دو شعر از مجموعه گروتسگ، اثر هژبر میرتیموری
گروتسگ (۱)
در حومه ی دمشق
آرزوهای کودکان در شیمی حل می شود
و پستانهای سمی مادران
مرگ را بر دهان ِ نوزادان
میک میزنند
مردی نمانده است
به شکار همدیگر رفتهاند.
شبها
زمین درحاشیهی ماه
باروت سُرفه می کند
درختان ِ گورستان
رویای مردگان را مینوشند
در زیر نمک، شن و ماسه
چند آرزو تجزیه می شود.
در گوشهای از ادعا
به تفسیر می نشینیم
امنترین راه برای مراقبت از زبان
شنیدن است
کوکو اشارهایست به زبان
گوش کن
جهان در حرکت است…
گروتسک (۲)
آویزان کردن تخمهای مقدس
سابقهاش به قرنها قبل از میلاد میرسد
محتوای تاریخ
پر است از خمشدگی میخهایی
که از چکش سرپیچی کردهاند.
درک ِ نگرانیهای فلسفی
زیستن را مهیب میکند.
خدا اهل معامله نیست
سلولهای جهمنش را به روی گاوها بسته است.
هستی زادگوریست که فهمش درما عَرق میکند.
برای زیستن باید ایدههای وحشتناک اختراع کرد.
طبق روایات، انسان موجزهی ملعونِ زمین است
که در آب و درخت و حیوان ترکیب شده
تا
بین دوزخ و بهشت آویزان باشد
با تخم و بی تخم.
خوابهای بهداشتی و علمی
طبیعت زندگی را بارور نمیکنند.
بختکهای شبانه، رئالیستیترین تعبیر ِ حیاتاند
و هماغوشی
در رحم درخت نطفه میبندد
تمایل به همزیستی
پذیرفتهترین نظریه جنگل است.
انسان تجاوز میکند…