
شعری از رضا عابد
شیشهی رفلکس پنجره
نمیتواند رابطهی من را
با چند گنجشک نشسته بر شاخهی آبشار طلایی
یکسویه کند
گنجشکها
میخهای صلیب عیسا را لای پرها پنهان میکنند
تا چشمهای عقاب گرفته را
عبور دهند از عصبهای شیشه
طنز آواز دسته جمعیشان را برسانند به اتاق
پرُ کنند جان اشیا را
با خواندن: گنجشکک اشی مشی …
از همه صدا و بی صدایی فرهاد مهراد
و
بعد همه جیک جیک پرانی
تازه به صرافت افتاده
آغاز کنند خندیدن را
برای این ریش چند روزه بر صورتم
در حبس ناخواسته از روزهای کرونایی
که گره میخورد بر خیال چند دایناسور
ریش و پشم دار مانده در دور دستان
و
آبشاری که در ذهن همچنان خیس میکند
کلمهها را
در راه گشودن راز و رمز شعر ارخیلو خوس:
روباه بسیار چیزها می داند؛ اما خار پشت یک چیز بزرگ می داند