UA-28790306-1

صفحه را انتخاب کنید

دو شعر از محمد آشور

دو شعر از محمد آشور
چند شعر از محمد آشور

محمد آشور

محمد آشور؛ متولد ۱۲ آبان ۱۳۵۱ در شهرستان کرج، عضو پیوسته انجمن صنفی روزنامه‌نگاران ایران.  همکاری با ماهنامه­‌ی «معیار»، عضویت در تحریریه و سرویس ادبی ماهنامه‌ی «نامه» طی سال­‌های ۸۴ و ۸۵، دبیر بخش شعر سایت «خرابات»، دبیر بخش ایران سایت بین‌المللی «ماه و هور»، عضو شورای سردبیری ماهنامه‌ی «آناهید»، مسؤول صفحات شعر ماهنامه «انشا و نویسندگی»، دبیر بخش شعر «سایت پیاده­‌رو»، دبیر بخش شعر و ادبیات ماهنامه­‌ی «قلمیاران»

       آثار منتشر شده:

  • این همه رد پای تو تا کجاست که می‌رود، نشر شولا، ۱۳۸۰
  • خیس حرف‌های دوباره‌ام، انتشارات داستان‌سرا، ۱۳۸۲
  • من اینم از خودم – درست شنیدی!-، انتشارات داستان‌سرا، ۱۳۸۲
  • یک سیب در سه دیس، انتشارات داستان‌سرا،۱۳۸۷
  • نت‌ها به ریل، انتشارات داستان‌سرا، ۱۳۹۲
  • من قصد کرده­ام که می­آیی… شایدتر از همیشه، نشر شانی، ۱۳۹۴

مجموعه شعرهای مشترک با شاعران دیگر:

  • توتیا و شهروندان واژه (جلد۱)، نشر آرویج، ۱۳۸۰
  • توتیا و شهروندان واژه (جلد۲)، نشر آرویج، ۱۳۸۱
  • توتیا و شهروندان واژه (جلد۳)، نشر نگیما، ۱۳۸۳
  • کتاب نگیما (جلد۱)، نشر نگیما، ۱۳۸۲

[clear]

[clear]

پادافراه

 [clear]

شعر تا کی می‌تواند؟

تا کی می‌شود مگر به‌خاطرش…؟

این‌که فقط شاعر باشی و نه هیچ چیزِ دیگر؟!

و خالیِ تمامِ لحظه‌ها را با شعر پُر کنی

شعر بنوشی

شعر بپوشی

شعری را بغل بگیری و با خود به پارک ببری… به خانه بازگردانی… بخوابانی

امّا همه‌ی وقت‌هایت را بیدار باشی که مبادا از کنارت «پا…وَر…چین» بگذرد

خُب بگذرد!… بگذر!

بگذار کمی هم جا برای چیزهای دیگر…

– این کدام مادر…!-

[clear]

: «قهوه آماده‌ست!»… تو شعر می‌خوانی!

همسرت می‌خندد… تو شعر می‌خوانی!

همسرت می‌گرید… تو شعر می‌خوانی!

شیر آب چکّه می‌کند… تو شعر می‌خوانی!

[clear]

: «لامپ سوخته!»… تو شعر می‌خوانی!

: «شام سرد شد!»… تو شعر می‌خوانی!

: «چیزی برای شام نداریم!»… خُب شعر می‌خوانیم!

:‌ «سیگارت تمام شده!»… هان؟!!

:‌ «سرم درد می‌کند!»…. تو شعر می‌خوانی!

: «لعنت به… » شعر می‌خوانی!

[clear]

(و لعنت به تو!

تو حتّا دست‌های شعر را در دست‌های من می‌گیری

لب‌های شعر را می‌بوسی

در چشم‌های من به چه نگاه می‌کنی لعنتی؟!

از بینِ دو ابروی من چه می‌خواهی؟!

هیچ!… من دارم تنها به تصوّرِ تو در یک شعر نگاه می‌کنم نازنین!

«داری مرا به خلسه‌ی یک…

: اَه!)

[clear]

و می‌دانی روزی از «در پرانتز» خارج می‌شود این خیال

به گفت می‌آید

روزی که حتّا شعر هم نتواند!

و عاقبت چه؟!… آخرِ عاقبت؟!!

عقوبتِ ما چی‌ست؟… نفرین کی‌ست بدرقه می‌کند؟

[clear]

[clear]

تعبیر خوابِ اسب

 [clear]

رَخش بود یا ذوالجناح نمی‌دانم

و این‌که سیاه وُ سفیدش را!

شاید خاکستری گزینه‌ی مناسبی باشد!

گرچه مخاطب را یادِ شاید اغلب الاغ‌ بیندازد

که خُب بیندازد!

من که مسؤولِ افتادنِ کسی نیستم!

قاچِ زین را بچسبد وُ اصلاً چه‌کارِ رنگ‌ها دارد؟!

چه‌کارِ رنگ‌ها داری؟!… فرضاً رخش!

رخش اگر باشد تعبیرِ دیگری از ذوالجناح دارد

تعبیرِ ذوالجناح  اما در خوابِ مرد وُ زن… در خوابِ بالغ و نابالغ… در خوابِ با وضو… و ساعتِ چندَش تفسیرهای مختلفی دارد!

بعد این‌که یالِ اسب‌اَش در باد است؟

در دشت است؟

دندان نشان و دُم تکان نمی‌دهد؟

خیره نگاه می‌کند؟

مادیان نباشد؟!

سوارِ او هستی یا او سوارِ تو؟!

و دیدی که برای هریک تعبیرهای هرکس از «ابن‌سیرین» تا «یوسف» فرق می‌کند!

[clear]

تعبیرِ من امّا آن است که:…

[clear]

و واضح است خوابت را برای کسی نگو احمق!!

آرشیو نوشته‌ها و شناسایی نویسنده:

>> واپسین نوشته‌ها

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

ویدیویی

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها: