شعری از مهشید رستمی
حوایی که در خاک درد میکشد
***
پنجره را خواب میکنم
صدای گنجشگها در قفس
ناله میکنند !
باید با زنبیل حصیریام
در پنجره و قفس
قدم بزنم
مثل قدم زدن روزنامه فروش کور!
در جنون چراغهای سرخ
وقتی که داد میکشد
خبر… خبرهای فردا و سالهای بعد !!
کابوس
شرح خواب را
در نگاه پنجرهها باز میکند
اسفالتهای تفت
گوش عابران را داغ میزند
جمعیتی که پُشته پُشته بینفس است
خبر را لا به لای دانههای یک تسبیح
به نام حوایی که در خاک
درد میکشد، آه میگوید !
جنینی نامشروع
تعمید میشود
نفس،
در هوایی که شرجی را بغل کشیده
شعر میبافد
مردمکی که نمیداند کیست
از پشت پردهای که سرخ شده
بیزار از تماشای یک سیرک تکراری
در قطرههای اشک
میمیرد !
#مهشید_رستمی