قطار «داعش» به ایستگاه «القاعده» میرسد
با شکست دولت اسلامی (داعش) در عراق و سوریه که در طول بیش از سه سال گذشته بنا به دلایل مذهبی، ناسیونالیسم عربی، سرکوب گروهبندیهای سنی بعد از حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ میلادی، شکست پروژه نئولیبرالیسم در سطح جهانی که به فقیرسازی طبقات حاشیه منجر شد، شورشهای ضدحکومتی در این دو کشور و رقابتهای ژئوپلتیک در عرصه جهانی ظهور و بروز یافته بود، هم اکنون جهان را با این سوال روبه رو کرده است که فرجام داعش به کجا ختم میشود. داعش به این دلیل یک “پدیده جدید” در حوزه تروریسم و بنیادگرایی اسلامی بود که فراتر از ماهیت شبکههای ترور یک مدل جدید از حکمرانی در “قلمرو سرزمینی” مشخص را هدف قرار داده و بعد از تسخیر مناطق وسیعی در سوریه و عراق نوعی از “خلافت” را از اعماق تاریک تاریخ بیرون کشید و در مقابل نظام عرفی حکومتداری در ساختار پذیرفتهشده بینالمللی، قرار داد. این نظام خلافتی حتی بسیار متفاوت از سیستم خلافتی تاریخ معاصر در چارچوب امپراتوری عثمانی بوده و به نوعی در پیوند با افکار “سلفی” نشاتگرفته از آموزههای “محمدابن عبدالوهاب” موسس وهابیت در عربستان و بعدها “سیدقطب” در مصر بود که تلاش کرد افکار پیشوای صحاری عربستان را در حوزه سیاست مدرن پیاده سازی کند. تمام رهبران اولیه گروههای تروریستی چون “بن لادن” و “ایمن الظواهری” پایههای آموزشی خود را در ارتباط با سیدقطب (که در سال ۱۹۶۶ به جرم مشارکت در توطئه اخوانالمسلمین برای ترور جمال عبدالناصر در مصر به دار آویخته شد) فرا گرفته و بعدها دیگر گروههای تروریست اسلامی از جمله بنیانگزاران داعش نیز از آنان الهام گرفتند. به همین دلیل برای درک چرایی ظهور و بروز تروریسم اسلامی و آینده داعش حتما باید به تاریخ رجوع کرد، چرا که کلید “معمای دیروز” هم چنان در “قفل امروز” میچرخد.
تروریسم بنیادگرا در مسیر تاریخی: آن گذشته اولیه که در حوزه نظری از دهه ۶۰ میلادی رقم خورده بود یک مدل از تلفیق حوزه سنت دینی با الزام پیاده سازی آن در جهان امروز بود که از بد حادثه تضادهای دوران جنگ سرد و نبردگاه افغانستان بستر عینی برای حضور و ظهور آن را مساعد کرد. تروریسم بنیادگرای اسلامی هر چند ریشه در اعماق تاریخ دارد اما یک پدیده مدرن است که با توجه به سوابق تاریخی خود از زمان جنگ های داخلی افغانستان در اواخر دهه هفتاد میلادی تحت “دکترین غربی” دوران جنگ سرد برای مبارزه با شوروی به بهانه اشغال این کشور بنیان گذاشته و اجرایی شد. جهادگرایان افغان و داوطلبان عرب با حمایت غرب لیبرال و اردوگاه ضدکمونیستی، ارتجاع منطقه یی و شراکت فعال پاکستان و عربستان برای جهاد علیه به اصطلاح اشغالگری شوروی بسیج شده و راه افغانستان را در پیش گرفتند. حوادث تروریستی یازدهم سپتامبر۲۰۰۱ در آمریکا محصول همین وضعیت بود که متعاقب آن بروز “جنگ علیه تروریسم بینالمللی” و حمله به افغانستان و دو سال بعد، تهاجم نظامی به عراق را به همراه داشت. از این مقطع به بعد جهان با یک پدیده دووجهی روبه رو گردید که بنیادگرایی اسلامی را از “تحجر سنتی” به تروریسم مدرن و همچنین موقعیت گروهها و تشکیلات محدود و محصور تروریستی را به وضعیت یک “جنبش اجتماعی” فراگیر در بطن جوامع اسلامی ارتقاء داد. با شروع خیزشهای عربی در خاورمیانه و شاخ آفریقا موسوم به “بهار عربی” که به دلیل هژمونی اسلامگرایی جنبش “اخوان المسلمین” و قدرتمندی نظامیان در ساخت سیاسی – اجتماعی حاکم براین جوامع با مشارکت قدرتهای مسلط بیرونی به بیراهه کشیده شد، این مثلث ضدانقلابی توانست جنبشهای دمکراسیخواهی برآمده از اراده مردمی را به شکست کشانده و راه را برای تفکرات ضدسیستمی از نوع تروریستی باز کند. ورود بیثباتی و جنگهای داخلی به کانونهای بحران در لیبی و سوریه به واسطه اهداف ژئوپلتیک بیرونی نه تنها بر آتش جنگهای فرقهگرایانه در این کشورها دامن زد که دوباره عراق تازه به آرامش رسیده را نیز دستخوش هرج و مرج کرد.
این وضعیت متاسفانه حاصل یک دوره تاریخی ویژه است که هم زمان با ظهور نئولیبرالیسم اقتصادی در دوره دوقلوی (تاچر – ریگان) و رهروان بعدی آنان در دو سوی آتلانتیک قبل و بعد از جنگ سرد، برای تثبیت “نظم نوین جهانی” در حوزه شرقی با شکست ناسیونالیسم عربی مصادف و زمینه را برای بازیگر جدید فراهم کرد. ظهور گروهای تروریستی و جهادگرای اسلامی چون “القاعده، داعش، طالبان، الشباب، بوکوحرام، تحریرالشام و النصره” از شاخ آفریقا تا دامنههای هندوکش، محصول همین دوره تاریخی جدید در چهار دهه اخیر است که بر اساس آنارشی موجود در نظم جهانی، اهداف نامشروع ژئوپلتیک، فقر اقتصادی – فرهنگی، حاشیهنشینی اکثریت طبقات نابرخوردار بومی و شکست سیاستهای ادغام اجتماعی اقلیتهای مهاجر در اروپا، در چارچوب وضعیت غیردمکراتیک منطقهیی شکل گرفته است. ارتباط تروریسم اسلامی و افراط گرایی راست غربی هر چند که شاید در وهله اول چندان همخوانی باهم نداشته باشند اما هر دوی این پدیدههای ضدسیستمی از دنده نئولیبرالیسم – غیردمکراتیک برخواستهاند که در یک دهه اخیر با شکست خود موجب تشدید تضادهای طبقاتی و شورشهای “حاشیه” علیه “متن” شدهاند و هر یک به فراخور شرایط اجتماعی و محیطی خود به نوعی خود را نشان دادهاند. به تازگی انجمن بینالمللی برای ریشهکن کنی فقر و گرسنگی در جهان (اکسفام) در روز دوشنبه ۲۲ ژانویه ۱۹۱۸ نتایج آخرین نظرسنجی تحقیقی خود را در مورد اقتصاد جهان و نحوه توزیع ثروت منتشر کرد. در این گزارش اکسفام، با برشمردن نتایج کارکرد و گردش تولید و توزیع ثروت در جهان در سالی که گذشت، اشاره می شود که این روند ساختار اقتصادی بینالمللی را بیمار و ناکارآمد و شکست خورده می کند چرا که نیمی از جمعیت جهان در سال ٢٠١٧ از رشد جهانی، کمترین بهرهای نبردهاند. اکسفام در گزارش خود با عنوان «کار شایستۀ مزد است، نه سرمایه» بر پایۀ بررسیهای انجام گرفته فاش می کند که ٨٢ درصدِ ثروت تولید شده در جهان در سالِ گذشته به جیب “یک درصد” ثروتمند ترین ها درجهان رفته است. در نتایح تحقیق این انجمن تاکید میشود که «افزایش شمار میلیاردرها در جهان از سلامت و رونق اقتصاد حکایت نمیکند، بلکه نشان از شکست نظام اقتصادی بینالمللی کنونی دارد”. همزمان با این گزارش اکسفام، یک تیم متشکل از کارشناسان مالیاتی به سرپرستی “اشتفان باخ” از انستیتوی پژوهشهای اقتصادی آلمان با بررسی داده های بانک مرکزی اروپا می گوید “نتیجه تحقیقات این تیم نشان میدهد که در آلمان ۴۵ نفر دارای ثروتی هستند که با تمامی ثروت نیمی از جمعیت این کشور برابری میکند، در سال ۲۰۱۴ ثروت این ۴۵ نفر در مجموع ۲۱۴ میلیارد یورو و مساوی با مجموع داراییهای نصف جمعیت آلمان بوده است”. با توجه به در هم تنیدگی اقتصاد جهانی این بی عدالتی و روند فقیرسازی طبقات اجتماعی نابرخوردار در کنار دیگر عوامل محیطی (تاریخی، ایدئولوژیک، نظام های دیکتاتوری، بی ثباتی های مزمن، رقابت های ژئوپلتیک و گسترش جنگ) در حوزه شرقی از جمله شاخ آفریقا، خاورمیانه و جنوب غربی آسیا بستری را فراهم کرد که “کیک” تروریسم به مزاق بسیاری از جوانان مستاصل و جماعت های به حاشیه راندگان طعم انگبین را داشت. به همین دلیل در کنار پیوستن ده ها هزار داوطلب و جوانان سرخورده سنی در این واحدهای ملی دستخوش بحران، هم زمان هزاران شیدای تروریسم اسلامی از درون جوامع اروپایی و دیگر مناطق جهان هم با “هجرت ترور” خود را به صفوف داعش رساندند که امروز بزرگترین دغدغه دولت های اروپایی بازگشت این تروریست های ترانزیتی به موطن اصلی می باشد.
بستر ظهور و بروز داعش: پدیده داعش هم مثل نمونه های پیشین خود در چنین بستری زاده و خروج کرد که به همان دلایل متنوع ظهور و بروز آن، تاریخ مدرن را هم چون یک زنجیر به هم پیوسته به تاریخ صدر اسلام پیوند می زند. تحولات شتابناک ژوئن ۲۰۱۴ میلادی که با هجوم داعش به عراق (که کمتر از یک سال قبل با تسخیر “رقه” در سوریه جا پای خود را استوار کرده بود) ابعاد بسیار ویرانگری را به خود گرفت و تقریبا تمام مناطق سنی نشین از جمله شهرهای استراتژیک موصل، تلعفر، تکریت و فلوجه را در کمترین زمان ممکن تسخیر کرد. اینکه در کمتر از یک سال این گروه با کمک حامیان خارجی و یارگیری از بقایای تسویه شده ارتش “صدام حسین” توانست سرزمینی بیش از وسعت فرانسه را به اشغال خود در آورد، زنگ خطری بود که نه تنها کشورهای درگیر در منطقه که تمامی جهانیان را به ظهور هیولای دهشتناک تروریسم ستیزه جو در قالب یک نظام خلیفه گری موسوم به “دولت اسلامی” متوجه ساخت. در ضمن اینکه در کمتر یک شبانه روز کاروان نظامی داعش با بیش از ۷۰۰ خوروی زرهی و نفرات مسلح در زیر چشم مانیتورینگ و رادارهای آمریکا و ناتو که از سال ۲۰۰۳ میلادی تمام حریم هوایی را تحت پوشش داشتند بدون هیچ ممانعتی حتی شلیک یک گلوله به شهر چند میلیون نفری موصل می رسد، اما نشان می دهد که خطر داعش خلق الساعه نبود بلکه تابع یک سناریوی جنایتکارانه بود که همچون هیولای “فرانکشتاین” بعدها چنگال خونین خود را به خالقان خویش هم نشان داد. هر چند که بستر عینی گسست سیاسی – اجتماعی در وضعیت بی ثباتی امنیتی از پیش در این مناطق برای نقش آفرینی این پدیده مخرب آماده بود اما نباید به تاثیر بیرونی قدرت های منطقه یی و بین المللی در تشدید آن غافل شد. به همین دلیل در چنین شرایطی که یک خلاء سیاسی – امنیتی در کانون های بحران و نظام منطقه یی وجود دارد و نظام هژمونیک بین المللی نیز به آن دامن می زند، هرگونه انتظاری برای مهار پدیده تروریسم بنیادگرای اسلامی از اساس اشتباه و ادامه سیاست های مخرب گذشته خواهد بود.
به همین دلیل همواره این سوال در ذهن سیاستمداران و افکارعمومی جهان بوده است که چرا داعش به خلاف سلف خود القاعده به سمت تشکیل “قلمرو حکمرانی” در حوزه سرزمینی حرکت کرد. داعش به خلاف تصور عمومی نسبت به شیوه رفتاری گروه های تروریستی تابع الگوی القاعده و عملکرد “سومالیزه” کردن شرایط در سوریه و عراق، این بار در این دو کشور الگوی طالبان دهه هشتاد در افغانستان را در پیش گرفته و با تمرکز بر اشتراکات هویتی جامعه عرب سنی و نارضایتی آنان از وضع موجود توانست تمایلات تروریستی و ایدئولوژیک خود را به پیش ببرد. به همان اندازه که عدم مقاومت ارتش عراق در رویارویی با این گروه ستیزه جو و عدم توانایی دولت سوریه به دلیل جنگ داخلی مهم می باشد، بیعت قبایل سنی و استقبال آنان از ستیزه جویان داعش برای تسخیر شهرهای سنی نشین نیز اهمیت مضاعفی پیدا می کند. به همین دلیل به نظر می رسد که راه هموار داعش برای تسخیر مناطق سنی نشین سوریه و عراق بیش از آنچه زمینه در تحولات “شکلی” کنونی داشته باشد، ریشه در یک تاریخ خاکستری خواهد داشت که از همان ابتدای قرن بیستم شرایط را برای تحولات گسست وار ملی – منطقه یی مهیا کرده بود. رد پای بنیانگذارن القاعده را اگر در شراکت آنان با امپریالیسم برای به زانو در آوردن شوروی ببینیم، اما در مورد داعش موضوع متفاوت است و رد پای “ابو مصعب الزرقاوی” بنیانگزار اولیه و بعدها “ابراهیم عواد ابراهیم علی البدری السامرائی” معروف به ابوبکر البغدادی جانشین وی را باید در تقابل با حاکمان جدید و برآمده از فردای حمله نظامی به عراق، در زندان معروف “بوکا” در عراق جستجو کرد که در شرایط تضاد منافع بین هژمون های منطقه یی و بین المللی زایش خود را جشن گرفت. داعش با تلفیق ایدئولوژی بنیادگرای اسلامی و ناسیونالیسم عربی که به دلیل تحولات دو دهه اخیر به شدت تضعیف شده بود، توانست دست به یارگیری گسترده در بین قبایل عرب سنی و بازماندگان ارتش صدام حسین بزند که در این راه از کمک های فرامنطقه یی و منطقه یی هم برخوردار گردید. نارضایتی و شکاف های طبقاتی در این کشورها که به دلیل فرقه گرایی، فساد ساختاری، تبعیض قومی – مذهبی و پیاده سازی سیاست های نئولیبرالیستی در حوزه اقتصادهای ملی تشدید شده بود، از قبل بستر شورش علیه نظم حاکم را فراهم کرده و در این مرحله تاریخی داعش با استفاده از این خلاء در سازمان اجتماعی توانست بدیل و آلترناتیو خود را برای طغیان اشاعه دهد. از طرف دیگر در کشورهای بسیاری از جمله در قاره اروپا هم به حاشیه راندگان و به خصوص نسل سوم مهاجران با تبار عربی به واسطه همین سیاست های نئولیبرالی و ضدمهاجرتی در مسیر ترانزیت تروریسم به سمت عراق و سوریه گسل شدند.
فردای داعش در عراق و سوریه: آنچه امروز اهمیت و اولویت اساسی دارد درک چرایی و شناخت بستر زایش و رشد تروریسم جهادی و هم چنین یافتن راه حلهای “بازدارنده” برای بازگشت ناپذیر بودن چنین فجایعی در جهان، مناطق مستعد و به خصوص سوریه و عراق با توجه به وضعیت ژلاتینی کنونی خواهد بود. متاسفانه رقابتهای جهانی و منطقهیی در وضعیت “آنارشی” موجود در کنار فروپاشی حوزههای ملی به واسطه سالها جنگ و کشتار و شاید مهمتر از همه استفاده از تروریسم بنیادگرای اسلامی به عنوان یک “کارت بازی” در رقابتهای “ژئوپلتیک” نشان میدهد که این پدیده مخرب فعلا قصد ترک سنگر خود را ندارد. اینکه در سوریه و عراق تقریبا تمام شهرهای مهم و مناطق سوقالجیشی که تا همین چند ماه پیش حوزه خلافت داعش بود، با حملات نظامی ارتشهای ملی و ائتلافهای منطقهیی – جهانی از چنگ تروریستهای داعش آزاد و تا حدودی پاکسازی شده است تنها یک موفقیت میدانی در چارچوب الغای قلمرو سرزمینی این گروه بودهاست. هر چند که هر دو کشور تقریبا از وضعیت سیاسی – اجتماعی یکسانی برخوردار میباشند اما به دلیل موقعیت دولتهای مستقر، که در عراق تا حدود زیادی مورد حمایت منطقهیی و بینالمللی است و به عکس در سوریه اساس مشروعیت دولت مرکزی توسط بسیاری از هژمونهای منطقهیی و بینالمللی زیر سوال و یا در تقابل است، به تبع رسیدن به اجماع جهانی برای ریشه کنی داعش از دو الگوی متفاوت پیروی می کند. داعش به همان نسبت که تقریبا در این مرحله به راحتی در عراق قلع و قمع میشود و امکان نقش آفرینی قابل توجه خود را از دست داده است ولی در سوریه به دلیل تنوع عرصههای نبرد و عدم اجماع و اراده لازم در بین بازیگران ملی، منطقهیی و بینالمللی برای حذف گروهبندیهای تروریستی از معادلات، بقایای این گروه به صورت مستقل یا ادغام در دیگر گروههای همفکر چون “جبهه النصره” هنوز یک خطر عینی و واقعی خواهند بود.
در عراق وضعیت به گونه یی است که داعش و دیگر گروه های تروریستی در صورت بروز و ظهور خود در وضعیت عینی کنونی فاقد مصونیت و حمایت آشکار خارجی بوده و به تبع مبارزه و سرکوب آن برای دولت مرکزی هم سهل و هم با عامل بازدارنده خارجی مواجهه نمی شود. بنابراین بقایای داعش و سلول های تروریستی تنها در محدوده نیروهای مخرب و گروه های جنایتکار امکان حیات دارند و قدرت مرکزی در برخورد با آنان دست بازتری دارد. آنچه امروز عراق را هم چنان مستعد بی ثباتی امنیتی می کند یکی وجود بستر نارضایتی اقلیت عرب سنی است که دوباره می تواند خشونت را در قالب های جدیدی وارد معادلات قدرت کند و یکی دیگر موضوع حل نشده روابط بغداد با اقلیم خودمختار کردستان می باشد که هنوز راه حلی برای آن یافت یا عملی نشده است.
در سوریه موضوع تروریسم و جنگ هنوز یک جزء جدایی ناپذیر از بحران این کشور است و هم چنان عوامل شکل دهنده به این وضعیت بی ثبات کننده به قوت خود و در اشکال متنوع آن وجود داشته و تا حدودی پدیده تروریسم یک شاه مهره بازی است. اینکه داعش تمام مناطق متصرفی خود را از دست داده است و دیگر هیچ حامی خارجی هم چون سال های گذشته نمی تواند از این گروهبندی حمایت کند تنها یک تغییر وضعیت شکلی می باشد در صورتی که هم اکنون ده ها گروه تروریستی بنیادگرای اسلامی و همسو با داعش در این کشور حضور داشته و حتی از حمایت آشکار قدرت های منطقه یی و بین المللی هم برخوردار می باشند. وضعیت امروز استان “ادلب” تصویر روشن همین رنگین کمان وجود گروه های تروریستی در سوریه است که حتی میانه روهای آنان هم چون “ارتش آزاد سوریه” در جریان تهاجم نظامی اخیر ترکیه به منطقه “عفرین” نشان دادند که ماهیت کامل تروریستی دارند. اینکه در جریان تسخیر “رقه” به دست ائتلاف به رهبری آمریکا با همکاری “یگان های مدافع خلق” مشخص گردید حدود چهار هزار تن از تروریست های داعشی به همراه خانواده های خود و در وضعیت یک کاروان نظامی با ده ها کامیون و خودرو اسلحه و مهمات خود در توافق با فرماندهی این نیروها در کمال امنیت از حلقه محاصره خارج شده و به طرف “دیرالزور” و ادلب برای ادامه جنگ با ارتش سوریه می روند، نشان می دهد که ماموریت داعش در سوریه حتی زیر عنوان یک نام جدید یا ادغام در دیگر گروه ها هنوز تمام نشده است. تهاجم نظامی – فاشیستی ترکیه به عفرین در شمال سوریه نیز گویای این واقعیت است که بحران سوریه نه تنها در مسیر خاتمه یافتن نیست که حتی ابعاد پیچیده تر و خطرناک تری می تواند به خود بگیرد. از آنجا که سوریه هنوز میدان بازی جنگ های نیابتی می باشد پدیده تروریسم جهادی از جمله داعش در عرصه این بحران هم چنان به بقای خود ادامه خواهد داد.
فرجام داعش: هم اکنون افکار عمومی، سیاستمداران، تحلیلگران سیاسی و حتی دولتها در مقابل این سوال قرار گرفتهاند که سرانجام داعش چگونه خواهد بود. اگر به صورت انتزاعی به موضوع نگاه شود احتمالا با تمرکز صرف بر موقعیت سازمانی این گروه تروریستی بسیاری انتظار مختومه شدن پرونده آن را دارند که چنین برداشتی از موضوع کاملا اشتباه و گمراه کننده است. داعش هر چند شیوه و روش متفاوتی نسبت به سلف خود القاعده داشت اما موجودیت و روند ماندگاری آن بدون تردید در همان چارچوب تغییر جایگاه سازمانی و قلمرو حاکمیتی در روند تبدیل به جنبشهای اجتماعی (واپسگرایانه – خشونت ورز) مطابق با الگوی القاعده در آینده رقم خواهد خورد. هماکنون بخشهایی از بقایای سازمانی داعش به طرف افغانستان و آفریقا میروند تا در بسترهای مساعد دوباره سعی در بازیابی موقعیت خود کنند. این شاخه به احتمال زیاد تا زمانی که تضادهای بومی و بیرونی و خلاء قدرت اجازه عمل به آنان می دهد، در صدد پیاده سازی همان الگوی قلمرو حاکمیتی خواهند بود. اما داعش به عنوان یک هویت عینی و سازمانی در آینده با احتمالا نزدیک به یقین، به یک جنبش تروریستی زیرزمینی هم چون القاعده دچار تغییر و دگردیسی میشود. این تغییر نیز در دو حالت میتواند انجام شود یکی اینکه به عنوان یک گروه مستقل به موجودیت تروریستی خود ادامه دهد و یکی هم اینکه با توجه به اشتراکات اساسی با القاعده در آینده برای تضمین ضریب امنیتی و ارتقای میزان کارآیی خود هر دو سازمان دوباره در هم ادغام شوند. اما در یک موضوع نباید تردید کرد و آن اینکه داعش در کوتاه مدت با توجه به بستر عینی و تشدید تضادها در مناطق بومی و سرخوردگی بخشی از جوانان مایوس و در حاشیه در جوامع متروپلی فعلا از بین نخواهد رفت. وضعیت موجود و دادههای مستند نشان میدهد که قطار داعش (چه مستقل و چه ادغام شده) به ایستگاه امروز القاعده میرود و جهان باید هنوز آماده زخمهایی باشد که در آینده از طرف این گروه تروریست بر پیکر آن زده می شود.
۱۱/۱۱/۹۶
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
اردشیر زارعی قنواتی نویسنده و روزنامهنگار؛ روشنفکر و فعال سیاسی، تحلیلگر سرشناس ایرانی در حوزهی مسایل سیاسی و بینالملل است. از او مقالات فراوانی در نشریات ایران از جمله شرق و اعتماد و سایتهای معتبر خارج از کشور منتشر شدهاست.