معروفترین این وطن پرستان یکى جریر طبرى صاحب تاریخ بزرگ طبرى و دیگرى ابن مقفع بود. کتابهائى که از آنزمان براى ما باقیماندهاند بخصوص به بهاى خون ابن مقفع، که منصور او را در سن ۳۶ سالگى قطعه قطعه کرد و در آتش تنور سوزاند به دست ما رسیدهاند. در مورد ابن مقفع، منصور خلیفه عباسى گفت:
که این ملعون با این سن کم ما را فریب داده و آثار پهلوى بسیارى را به زبان عربى ترجمه و پخش کردهاست که جمع آورى آنها براى ما غیرممکن است. در جلد سوم کتاب «یادمانده ها» به تفضیل درمورد ابن مقفع و زندگانى و آثار او نگاشتهاست. یکى از این کتابهاى ارزشمندى که بوسیله ابن مقفع و بمنظور حفظ آن به زبان عربى ترجمه شد کلیه ودمنه بود که در دوره انوشیروان توسط بروزیه طبیب از هندوستان به ایران آورده شده و به زبان پهلوى ترجمه شده بود.
با تسلط اعراب بر ایران نسخه پهلوى آن معدوم گردید ولى همانطوریکه گفته شد ابن مقفع با ترجمه این کتاب به زبان عربى آن را حفظ کرد و در قرن ششم نصرالله منشى دوباره آنرا به فارسى برگرداند.
فراموش نکنیم که کلیله و دمنه بهمراه مرزبان نامه تا قبل از اینکه در قرن هفتم کتابهاى گلستان و بوستان توسط سعدى نوشته شوند، از اولین کتابهاى درسى مدارس بشمار میآمدند. نوح در ادامه صحبت در مورد خیام گفت که خیام مطمئن بود که در زندگى فردائى وجود ندارد و زندگى همین است که در حال گذر است و به همین علت از مردن وحشت داشت. او هر روز پنجه هاى مرگ را بالاى سر خود میدید و این وحشت را در بسیارى از شعرهایش میتوان ملاحظه کرد. میگوید:
ایکاش که جاى آرمیدن بودى
یا این ره دور را رسیدن بودى
ایکاش پس از هزارسال از دل خاک
چون سبزه امید بردمیدن بودى
***
اى آنکه نتیجه چهار و هفتى
وز هفت و چهار دایم اندر تفتى
میخور که هزار بار بیشت گفتم:
باز آمدنت نیست چو رفتى رفتى
***
یک قطره آب بود با دریا شد
یک ذره خاک بود با صحرا شد
آمد شدن تو اندر این عالم چیست؟
آمد مگسى پدید و ناپیدا شد
***
این قافله عمر عجب میگذرد
در یاب دمى که با طرب میگذرد
ساقى غم فرداى حریفان چه خورى
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
***
تا کى غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلى گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
این دم که فرو برم برآرم یا نه
***
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
و آنجا مى لعل و انگبین خواهد بود
گرما مى و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار همین خواهد بود
و یا:
اى بسکه نباشیم و جهان خواهد بود
نى نام زما و نى نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
من بعد نباشیم و همان خواهد بود
و دیگر اینکه:
دانى که سپیده دم خروس سحرى
از چیست چنین همى کند نوحه گرى؟
یعنى که نمودند در آئینه صبح
کز عمر شبى گذشت و تو بى خبرى
و همچنین:
مى خور که به زیر گل بسى خواهد خفت
بى مونس و بى یاور و بى همدم و جفت
زنهار به کس مگو تو این راز نهفت
هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت
حافظ و خیام
پس از خیام شاعرى که پیش از همه، تحت تأثیر خیام قرارگرفته حافظ بودهاست. بطوریکه گاهى میتوان روح خیام را در قالب حافظ احساس کرد. او نیز مانند خیام در بسیارى از مواقع پنجه هاى مرگ را بر بالاى سر خود احساس میکند و با همان نگاه خیام به دنیا مینگرد:
بنشین بر لب جوى و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
میدانیم که از محسنات حافظ یکى این است که همواره و در سخت ترین شرایط به انسان ها امید میدهد. از دلایل گرفتن فال حافظ و توجه و محبت ما ایرانیها به حافظ یکى این است. او وقتى که ایران مورد حمله مغولها قرارگرفت مثل سعدى از ایران نگریخت و در شیراز باقى ماند و رو ىه خرابه هاى مغول زده ایران نشست و همواره به مردم امید رهایى داد:
یوسف گم کشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزى گلستان غم مخور
این دل غمدیده حالش به شود دل بد مکن
وین سر شورید بازآید به سامان غم مخور
دور گردون گر دو روزى بر مرداد ما نگشت
دائماً یکسان نماند حال دوران غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر طرف چمن
چتر گل برسرکشى اى مرغ خوشخوان غم مخور
نه اى ز اسرار غیب هان مشو نومید چون واق
باشد اندر پرده بازى هاى پنهان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهى زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
ایدل ارسیل فنا بنیاد هستى برکند
چون ترا نوح است کشتیبان ز توفان غم مخور
گرچه منزل بس خطرناکست و مقصد ناپدید
هیچ راهى نیست کان را نیست پایان غم مخور
حافظ در بسیارى از غزلها ضمن دادن امید، پنجه هاى استخوانى مرگ را نیز خیام وار بر بالاى سر خود میبیند:
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقى به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
گل عزیزست غنیمت شمریدش صحبت
که باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
گر زمسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ درازست و زمان خواهد شد
ایدل ار عشرت امروز به فردا فکنى
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد…
با سلام
از شما برای در اختیار گذاشتن این مقاله متشکرم اما یک گلایه داشتم از استاد بزرگوار آقای نوح که در مطالبشان فرموده بودند مسلمانان در زمان تسلط به ایران کتابخانه ها و کتب ایرانی را آتش زدند که اصلا چنین نبوده و در واقع پیشرفت ادبی ایرانیان و اوج شکوه این پیشرفت در زمان مسلمانی ایرانیان حادث شده است و ما در زمان مسلمانی ایرانیان میتوانیم بزرگترین شاعران ایران را مثل مولانا و یا حافظ یا سعدی یا فردوسی یا…را مشاهده کنیم که همگی مسلمانهایی معتقد بودند و کاملا این اعتقاد را در اشعارشان متجلی بوده است شما را برای مطالعه بیشتر به کتاب ارزشمند علامه ی شهید مطهری به نام خدمات متقابل ایران و اسلام ارجاع میدهم
ولی اگر به احتمال یک درصد اینطور بوده در زمان ابوبکر یا عمر شاید بوده باشد و در این صورت هم نمیتوان اسلام را محکوم کرد بلکه کسانی که اسم خود را مسلمان گذاشته اند و برای رسیدن به غنیمتهای جنگی پا به میدان جنگ گذاشته اند این کار زشت را مرتکب شده اند
این را بدانید که سپاه کم جمعیت اسلام در آن زمان سپاه قدرتمند ایران را شکست نداد و سرزمین ایران را فتح نکرد بلکه نور اسلام قلبهای ایرانیان را که شباهتهای فراوانی را در فرهنگ غنی خویش با فرهنگ اسلامی میدیدند را فتح کرد
باتشکر یاعلی
کاملا با نظر محمدرضا موافقم
salam ba tashakor az ostad mekham in sokhanrano b ye sher ………khamyaze keshedem b jaye ghadahe mey veran shavad an shahr k mey khane nadarad