تبلیغات

صفحه را انتخاب کنید

دو شعر از آزاده دواچی

بوی شهرم

بوی شهرم را گرفته ام
شرجی ساحلی
که آب قایقهایش را برده است
مرطوب نمی شود هوایم
پنجره ندارم
در ندارم
صورتم دربه در است انگار
بارانم نمی گیرد
شیروانی هایم را برده اند
گلهای دامنم ، تکه تکه
موهایم را کجا گذاشته ام
شهر من کجاست
خیابانم از کدام راه سبز می شود
از کدامین خط عابر بگذرم
که بر صورت این خطوط نلغزم
سنگ به دستم نمی رسد
و خیابانم خالی است
اینجا جای من نیست
نه بارانی
نه رطوبتی
و مدام دهانم تر می شود
 
از دست رفته
بگو منتظرم نباشند
نامم را از خاطر ببرند
و برایم خوابی نبینند
 بگو آسمانم بی دلیل می بارد
 کوچه هایم، بی عابر اعدام می شوند
 از هر پنجره تیر می بارد
و مادرم برهر نتی
گریه اش را می نویسد
بگو از سرزمینشان رفته ام
از سرزدن به اسطوره هایشان
از چراغ های قرمزگذشته ام
و مدا م روی خطوط سبز می شوم
بگو که حرفهایم به شهادت رسیده اند
جمله هایم در انفرادی
و کاغذهایم زندانی اند
بگو همینجا مانده ام
تا روی دلتنگی ها کم آورم
و یادم رود که اصلا نباید باشم

 

 

تبلیغات

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights