سه شعر از نادر چگینی
[clear]
۱
من همانم
که دربادها می ایستم
دربرگ بیدها تمام می شوم
ومدام
خود رادرشطرنج ماه می بازم
با اعتقادی به این اتاق
واین مبل
که وقتی می نشینم ساعتها برآن باران می بارد
می دانم
لبخند هیچ دیگری
نمی تواندقفل طلایی آفتاب را باز کند
میدانم
حقیقت طرف زردی هم دارد
مثل جای دستهای تودر روزهایم
که نمی گذرند
[clear]
۲
پشت حرفها پنهان می شویم
ازاعدادخرسند
بامعشوقه هایی که ازانارمی آیند
این ادامه هم به هیچ می رسد
وما عجیب شبیه ماهیانی شده ایم
که مدام فراموش می کنیم
دریا هم خیابانی ست یکطرفه.
[clear]
۳
روزگاری تمام این شهر توبودی
باخیابانها
پیاده روه ها
وکافه ای مه آلود
من در سایه توپرنده را دانستم
که تاپیراهن ام می آمد
پروازرا ازفصل کدام آن آموختی ؟
که من سالهاست درخت ایستاده ام
با جاده ای درکنارم که به آن دورها می رسد.