دوستان و همصنفان جان در هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران
- … چه فعالیتی در راستای تحقق همین مطالبات و اعتقادات مندرج در منشور ۱۳۷۸ صورت گرفته است؟ میان آن شعار آزادی بی حدوحصر بیان تا این واقعیت که آقایان فرمانفرما هوس کردهاند بهمثل واژهی “شراب” را بهکل از زبان مرئی و مکتوب فارسی بیرون بیندازند، چه خط و ربطی هست؟ شکی نیست که دست کانون بسته است. در این شب هول کسی انتظار شقالقمر ندارد. اما بخشی از این دست و زبانبستگی به گردن این رویهی نوین و نامعلوم کانون است که معلوم نیست بر چه صراطی مستقیم شده است.
- … گیرم اعضای کانون قوانین داخلی موجود را ناقص و نامشروع میدانند، آیا قوانین بینالمللی که حکومت ایران به گردن گرفته موظف به اجرای آنهاست نباید در مهمترین سند فعالیت کانون ذکر شوند؟ و وقتیکه پیشازاین مذکور بودهاند چرا باید حذف شده باشند؟ اینها ایرادهای بنی اسرائیلی نیست، اینها نشانگر تغییر فاحشی است که در بینش اعضای کانون در دو دههی اخیر نسبت به بینش اعضای آن در پنج دههی پیش رخ داده است و هویت کانون نویسندگان را به مثابه یک نهاد حقوقی و صنفی به تقریب منتفی کرده است.
نوشتن به آن هیئت محترم به همان اندازه که آسان میتواند نمود، دشوار میتواند بود. در این زمانهی مضطرب ما که هر قال و مقالی انگار یا بزم تعارف و تعریف است و یا قتلگاه، آسانتر این است که یا جام ثنا و سرسلامتی بلند کنی یا شمشیر از رو ببندی. حالا اینسوی ماجرا آن احترام و ستایش سزاواری است که آن دوستان، بهواسطهی زنده نگهداشتن کانون بهرغم تمام مخاطراتی که میدانیم، در هر ضمیر منصفی برمیانگیزند. آنسوی ماجرا گلایهها و ایراداتی است که بهحکم وظیفه و بهضرورت اوضاع باید متذکر شد. هر سوی ماجرا را زیرسبیلی درکردن عافیتطلبی است.
قرین پنجاه سال است که کانون نویسندگان ایران یکی از معدود نهادهای صنفی، دموکراتیک و حقطلبی است که سختجانی کرده کژ دار و مریز و به هر والذاریاتی برقرار مانده است. تمام این سالها هم هر قدرقدرتی که بود و هست و میآید به هر ضرب و زوری که در چنته داشته کوبیده و محبوس کرده حتی به تیغ و طناب سپرده است. چه اذهان روشنی را به عزلت فرسوده است، چه جانهای شریفی را بی نفس کرده است.
صدای لرزان و کشدار گلشیری بر مزار مختاری هنوز در گوش ما پژواک دارد:
“”پیام دقیق به ما رسیده است: خفه میکنیم. ما هم حاضریم.”
همین بس تا بدانیم همراهی کانون نویسندگان ایران همسایهی چه هول و هراسی است. چگونه رو بگردانیم و این را نبینیم؟
میبینیم و از صمیم قلب محترم داریم. به انسانی که از پس کشتگان بیرقی را به چنان لجاجت زیبایی استوار نگه داشته است چه بیش از این میتوانیم گفت؟ چه در عوض داریم که پیشکش کنیم؟ جز همانکه گلشیری بشارت داد:
“خداوند مهربان باقی ست، خداوند پاک، خداوند زیبا، خداوند سخن گفتن، خداوند پچپچه…”
موضوعیت و موجودیت کانون نویسندگان ایران در ذهن و زبان جامعه آشکارا خاری است در گلوی تمامی دولتهای پنج دههی گذشتهی ایران. پس حفظ این موجودیت کار کمی نیست. اما کم و کیف این حفظ موجودیت با علم و اقرار به حد و حصرهای زمانه محل پرسش دوست شماست. یک پرسش مادر، که باقی را همان میزاید: در برابر عقوبت در کمینی که اعضای کانون نویسندگان با عضویت و فعالیت خویش به جان خریدهاند آیا هر آنچه “ممکن” بوده است بدست آوردهاند یا نه؟
نخست در باب حضور و مرئیت کانون نویسندگان ایران:
کانون بعد از پنجاه سال هنوز ثبت قانونی نشده است یک مکان تجمع و دفتر دائمی ندارد، نمیگذارندش که داشته باشد. بااینحال یک حضور تاریخی، یک روایت ظهور و حضور یا مجموعی از چنین روایاتی دارد که آن هم هر تکهاش به یک جا افتاده است. آیا تجمیع و تدوین و انتشار اسناد و شواهد این حضور تاریخی هم برای اعضای آن مقدور نیست؟ آیا امکانات مجازی نمیتوانست این تاریخ محذوف را به صحنهی توجه بیاورد؟ آیا فضای مجازی فقط به کار انتشار بیانیه میآید؟ همصنف شما وقت نوشتن این نامه خود را بهجای یک علاقمند ناآشنا گذاشت و جستجو کرد. تاریخچه و اسناد پیشکش! کانون یک خانه و نشانی راست و درست ندارد الا یک صفحهی بیصفا در یک شبکهی اجتماعی که توش چیست؟ جز چند تا بیانیه و اطلاعیه هیچ. دوست شما حتی برای آزمایش از برخی اعضای محترم جویای برخی اسناد شد و همگی تردید داشتند که چنین اسنادی در فضای مجازی موجود باشند، که هستند. و ازقضا امروز شاید فقط از همین طریق در دسترس باشند. اما دسترسی به آنها تنها برای کسی ممکن است که آشنایی با اسناد کانون داشته باشد و جا و زمان انتشار هرکدام را بداند. به بیان دیگر بخش عمدهی اسناد اصلی همین حالا و بدون اطلاع بسیاری از دوستان ما در همین فضای هنوز مهیای مجازی موجود است اما و اگر امروز یک جوان بیستساله خواهان باشد باید دقیق بداند که در کدام شمارهی مجلهای در ۵۰ سال پیش منتشر شده است و آن مجله را کجا باید بیابد. حالا اینها را از کجا باید بداند الله اعلم. آیا کمترین کار در راه مبارزه با سانسور، زنده نگه داشتن و حفظ مرئیت تاریخی کانون نیست؟ آیا از نهادی با عضویت دهها نویسنده و پژوهنده بعید نیست که یک تاریخچهی مستند و منتشرشده نداشته باشد. حتی یک وبسایت نداشته باشد؟ صد البته همین خرده را با هزاران ملامت باید به کانون نویسندگان در تبعید گرفت که این هول و هراس و ضرب و زور هم بالای سرشان نیست و باز در وبسایت رسمی چهارتا دریچه دارند به اسم اسناد و اساسنامه و منشور که تو هرکدامشان پر از خالی است.
در این نامه اگر برخی اسناد را به طور کامل یا مبسوط فرامیخوانم افاضهی فضل نیست. تذکاری است برای اینکه لابد در دسترس خوانندهی نو حافظه باشد. اگرنه تردیدی در اشراف و آشنایی اعضای محترم با این اشارات و سوابق نیست. و اما اگر بفرمایید چنین کاری در این زمان منع دارد، خواهم گفت که قضیه از بیخ ممنوع است. زیر و زبرش، دیروز و امروز و چهل سال پیش اش از نظر تنگ آن آقایان و این آقایان موی دماغ است و غیرقانونی است و “پیام” هم که “دقیق رسیده است”. حالا میان اینهمه ممنوعه جات اولویت کدم است؟ تسلیت یا تاریخ؟
دوم درباب هویت صنفی و حقوقی کانون نویسندگان ایران
بیانیهای که سال ۱۳۴۶ در اعتراض به کنگرهی فرمایشی “شاعران و نویسندگان” به امضا مجموع به ظاهر مانع الجمعی از نویسندگان رسید (و تصویر یکی از نسخههای اصلی آن به پیوست این نامه آمده است) ، اگرچه از موضوعیت افتاد، اما از دل خود بیانیهی “دربارهی یک ضرورت” را زایید که آغازگر کانون نویسندگان ایران به سال ۱۳۴۷ است.
در بند دوم بیانیهی ۱۳۴۶ در طرد “کنگرهی شاعران و نویسندگان” آمده است:
“شرط مقدماتی چنین اجتماعی وجود آزادیهای واقعی نشر و تبلیغ و بیان افکار است، درحالیکه دستگاه حکومت با دخالتهای مستقیم و غیرمستقیم خود در کار مطبوعات و نشر کتاب و دیگر زمینههای فکری و فرهنگی (که موارد بیرون از حد آن را به کمک اسناد و ارقام میتوان ذکر کرد)، آن آزادیها را عملاً از میان برده است […] از نظر ما آن شرط مقدماتی با رعایت کامل اصول قانون اساسی در آزادی بیان و مطبوعات و مواد مربوط اعلامیهی جهانی حقوق بشر فراهم خواهد شد.”
در بند سوم پیششرط دیگری تعیین شده است:
“بایستی اتحادیهای آزاد و قانونی که نماینده و مدافع حقوق اهل قلم و بیانکنندهی آرای آنها باشد، وجود داشته باشد.”
بند نخست یک رویکرد حقوقی و بند دوم یک رویکرد صنفی و حقوقی را به صراحت دنبال میکند. هویت کانون نویسندگان ایران بر مبنای این دو رویکرد اساسی شکل گرفته و هر تغییر و تعللی در پیگیری این دو منحرف شدن از هویت کانون است.
در بیانیهی تشکیل کانون، همان “دربارهی یک ضرورت”، آمده است که این نهاد “فعالیت خود را بر پایهی دو اصل زیرین آغاز میکند:
- دفاع از آزادی بیان با توجه و تکیه بر قوانین اساسی ایران – اصل ۲۰ و اصل ۲۱ متمم قانون اساسی- اعلامیهی جهانی حقوق بشر- مادهی ۱۸ و مادهی ۱۹ آن.
آزادی بیان شامل همهی انواع آن اعم از کتبی و شفاهی با به کمک تصویر است، یعنی نوشته، نوشتهی چاپی، سخنرانی، نمایش، فیلم، رادیو و تلویزیون. هر کسی حق دارد به هر نحوی که بخواهد آثار و اندیشههای خود را رقم بزند و به چاپ برساند و پخش کند.
[…]
- دفاع از منافع صنفی اهل قلم بر اساس قانون یا قوانینی که – در حال یا آینده – روابط میان مؤلف و ناشر یا سازمانهای عاملهی کشور را به نحوی عادلانه معین و تنظیم کند.”
آشکار است که بیانیه لحنی حقوقی و تأکیدی صنفی دارد و همین دو ویژگی است که هر سنگاندازی و انکار و اجباری بر سر راه ثبت قانونی این نهاد را در چشم هر بینندهی داخلی و خارجی عملی غیرقانونی و بلکه نقض فاحش قانون اساسی مملکت جلوه خواهد داد.
حالا از دل این بیانیهیا به قول اعضای محترم کانون “با توجه به روح عمومی بیانیهی اول کانون (اردیبهشت ۱۳۴۷) و «موضع کانون نویسندگان ایران» (مصوب فروردین ۱۳۵۸) و با استناد به «متنِ ۱۳۴ نویسنده » (مهرماه ۱۳۷۳) در سال ۱۳۷۸ “منشور کانون نویسندگان ایران” تدوین شده است. آن لحن حقوقی و آن تأکید صنفی دقیق ناپدید شده جایش را فهرستی از آرزوها و مطالبات و وعدهها گرفته است:
- آزادی اندیشه و بیان و نشر در همهی عرصههای حیات فردی و اجتماعی بیهیچ حصر و استثنا حقِ همگان است. این حق در انحصار هیچ فرد، گروه یا نهادی نیست و هیچکس را نمیتوان از آن محروم کرد.
- کانون نویسندگان ایران با هرگونه سانسور اندیشه و بیان مخالف است و خواستار امحای همهی شیوههایی است که به صورت رسمی و غیررسمی ، مانع نشر و چاپ آراء و آثار میشوند.
- کانون رشد و شکوفایی زبانهای متنوع کشور را از ارکان اعتلای فرهنگی و پیوند و تفاهم مردم ایران میداند و با هر گونه تبعیض و حذف در عرصهی چاپ و نشر و پخش آثار به همهی زبانهای موجود مخالف است.
- کانون با تکصدایی بودنِ رسانههای دیداری، شنیداری و رایانهای مخالف است و خواهان چندصدایی شدنِ رسانهها در عرصههای فرهنگی است.
- حقِ طبیعی و انسانی و مدنی نویسنده است که آثارش بیهیچ مانعی به دستِ مخاطبان برسد. بدیهی است نقدِ آزادانه حقِ همگان است.
- کانون از حقوق مادی و معنویِ، حیثیت اجتماعی و امنیت جانی، حرفهای، شغلیِ نویسندگان ایران دفاع میکند.
- کانون نویسندگان ایران مستقل است و به هیچ نهاد (جمعیت، انجمن، حزب سازمان، و…) دولتی یا غیردولتی وابسته نیست.
- همکاری نویسندگان در کانون با حفظِ استقلالِ فردیِ آنان بر اساس اهداف این منشور است.
- کانون نویسندگان ایران با اشخاص و نهادهایی که همکاری با آنها با اصول و مواضعِ کانون مغایر نباشد در زمینهی حقوق، اهداف و آرمانهای مندرج در این منشور همکاری میکند.
اگرچه در این منشور یک اصل پراهمیت و بسیار مترقی (اصل سوم) به مجموع اصول و اهداف کانون اضافه شده است، اما با تکرار و کلیگویی این منشور تمام دقت و صلابت بیانیهی ۱۳۴۷ را از دست داده است. اصل اول و دوم و پنجم همه در اصل یکی است که با عبارات مختلف تکرار شده است و بیدلیل. اصل چهارم با اغماض همان مسئلهی اساسی اصل سوم را مطرح میکند. و درنهایت عدم اشاره به قوانین موجود ملی و بینالمللی که حافظ و ضامن این حقوق هستند باعث شده این منشور به مثابه درخواست تقرر این حقوق مطرح شود درحالیکه در متن قانون مقرر شدهاند و ضمانت آنها بر عهدهی حکومت است و مطالبهی اصلی توقف قانونشکنی حکومت است.
همین وضع دربارهی بند ششم که مربوط به امور صنفی است هم مصداق دارد. تفاوت فاحشی است میان تأکید بیانیهی ۱۳۴۷ بر ” دفاع از منافع صنفی اهل قلم بر اساس قانون یا قوانینی که – در حال یا آینده – روابط میان مؤلف و ناشر یا سازمانهای عاملهی کشور را به نحوی عادلانه معین و تنظیم کند” با وعدههای منشور مصوب ۱۳۷۸ که مدعی است از همه حقوق نویسندگان از الف تا ی دفاع میکند و معلوم هم نیست چگونه و با چه ابزاری. آیا دوستان ما اهمیت بار حقوقی بیانیهی ۱۳۴۷ را در نظر ندارند؟ آیا ممکن است که دوستانی که سرکار هرروزهشان با واژههاست تفاوت میان سخن متکی بر وجاهت قانونی و سخن مبتنی بر شعار را ندانند؟ میگویم شعار چون “آزادی بیان بیهیچ حصر و استثناء” زیباست اما شعار است و نویسندگان این منشور فراموش میکنند که حتی میثاق بینالمللی حقوق سیاسی و مدنی که معتبرترین سند حافظ آزادی بیان است و همان هم در هیچ سرزمینی تمام و کمال اجرا نمیشود، تبصرهای دارد به نام “بند سوم مادهی ۱۹” که در آن موارد استثنایی تحدید آزادی بیان تصریح شده است که صد البته متکی به قوانین سفت و سختی است. آیا دوستان ما نمیبینند که در منشور ۱۳۷۸ چه چیز اضافه و چه چیزها کاسته شده است؟
و اما چه فعالیتی در راستای تحقق همین مطالبات و اعتقادات مندرج در منشور ۱۳۷۸ صورت گرفته است؟ میان آن شعار آزادی بی حدوحصر بیان تا این واقعیت که آقایان فرمانفرما هوس کردهاند بهمثل واژهی “شراب” را بهکل از زبان مرئی و مکتوب فارسی بیرون بیندازند، چه خط و ربطی هست؟ شکی نیست که دست کانون بسته است. در این شب هول کسی انتظار شقالقمر ندارد. اما بخشی از این دست و زبانبستگی به گردن این رویهی نوین و نامعلوم کانون است که معلوم نیست بر چه صراطی مستقیم شده است. وقتیکه کانون جایگاه خود در تذکر قانون اساسی و مستند و معتبر کردن مطالبات خود با تأکید بر قانونشکنی حکومت را فراموش کرده است، من از دوستان خود میپرسم جز این چه ابزاری در اختیار کانون نویسندگان است که به اتکای آن حکومت را لااقل در برابر دیدگان جامعهی جهانی و در برابر تاریخ برای این فضاحتی که به بار آورده محکوم کند؟ گیرم اعضای کانون قوانین داخلی موجود را ناقص و نامشروع میدانند، آیا قوانین بینالمللی که حکومت ایران به گردن گرفته موظف به اجرای آنهاست نباید در مهمترین سند فعالیت کانون ذکر شوند؟ و وقتیکه پیشازاین مذکور بودهاند چرا باید حذف شده باشند؟ اینها ایرادهای بنی اسرائیلی نیست، اینها نشانگر تغییر فاحشی است که در بینش اعضای کانون در دو دههی اخیر نسبت به بینش اعضای آن در پنج دههی پیش رخ داده است و هویت کانون نویسندگان را به مثابه یک نهاد حقوقی و صنفی به تقریب منتفی کرده است.
از سویی اگر تغییر در این شرایطِ اسارت بیان ناممکن و پرهزینه است آیا تلاش برای احقاق حقوق صنفی نویسندگان هم ممکن نیست؟ آیا نظارت بر روابط میان ناشر و نویسنده از جمله استانداردسازی قراردادهای گهگاه به وقاحت ظالمانهی حق التالیف و حق الترجمه، شیوهی توزیع کتابها و رسیدگی به دهها و صدها مورد تضییع حقوق مادی و معنوی نویسندگان توسط برخی ناشرین در حیطهی وظایف همین منشور نوپای کانون نیست؟ آیا برای دخالت در این موضوعات هم کانون بیمناک کنده و زنجیر و حبس و تعذیب است؟ و اگر چنین اموراتی را خارج از حیطهی فعالیت کانون میداند پس تفسیر اعضای محترم از اصل ششم منشور نوین چیست؟ این دفاع از حقوق مادی و معنوی را چگونه پی میگیرند؟ با آرزوی صبر برای نویسندگان مظلوم؟
اما اگر تلاشی در این زمینهها در کار است و ما بیخبریم که خودش ایراد بزرگ دیگر را به یاد میآورد و آن شفافیت کانون نویسندگان ایران است. یکی از مهمترین اصول حافظ آزادی بیان دسترسی آزاد به نحوه و محتوای فعالیت نهادهای حکومتی و مدنی است. برخلاف، کانون نویسندگان در این زمینه بهغایت پنهان کارانه عمل میکند درحالیکه هیچ دلیلی برای این کار نیست. اساسنامهی کانون نویسندگان بهطور کامل در دسترس نیست. هیچکدام از گزارشهای سالانهی کانون در اختیار عموم قرار نگرفته است. روند و محتوای فعالیت کانون نویسندگان ایران بهویژه در مسیر مطالبات صنفی قابل دسترسی نیست. نهادی که مدافع دسترسی آزادانه به آرا و افکار و اخبار است، نباید خود نمونهای از هدف باشد؟ عدم دسترسی به این موارد نه تنها نقد دقیق و منصفانهی کانون نویسندگان را ناممکن میکند بلکه به شایعات و حرفهای بیپایه و نیش و کنایههای سایهنشینی هم میافزاید.
برای نمونه تنها بخش در دسترس از اساسنامهی جدید کانون نویسندگان “فصل دوم” مربوط به عضویت است که همان را هم باید در آن صفحهی کذا زیر تلنباری از اطلاعیهها، به مدد بخت و اقبال و قضا و قدر یافت. اما همین فصل خود محل انتقاداتی اساسی به روزآمدی و نحوهی عملکرد و روح حاکم بر کانون نویسندگان در هزارهی سوم است.
اساسنامهی جدید کانون نویسندگان، که معلوم نیست کی تجدید شده است و اصلاً چرا، اعضای کانون نویسندگان را به سه گروه “اعضای پیوسته”،”اعضای افتخاری” و “اعضای وابسته” تقسیم میکند:
مادهِ ۵- انواعِ عضویت:
عضویت در کانون سه نوع است: پیوسته، وابسته و افتخاری.
ماده ۶- عضویتِ پیوسته:
اشخاصِ ذیل عضوِ پیوستهی کانون خواهند بود:
اول- امضاکنندگان این اساسنامه که اعضایِ مؤسس کانون شمرده میشوند؛
دوم- هر یک از کسانی که از زمانِ تصویبِ این اساسنامه به تشخیصِ هیئتِ دبیرانِ کانون طبقِ شرایط و ضوابطِ زیر واجدِ صلاحیتِ لازم برایِ عضویتِ پیوستهیِ کانون باشد:
الف- دارایِ تابعیتِ ایرانی باشد؛
ب- علاوه بر تسلیمِ برگِ درخواستِ عضویت، به نشانهیِ پایبندی به آرمانهایِ کانونِ نویسندگانِ ایران منشورِ کانونِ نویسندگانِ ایران و این اساسنامه را امضا کند.
تشخیصِ پایبندی متقاضیِ عضویت به این آرمانها در طولِ فعالیتِ فرهنگیاش بر عهدهیِ هیئتِ دبیران است.
تبصره: در صورتِ ردِ تقاضایِ عضویت و اعتراضِ متقاضی، مجموعهیِ هیئتِ دبیران، اصلی و جانشین (علیالبدل)، دربارهیِ آن تصمیم میگیرند. در صورتِ اعتراضِ مجدد، موردِ اعتراض به مجمعِ عمومیِ کانون ارجاع میشود تا علناً موردِ رسیدگی قرار گیرد. تصمیمِ مجمعِ عمومی قطعی خواهد بود.
پ- دستِکم دارایِ دو اثرِ چاپشده بهصورت کتاب در حوزههایِ فرهنگیِ زیر باشد:
داستان، شعر، مقاله، نمایشنامه، فیلمنامه، نقدِ ادبی و زندگینامه. تألیف و تحقیق یا ترجمه در همهیِ عرصهها (ادب، زبان، فلسفه، دین، علومِ انسانی و اجتماعی، فرهنگِ عامه، حقوق، علومِ سیاسی و اقتصادی، علم، هنر، موسیقی، سینما و غیره).
تبصرهیِ ۱: در مواردِ استثنایی که متقاضی فقط دارایِ یک کتابِ چاپشده است، به شرطی تقاضایِ عضویتِ او پذیرفته خواهد شد که اثرِ مزبور از کیفیتی ممتاز برخوردار باشد.
تبصرهیِ ۲: هیئتِ دبیرانِ کانون برای ِ تشخیصِ ارزشِ کیفیِ اثر یا آثارِ چاپشدهی متقاضی طبقِ مفادِ این اساسنامه کمیسیون یا کمیسیونهایِ خاصی تشکیل میدهد. اتخاذِ تصمیم نهایی بر عهدهیِ هیئت دبیران خواهد بود.
مادهیِ ۷- عضویتِ وابسته:
متقاضیانِ عضویت که واجدِ شرایطِ مذکور در بندهایِ الف و بیِ مادهیِ ۶ هستند و در حوزههایِ مذکور در بندِ پیِ مادهیِ ۶ فعالاند اما موفق به چاپِ لااقل دو کتابِ مستقل نشدهاند، به تشخیصِ هیئتِ دبیران عضوِ وابستهیِ کانون خواهند شد.
تبصره: هیئتِ دبیرانِ کانون میتواند برای احرازِ صلاحیتِ عضویتِ وابسته نیز از نظرِ کمیسیونهایِ مذکور در تبصرهیِ ۲یِ مادهیِ ۶ استفاده کند.
مادهیِ ۸- عضویتِ افتخاری:
عضویت افتخاریِ کانون به شخصیتهایِ زیر اعطا خواهد شد:
الف- شخصیتهایِ ادبی و سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و هنری و علمیِ ایران که در راهِ تحققِ آرمانهایِ کانون فعالیتِ مؤثر داشته باشند.
ب- شخصیتهایِ ادبی و هنری و فرهنگی و علمیِ دیگر کشورها که با آثار و فعالیتهایِ خود به تحققِ آزادیِ اندیشه و بیان و قلم یا اعتلایِ روابطِ فرهنگیِ ملتِ ایران با سایرِ مللِ جهان کمکِ مؤثر کرده باشند.
مادهیِ ۹- ترتیبِ عضویت:
ترتیبِ عضویتِ پیوسته و وابسته و افتخاری به شرحِ زیر است:
الف- متقاضی عضویتِ پیوستهیِ کانون باید تقاضای عضویت را همراه با یک نسخه از دستِکم دو کتابِ خود به دفترِ کانون تسلیم کند.
ب- متقاضی عضویتِ وابستهیِ کانون باید تقاضایِ عضویت را هم راه با یک نسخه از کتاب یا آثار خود به دفتر کانون تسلیم کند.
تبصرهیِ ۱: اعضایِ وابسته درصورتیکه شرایطِ مربوط به عضویتِ پیوسته را دارا شوند میتوانند با رعایتِ مقررات این اساسنامه تقاضایِ عضویتِ پیوسته کنند. به این تقاضاها به ترتیبِ مقرر در همین اساسنامه رسیدگی خواهد شد.
تبصرهیِ ۲: کارتهایِ عضویتِ اعضایِ پیوسته و وابسته توسطِ هیئتِ دبیران صادر خواهد شد و برایِ مدتِ دو سال معتبر است و هر دو سال یکبار با توجه به مقرراتِ موادِ ۱۳ و ۱۴ تجدید خواهد شد.
پ- اعطایِ عضویت افتخاریِ کانون موکول است به پیشنهادِِ کتبیِ لااقل ده نفر از اعضایِ پیوستهیِ کانون و تصویبِ هیئتِ دبیران.
دهها ایراد غیرقابلچشمپوشی بر همین یک صفحه از اساسنامه وارد است. نخست، شرایط عضویت اعضای پیوسته مندرج در بند پ مادهی ۶: “دستکم دارای دو اثر چاپشده بهصورت کتاب در حوزههای فرهنگی باشد”. نویسندگان این اساسنامهی شگفتانگیز در هزارهی سوم و در عصر زندگی دیجیتال معیار نویسندگی را محدود به “چاپ” آن هم بهصورت “کتاب” میدانند. بهعبارتدیگر صدها نویسنده که آثار خود را در وبلاگها و وبسایتها مندرج کردهاند به جرم “چاپ” نکردن آن هم بهصورت “کتاب” واجد عضویت “پیوسته” ی کانون نیستند. از طرفی هزاران جلد اثر ادبی و فرهنگی و تحقیقی که بهصورت الکترونیکی منتشر شدهاند، به استناد به نص صریح این اساسنامه کتاب محسوب نمیشوند.
نکتهی مهمتر اینکه چاپ بسیاری از این آثار که امروز در فضای مجازی در دسترس هستند در چرخهی رسمی انتشار کتاب ممکن نیست. بهعبارتدیگر کانون نویسندگان بهصورت تلویحی شرط عضویت “پیوسته” ی کانون را تن سپردن به سانسور حکومتی برشمرده است. اگر شرمآور نباشد که هست. آیا آن شعار بند نخست منشور که به کمتر از آزادی بی حدوحصر بیان و بی هیچ استثناء رضایت نمیدهد در سایهی این اساسنامه حتی از شعار به شوخی تنزل نمیکند؟
صد البته دوستان ما در دفاع خود به عضویت وابسته اشاره خواهند کرد. اما عضویت وابسته چیزی شبیه مرحمت است مبنی بر اینکه اگر کتاب ندارید اشکالی ندارد. اگر شما را نویسنده بدانیم به عضویت نیمبند کانون نویسندگان مشرف میکنیم. اما چنین دفاعیهای که من از دوستان نزدیک خود در کانون بسیار شنیدهام، حاکی است که دوستان ایراد اصلی را بهکل نمیبینند و گمان میکنند مشکل فنی است و با پذیرش عضویت برطرف میشود. مشکل این ادبیات توهینآمیزی است که روح دموکراتیک اساسنامهی “اصلی” کانون را شهید کرده است. مشکل این است که دوستان ما با اینهمه فضل و دانش و اشراف بر کلمات، ارزش کلمات را دستکم میگیرند. دوستان ما انگار نمیبینند. یا اگر میبینند، اعتنایی ندارند که چنین عبارتی در بند ب اساسنامه یادآور چه نهادهایی است:
تشخیصِ پایبندی متقاضیِ عضویت به این آرمانها در طولِ فعالیتِ فرهنگیاش بر عهدهیِ هیئتِ دبیران است.
دوستان ما اهمیتی نمیدهند که چنین بندی با چنین لحنی به کار شورای نگهبان میآید نه کانون نویسندگان ایران. دوستان ما از خود نمیپرسند، کسی که اساسنامه و منشور را امضا کرده است یعنی که پایبند است ما چهکاره هستیم که پایبندی او را فراتر از این بسنجیم و مگر پایبندی ما را جز امضای ما در پای منشور و اساسنامه گواه محکمتری مؤید است؟
دوستان ما چرا اساسنامه را نو کردهاند؟ که بتوانند خود را اعضای مؤسس کانون نام نهند؟ اگرنه چه نکتهای بر اساسنامهی “اصلی” افزودهاند که کم داشت و از نو نوشتن را ضرورت میداد؟ اینجاست که خیر و شر در دسترس نبودن اسناد کانون معلوم میشود. مقایسه کنیم این اساسنامهی تازه را با آن اساسنامهی مرحوم:
ماده ۶ – کسانی میتوانند به عضویت کانون درآیند که نسبت به روح موضوع و اساسنامه کانون عملاً وفادار بوده و یکی از شرایط ذیل را حائز باشند:
الف- نویسندگان، شاعران و نمایشنامه نویسان که با خلق آثار ادبی به غنای فرهنگی و رشد افکار کمک میکنند.
ب- محققین که در تحلیل مبانی فرهنگی و اجتماعی و فلسفی میکوشند.
پ- مترجمان، مفسران و منتقدان که با نشر آثار ادبی و اجتماعی و فلسفی برشد فکری و بیداری اذهان و غنای فرهنگ عمومی کمک میکنند.
ماده ۷- اعضای کانون را دو دسته اشخاص تشکیل میدهند:
الف- اعضای مؤسس که امضاکنندگان این اساسنامه هستند و پس از ثبت و تشکیل کانون دارای حق بخصوصی جز حق عضویت نخواهند بود.
ب- اعضای جدید که هر یک باید دارای دو معرف از بین اعضای کانون بوده و نیز عضویت ایشان به تصویب هیئتمدیره برسد. درعینحال هیئتمدیرهی کانون نیز میتواند در صورت لزوم تقاضای مستقیم اشخاص واجد شرایط را بپذیرد.
اساسنامهای که پنجاه سال پیش نوشته شده است شرایط عضویت را بر فعالیت مبتنی کرده است نه شکل و صورت محصول. به استناد بندهای آن هرکسی که مینویسد تحقیق میکند، ترجمه و تفسیر و نقد میکند یکی از شرایط عضویت را واجد است. اساسنامهی غمانگیز فعلی هویت نویسنده را معطوف به محصول و آنهم شکل خاصی از محصول کرده است که حصول آن به هزار و یک دلیل از حیطهی اختیار نویسنده خارج است. شرمآور نیست؟
پنجاه سال پیش نویسندگان آن اساسنامه این اندازه هوش و درایت به خرج دادهاند که در تعریف فعالیت از عبارت “نشر آثار” استفاده کنند که حتی پنجاه سال بعد دایرهاش چنان وسیع است که نشر دیجیتالی را هم شامل شود. دوستان ما پنجاه سال بعد از واژهی “چاپ” استفاده کردهاند انگار که نشر دیجیتال به گوش آن حضرات هم نخورده است؟ این چه آزاری است؟ چه عداوتی است؟ اگر اینها نیست. این چه سهوی است و اصلاً چهکاری است به اینکه طلا را مس کنیم؟ جز اینکه به نام خود زده باشیم؟
دوستان ما اگر مایل به بهبود اساسنامه بودند بهجای از نو نوشتن یک تبصره میافزودند که با عبارات صریح از نشر دیجیتالی که تنها مفر سانسور در زمانهی ماست حمایت قاطع کند.
آیا اعضای محترم کانون بار تبعیضآمیز این عبارات “اعضای پیوسته” و “اعضای وابسته” که جایگزین “اعضای مؤسس و اعضای جدید” شده است را نمیبینند؟ روح دموکراتیک این عبارت که ” اعضای مؤسس که امضاکنندگان این اساسنامه هستند و پس از ثبت و تشکیل کانون دارای حق بخصوصی جز حق عضویت نخواهند بود” را درک نمیکنند؟
پیامد چنین تقسیمبندی جز تفرقه چیست؟ و تفرقه از آن بدو تولد کانون، تازه با آن اساسنامهی دموکراتیک، تابهحال بلای جان بوده است. نبوده است؟ در همان گزارش اسلام کاظمیه به سال ۱۳۴۷ که منشور و بخشی از اساسنامهی کانون در آن نقل شده است این تفرقهافکنی غمانگیز مشهود است. کاظمیه مینویسد:
” انکار نمیتوان کرد که در چندسالهی اخیر، دوباره بازار چاپ کتاب، نمایشگاههای نقاشی، نشر داستانها و اشعار و نمایشنامهنویسی حرکتی کرده و ظاهراً نشاندهندهی رواجی است. ولی تماشاچی نمایشگاههای طاق و جفت نقاشی حق ندارد از خود سؤال کند این خیل نقاشان با گذاشتن رنگهای مغشوش و درهم و خطوط ناموزون و آبستره و پاپ آرت بازی به کجا میروند […] و از طرفی آن دیگران که یکسره دنبال کارهای خررنگ کن و فرنگی پسند سقاخانه و طلسم سازی افتادهاند آیا از اوج قلهی رفیع هنر به منجلاب کاسبکاری نیفتادهاند؟”
این قلهی رفیع هنر که یک عمری است از هر طرف به هنرمند اماله میشود ما را بیچاره کرده است. در باب شعر کاظمیه
مینویسد:
“[…] در سال گذشته بیش از سیصد و پنجاه نفر شاعر نوجو اشعاری در مجلات ادبی و هنری منتشر کردهاند. این کمیت قابلتوجهی است ولی از نظر کیفیت اگر معیارهایی برای شناخت غث و ثمین اشعار کهنسرایان وجود داشت که با محک وزن و قافیه و عروض و بدیع و مضمون و غیره میشد سره را از ناسره بازشناخت، برای شناختن شعر امروز چه معیاری در دست است؟”
معیار را لابد کاظمیه در آستین داشته وقتیکه نوشته است:
“این بحثی است که در چنین مختصری نمیگنجد و در فرصتی مناسب از راه همین بحث و تجزیه و تحلیل آن باید به ریشهی بیریشگیها پی برد ولی هر عملی یک عکسالعمل جبری و منطقی را پشت سر دارد. مگر فرانسهی امروز را نمیبینیم و عکسالعمل منطقی آنهمه پوچیها و بیتل بازیها و بیت نیک بازیها را؟”
بامزه اینکه این سخنان در ادامهی منشوری است که در آن آمده است:
“مردم و سازمانهای عاملهی کشور، خاصه همهی کسانی که با اندیشه و ابداع سروکار دارند، باید بیاموزند که بیان و اندیشهی دیگران را، خواه موافق یا مخالف، تحمل کنند و آزادی را به خود محدود ندارند، دایه و قیم و یا از آن بدتر گزمه نباشند.”
از اینجور میرزا غشمشمها کم نبوده و نیست. یک نفر هم نپرسیده که این خطبهها را چرا به نام کانون خواندهای؟ بعدها هم نپرسیدهاند؟ همین شد که یک عده تصمیم گرفتند به نام کانون رژههای حزبی راه بیندازند و از “تسخیر لانهی جاسوسی” هم حمایت کنند. خاطر دوستان حتماً هست آن نامهی کذا که به امضای سیاوش کسرایی و هوشنگ ابتهاج و فریدون تنکابنی و محمود اعتماد زاده (به آذین) و محمدتقی برومند رسید. بذر تفرقه وقتی تنومند شد اینگونه کار دست همه میدهد. متن آن نامه و باقی امضاها را در اینجا میآورم بازهم برای آن خوانندهی ناآشنا:
حضور عالی آیتاللهالعظمی امام خمینی، رهبر آزموده و رهشناس انقلاب اسلامی ایران
در تائید سیاست استوار ضد امپریالیستی آن بزرگوار،
در همپیوستگی با موج بزرگ و تازۀ جنبش رهاییبخش ملی ایران، که با اشغال لانه فتنهانگیزی و جاسوسی سفارت آمریکا از سوی جوانان عزیز و ارجمند دانشجوی ما میرود تا به اوج قلۀ پیروزی برسد،
در همگامی با قشرهای انبوه زحمتکش و محروم ایران که انقلاب اجتماعی، استقرار عدل و برابری، و نیل به حد آبرومندی از رفاه در سایۀ کار شریف و بارور را دنبالۀ طبیعی و ضروری انقلاب سیاسی میدانند،
و به امید آن که خلق قهرمان ایران با مجاهدات جانبازانۀ خود موفق گردد تا استقلال سیاسی، اقتصادی، مالی، نظامی و فرهنگی کشور را به نحو اکمل تحقق بخشد، و در سایۀ اینچنین استقلال واقعی، حقوق و آزادیهای مدنی و اجتماعی را برای همۀ افراد مردم و شرکت عملیشان را در ادارۀ امور ملی و محلی، به دور از هرگونه تبعیض تأمین کند.
ما امضاکنندگان زیر، اعضای کانون نویسندگان ایران، که به فعالیت دورۀ اخیر این کانون معترض بوده و هستیم، اعلام میداریم که صف مبارزۀ ما همان صف واحد انقلاب به رهبری امام است و ازاینپس نیز، همچنان که در گذشته، نیروی اندیشه و قلم و بیان هر یک از ما وقف خدمت به خلق و انقلاب خلقی و اسلامی ایران خواهد بود.
با سلام و درود گرم انقلابی
محمود اعتماد زاده (به آذین)، سیاوش کسرایی، امیر هوشنگ ابتهاج (سایه)، فریدون تنکابنی، محمدتقی برومند
۱۵ آبان ۱۳۵۸
نامه فوق طی یک روز (۱۶ آبان) به امضای ۱۴ نفر دیگر از اعضای کانون نویسندگان ایران نیز رسیده است، به شرح زیرین:
مهدی اسفندیار فرد، هانیبال الخاص، علی امینی نجفی، محمود برآبادی، جاهد جهانشاهی، محمد خلیلی، جلال سرفراز، اسدالله عمادی، محمد قاضی، کامبوزیا گویا، غلامحسین متین، ناصر موذن، جمال میرصادقی، هوشنگ ناظمی (نیکآئین)، رحیم نامور
آقایان زیر نیز پشتیبانی خود را از تلگرام ۵ عضو سرشناس کانون نویسندگان ایران به امام خمینی اعلام داشتهاند:
امیرحسین آریانپور، ناصر ایرانی، اصغر الهی، محمدرضا اصلانی، محمد پورهرمزان، ناصر پورقمی، جعفر جهانبخش، بهرام حبیبی، بهاالدین خرمشاهی، بهرام داوری، رکنالدین خسروی، محمد زهری، منوچهر شیبانی، احسان طبری، نازی عظیمی، محمدرضا فشاهی، کامران فانی، بهزاد فراهانی، جعفر کوشآبادی، پرویز مسجدی، محمدعلی مهمید، کیومرث منشیزاده، نصرتالله نوحیان (نوح)، اسماعیل نوری علاء، شیخ مصطفی رهنما، کاظم هژیرآزادی، حسن اصغری، جلال علوینیا، حسن غلامعلیپور، کامبیز صدیقی، عبدالله عسگری، فرهاد عابدینی، مجید دانش آراسته.
پنج عضو سرشناس کانون نویسندگان که یک ماه بعد با تصمیم مجمع عمومی اخراج شدند، و نه به خاطر آن نامه، به همان اعتقاد کاظمیه مؤمن بودند. در روزنامهی “اتحاد مردم” و در یادداشتی به نام “آنجا چه میگذرد” که مطبوعهی مطلوب همین آقایان بود حرفهای کاظمیه و آن “ما” و “آنها” کردن یکبار دیگر و در عرصهی تازهای تکرار شده است:
“اولی، مبارزه برای آزادی مطلق اندیشه و بیان و نشر و دیگر آزادیهای فرهنگی را برای همه- دوست و دشمن انقلاب، فرق نمیکند- در برابر حکومت فاشیست و دولت اشغالگر وظیفهی کانون میشناسد. دومی وظیفهی کانون را همگامی با نیروهای انقلابی در مبارزه با ضدانقلاب که از هر بهانهای برای توطئهگری سود میجوید، میداند. اگرچه در مواردی حیطهی مطلق آزادی فردی محدود میگردد.” (۱۴ آبان ۱۳۵۸)
و حیطهی مطلق آزادی فردی چنان محدود شد که گریبان آقایان را هم گرفت و بد هم گرفت. تا آنجا که به آذین پیر شده و از “شکنجهگاه” رسته به امضاکنندهی دیگر آن نامهی کذا، محمدتقی برومند، مینویسد:
“اخیراً یک مجموعه قصه به چاپ رساندهام که هفته پیش به بازار آمد… کتاب دیگر هم از من چاپ شده که هنوز در پیچ و خم بررسیهای تمامنشدنی “برادران” است. اگر لطفشان به آنجا برسد که از دردسر بکاهند و بگذارند به دست مردم برسد، البته تقدیمتان خواهم کرد.” (۲۱ اردیبهشت ۱۳۷۰)
باید انصاف داشت و پذیرفت که دورهی جدید کانون نویسندگان از چنین مصائبی دور مانده است و این بهزعم دوست شما بزرگترین دستاورد دورهی جدید کانون است. اما همین دستاورد را هم برخی رفتارها تهدید میکند. نمونهاش بیانیهی اخیر کانون برای شانزدهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو:
” امروز در شانزدهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو، بر خاک شاعر بزرگی گرد آمدهایم که کلمات را، که جانمایهی شعر جلیل و نغز او بود، نه برای عشوه فروشیهای زبانی یا کلاف کردنِ اندیشههای وهمآلود و بیمار گون، بلکه برای شوریدن بر وهن و ستمی میخواست که بر انسان و تبار او میرود”.
این “عشوه فروشیهای زبانی یا کلاف کردن اندیشههای وهمآلود و بیمار گون” کنایه به کیست؟ به شاعران زبان؟ به شاعران حجم؟ به شاعرانی که شعری بهجز شعر شاملویی مینویسند؟ کسی اگر کلمات را برای منظور دیگری بخواهد مشمول این عبارات است؟ و اصلاً چهکاری است؟ چه دردسری است؟ شاعر ملی را چرا باید در مقابل هر دسته و جریان شعری گذاشت؟ چه حاصل میشود؟ سخنان و رویهی آن روز کاظمیه در این عبارات هم به گوش میرسد و این رفتارها بذر تفرقهای میکارد که از دلش آن میروید که پیش از این رویید.
نکتهی آخر و پرگویی را تمام کنم:
سوم رفتار کانون در مواجهه با دولت
این روزها حکومت ایران به تکاپو افتاده است که ناشران، و اگر زورش رسید نویسندگان- را بهعنوان عملهی سانسور حکومتی اجیر کند. بیانیهی کانون در واکنش به سخنان حسن روحانی در نمایشگاه کتاب حاکی از آن است که انگار کانون نگران این مسئله نیست. بلکه نگران است که دولت فقط وعده داده باشد و عمل نکند. از دولت میخواهد که “عمل کند”. به چی؟ به اینکه سانسور را به دست ناشر و نویسنده بسپرد؟
این بخشی از بیانیهی کانون است:
“آقای حسن روحانی، رئیس جمهوری اسلامی، در مراسم گشایش نمایشگاه کتاب «شهر آفتاب» در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۵ اعلام کرد که « من بارها در دولت گفتهام، به وزیر ارشاد هم گفتهام نظر من این است [که] باید کارها را به صاحبنظران واگذار کنیم. این کتاب خوب است یا بد، قابل چاپ هست یا نیست [را] به انجمن نویسندگان و ناشران واگذار کنیم … امروز زمانی است که ما باید به مؤلفینمان امنیت و آزادی بدهیم و به ناشرانمان فضای رقابت و شفاف بدهیم … آن کسی که دلسوزانه نقادی میکند نباید در پیچ و خم کتابش و نوشتارش و شعرش گرفتار شود.»
بیگمان، دولت موظف است امنیت و آزادی نویسندگان را تأمین کند، و سخن رئیسجمهوری تا آنجا که به بیان این وظیفه مربوط میشود، مغتنم است. اما رفتار و عملکرد واقعیِ دولت یکبار دیگر نشان داد که واقعیت چیزی غیر از سخن آقای روحانی است… آقای روحانی به راستی خواهان «امنیت و آزادی» نویسندگان است باید از بیان سخنان زیبا اما فاقد ضمانت اجرایی فراتر رود و بهطور واقعی و عملی در راه آزادی اندیشه و بیان گام بردارد. به عمل کار برآید، به سخندانی نیست.
کانون نویسندگان ایران، ضمن استقبال از هرگونه اقدام عملی و واقعی درزمینهی الغا و امحای شیوههای سانسور و آزادیستیزی، پیرو اصل نخست منشور خود، آزادی اندیشه و بیان و نشر را در همهی عرصههای حیات فردی و اجتماعی بیهیچ حصر و استثنا حق همگان میداند و مصمم و پیگیر به فعالیت و تلاش خود برای تحقق این اصل آزادیخواهانه ادامه میدهد.” ” (۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۵)
این اقدام عملی که آقای روحانی وعده داده است و کانون از آن استقبال میکند چیست؟ محول کردن سانسور به ناشران و نویسندگان؟ و این عمل پیرو اصل نخست منشور است؟ اگر کانون از عملی شدن این وعده استقبال میکند که چیزی نمیماند جز بغض و حیرت. و اگرنه، کجای این بیانیه به این وعده اشاره و آن را رد کرده است؟
دولت تلاش دارد سانسور را به گردن ناشر و نویسنده بیندازد، تا با خیال راحتتر در مجامع جهانی لبخند دموکراسی خواهی و بشردوستی بزند. کانون نویسندگان استقبال میکند؟ دولت تلاش دارد از زیر بار گزارشهای سالانهای که ایران را دوزخ نویسنده و روزنامهنگار و هنرمند اعلام میکند، شانه خالی کند. کانون منتظر است که به این وعده عمل شود؟ دولت تلاش دارد تا صحنهی درگیری میان نویسندگان و ناشران با ادارهی سانسور وزارت ارشاد را به صحنهی درگیری میان نویسندگان و ناشران با شورایی از نویسندگان و ناشران بدل کند. آیا کانون واقف به پیامدهای هولناک این مسئله نیست؟ بهتر نبود در این بیانیه با صراحت به واگذاری سانسور مستقیم اعتراض و به موارد مشخص سانسور غیرمستقیم ازجمله تبعیض و عدم شفافیت در خرید دولتی کتاب، حذف یارانهی کاغذ و تبعیض در مساعدت مالی و تبلیغی دولت به ناشران اشاره شود؟ بهتر نبود به ناشران و نویسندگان توصیه شود تا بهجای نظارت بر سانسور کتاب، نظارت کیفی چاپ و توزیع کتاب را از دولت بی تخصص و کمدانش بگیرند؟
و آخر اینکه بعد از پنجاه سال هنوز کانون نویسندگان ایران در عمدهی بیانیهها دولت ایران را مخاطب قرار میدهد. هنوز باور ندارید که گوش آقایان کر است؟ این سالها امتحان کردهاید که بهجای حکومت همصنفان خود را در سراسر جهان خطاب کنید و یاری بخواهید؟ چرا نرگس محمدی باید خطاب به انجمن جهانی قلم از زندان نامه بنویسد و کانون نویسندگان ایران، با اینهمه مترجم و نویسندهی چندزبانه، به خود زحمت ندهد تا ارتباط مستمر بینالمللی برقرار کند. بیانیههای خود را به زبانهای زنده منتشر کند و از همیاری صنفی جهانی بهرهمند شود؟ چرا هیچ همکاری مستمر و مطلوبی با انجمن جهانی قلم، با پارلمان جهانی نویسندگان (یا سلف امروزیاش) و با سازمان مادهی نوزده و با سازمانهای جهانی حامی نویسندگان ندارد؟ آیا از توان و قدرت اتحاد با نویسندگان جهان برای پیشبرد اهدافش مطلع نیست؟
در تمامی این مواردی که نقل آن رفت روح زمانهی ما که فرهنگ و هنر و سیاست و زیست ما را هم تسخیر کرده حی و حاضر است: بیدقتی، آسانگیری و کمالتفاتی. سرایت ناگزیر این سه را در میان کانون نویسندگان ایران، نویسندگان ایران و مردم ایران، از اینیکی به آن دیگری و بالعکس میتوان بهوضوح دید. هر نظریهی انتقادی در هر عرصهای از حیات و ممات معاصر مملکت ایران، لااقل، باید این سه آفت را هدف بگیرد.
بهرغم همهی اینها کانون نویسندگان هنوز پابرجاست. امید مسلم صنف نویسنده است و میراث درخشانترین چهرههای این صنف. بیش از هر زمان دیگری کانون نویسندگان در کنار مردم ایران و اصناف دیگر ایستاده است. ارتباطی ارزشمند میان صنف کارگر و نویسنده برقرار کرده است. در مقابل ظلم و ستم به اصناف دیگر سکوت نکرده است. در هولانگیزترین برهههای تاریخ معاصر در کنار مردم به خاک و خون افتاده ایستاده است. شرافت حکم میکند این پایداری و این رویهی اصولی را ارج نهاد همانطور که حکم میکند تا نقایصی که ذکر آن رفت را برشمرد. این نامه بیش از هر چیز نشانگر ایمان فروتنانهی دوست شماست به استقامت شریف و شجاع اعضای کانون نویسندگان در یکی از تیرهترین دوران تاریخ این سرزمین. انتقاد تنها از دل ایمان به سلامت اصولی و امید به تصحیح و تکمیل برمیآید. تفاوت انتقاد و مخالفت در همین است.
ارادتمند
امید شمس
___________
پی نوشت: تصویر یکی از نسخههای نهگانهی بیانیهی اعتراض به “کنگرهی شعرا، نویسندگان و مترجمان” که به سال ۱۳۴۶ تدوین شده و به امضای بانیان اصلی این بیانیه رسیده است در ذیل این نامه آمده است. پیش از انتشار بیانیهی سال ۱۳۴۶ حکومت وقت ایران از موضوع و محتوای نامه آگاه شد و از برگزاری کنگرهی شاعران و نویسندگان صرف نظر کرد. درنتیجه بهرغم جمعآوری امضاها، این بیانیه در عمل بلا موضوع شد و به انتشار نرسید. بااینحال به لحاظ محتوا و اصول مطرحشده، این بیانیه سنگ بنای منشور ۱۳۴۷ کانون نویسندگان ایران بهحساب میآید. این نامه در نه نسخه تهیه شد و برای جمعآوری امضا در اختیار نه نفری که مبتکران بیانیه بودند، قرار گرفت. این اعضا عبارتاند از: جلال آل احمد، داریوش آشوری، محمدعلی سپانلو؛ بهرام بیضایی، نادر ابراهیمی، فریدون معزی مقدم، اسماعیل نوری علا، اسلام کاظمیه و هوشنگ وزیری. در نسخهی آورده، علاوه بر این اسامی امضای هوشنگ ابتهاج (سایه)، محمود اعتماد زاده (به آذین)، سیاوش کسرایی و منوچهر آتشی نیز دیده میشود.
علاوه بر این اسامی و در طول ده روز این اسامی به بیانیه اضافه شدند:
احمد اشرف، فریده فرجام، محمود مشرف آزاد تهرانی (میم آزاد)، منصور اوجی، محمد کلباسی، هوشنگ گلشیری، رضا براهنی، شمس آل احمد، بیژن الهی، احمدرضا احمدی، بهرام اردبیلی، عبدالله انوار، اکبر رادی، روئین پاکباز، فریدون تنکابنی، محمدرضا جودت، علی اصغر حاج سید جوادی، محمد حقوقی، اسماعیل خویی، موسوی خامنهای، علی اصغر خبره زاده، سیمین دانشور، رضا داوری، نصرت رحمانی، یدالله رویایی، محمد زهری، غلامحسین ساعدی، احمد شاملو، منوچهر شیبانی، مهرداد صمدی، منوچهر صفا، پرویز صیاد، باقر عالیخانی، غزاله علیزاده، جعفر کوش آبادی، سیروس مشفقی، بهمن محصص، حمید مصدق و نادر نادر پور.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید