مرور میلاد ظریف بر «زمستان تپههای سوما» نوشته اکرم پدرامنیا
ای نامه که میروی به سویش…
فکر نکن که من از نوشتن خسته میشوم. حتا اگر صد تا نامه بنویسم و یک خط از تو نرسد، باز هم مینویسم. اصلا من به خاطر همین چند صفحهای که برای تو سیاه میکنم، زندهام و ساعتهایی که از این حرفهای روزمره را برایت مینویسم و گاهی دوبار پاکنویسشان میکنم، تنها وقتی از شب و روز است که زندگی میکنم. ( ص ۱۵ بخشی از یکی از نامههای ستاره به فرهاد )
رمانِ «زمستان تپه¬های سوما» نوشتهی اکرم پدرامنیا در دویست و پنجاه صفحه خود دربرگیرنده نامههای زنی است به نام ستاره به شوهر به زندان رفتهاش، فرهاد.
کتاب به سه بخش تقسیم شده و هر بخش با توجه به نوعِ تداعی حال و شرایط مفهومی حاکم بر آن فصل یک اسم هم پیش از شروع بر پیشانی دارد: فاختهها – تنهایی – کوچ- مسئلهای که در برخورد اول با رمان زمستان تپههای سوما برای منِ خواننده باعث ایجاد کشش و ترغیب در ادامهی خواندن و پیگیری سرنوشت ستاره _ زن تنها و بییار و یاور در زیر نگاهها و فشارهای اقتصادی و محیطی _ میشود تلاش نویسنده است برای جا انداختن و استفاده هر چه بیشتر و نهایت پتانسیل از سبک و شکل روایی که برای به پیش بردن داستانش به کار برده است.
میتوان گفت کتاب زمستان تپههای سوما تلاش قابل تحسین پدرامنیا و مهر تاییدی بر این گفتهی مالارمه است که: «هر بار که بر روی سبک تلاش صورت میگیرد، نظم پدید میآید.» این که رمانی سرتاسر از نامههای دو نفر شکل گرفته باشد و بخش اعظم آن به بازگویی و پرداختن به احوالات شخصی و توصیف شرایط زیستی و محیطی و در یک کلام گفتن آنچه برای دیگری جذاب است و در نبودش از آن اطلاع ندارد و تشنهی شنیدن آن است، شاید به خودی خود خواننده را دلزده میکند اما باید اعتراف کنم که در طول رمان هیچگاه این دلزدگی و عنصر تکرار (منظور از تکرار، تکرارِ شرایط و احوالات و وضعیتهای شخصیتهای داستان است نه تکرار به عنوان یک موتیف و شگرد روایی) که قاعدتن میبایست به سراغ متن میآمد، سر از متن در نیاورده و این طور میتوان گفت که هیچگاه متن چه از لحاظ ساختاری و چه از لحاظ مضمونی و قصهی روایتش نزول پیدا نکرده است.
اینها به خودی خود برای یک رمان می تواند دستاوردی باشد و آن هم رمانی که ساحت اندیشه و تفکر را می توان در تک تک اجزای سازنده اش دید. این طور می توان گفت که پدرام نیا (که داستان را روایت می کند و در مکالمهی متداول مطابق است با ضمیر من) با اتکا به شخصیت ستاره _ زنی که در یکی از شهرهای شمالی کشور عاشق مرد جوان و معلم آن شهر می شود و با او به تهران می رود و در کوران سالهای منتهی به انقلاب پنجاه و هفت، مردش دستگیر می شود (به علت فعالیت و عضو بودن در سازمان های چریکی) و به ناچار به شهر خودش باز می گردد شروع می کند به نامه نگاری با او، و ما را از خلال نامه ها با سرنوشت خود، در گذشته و حال، آشنا می کند_ به عنوان یک راوی اول شخص (مطابق با ضمیر او) در برابر منِ خواننده (مطابق با ضمیر تو) ما را با وضعیت زنی در آستانه یک فروپاشی عصبی و روحی و روانی قرار می دهد که تنها و تنها کلماتاند که در قالب نامه هایی برای شوهرش، فرهاد، مایهی دلخوشی او هستند و تنها راه و نقطهی اتصال او با فرهادش.
او که چند بار به تهران رفته و موفق نشده شوهرش را در زندان ملاقات کند تنها راهی که پیش رویش دارد همین نوشتن نامه و نامه نگاری با مردش است. شروع این نامه نگاری اگر چه یک طرفه است و هیچ جوابی از مرد دریافت نمی شود ولی بالاخره به این سماجت ستاره پاسخ داده می شود و ما تا انتهای رمان شاهد رودوبدل شدن نامه هایی از هر دو طرف ماجرا هستیم. اگر چه در این بین پدرام نیا از این شکل نامه نگاری همانطور که گفته شد استفاده حداکثری می کند و پتانسیل این شکل روایت را به نقطه تعالی می رساند: ستاره گاهی نامه هایی می نویسد و با این که مخاطبش فرهاد است اما در نامه اشاره می کند که این نامه را هیچ وقت پست نمی کنم چون فحوای آن نامه وضعیتی را شرح و توصیف می-کند که ممکن است ذهن و روح عاشق آزرده شود: فرهاد جان هر چه کردم دلم به فرستادن این نامه رضایت نداد. می ترسیدم بگویی چرا آمدی؟ از این که بشنوی این دراز راه را آمده ام و آن همه توهین شنیده ام، ناراحت شوی. پس همین طور نیمه کاره توی صندوقچه ی نامه ها گذاشتمش. (ص ۶۷)
پس پدرامنیا، ستاره، شخصیت داستان خود را به عنوان راوی یعنی دیدگاهی که نویسنده خواننده را برای ارزیابی کردن، چشیدن توالی رویدادها و بهره بردن از آن دعوت می کند انتخاب می کند. راوی کتاب ستاره با تمام خصوصیات فردی و مختصات محیطی و زیستی در پس نامه هایی که برای فرهاد می نویسد برای منِ خواننده شکل می گیرد. محیط و مکانیت در تطابق و همنشینی با روحیهی متغییر و تغییر شکل یافتهی ستاره در طول رمان از خلال نامه های ستاره به فرهاد، رفته رفته شکل می گیرد و برای منِ خواننده به همان میزانی که محیط و شرایط زیستی شخصیت ستاره (از جمله فعالیت های او برای تامین معاش و دخل و خرج زندگی اش، برخورد و تماس با اطرافیان و مردمانی که به او به چشم یک بیگانه می نگرند، و تمام شرایط قابل تصور و غیر قابل تصوری که برای یک زن بیکس و تنها در نبود مردش پیش می آید) قابل درک و شهود است، به همان میزان هماهنگی بین تغییر روحیه و آن فروپاشی روحی و روانی شخصیت ستاره با محیط و شرایط سیاسی و اجتماعی کاملن ملموس و قابل درک است.
به عبارت دیگر، این طور می توان گفت که پدرام نیا با تیزهوشی و با قدرت بسیار اجزای برسازندهی زیستی و محیطی و تاثیر این¬ها بر روح و روان شخصیت و در انتها تصویری از یک جامعهی در آستانهی انقلاب را ارائه می دهد، با توصیف دقیق و مهندسی شدهی ستاره از شرایط خود و محیطی که در آن زیست می¬کند و همچنین گریز متن به فضاهای ذهنی و در هم ریختگی فضاهای واقعی که پیش از این با جزئینگری خاص یک به یک توصیف شده بود: به توصیف های ستاره از خانه و محل زندگی و شهر و اشیا و چیدمان آنها و همچنین تطابق و هم پوشی آنها با شرایط سیاسی و اجتماعی دههی پنجاه دقت کنید.
با فضاهای ذهنی، متن را به وضعیتی می رساند که خلاصی از آن چه برای شخصیت ستاره و چه برای من خواننده امکان پذیر نیست. از پسِ آن همه نامه های عاشقانه، نه ستاره انتظار دارد که فرهادش بار دیگر چهره بگیرد و به جای پاسخ به نامه ها در حضورش و چشم در چشم او منکر نوشتن آن همه نامه شود و زبان به انکار بگشاید و نه منِ خواننده از پسِ آن همه کلمات و توصیفات و خرده داستان های منظم در برگ های سفید نامه، حالا، طاقت تزلزل مقامم به یک مشاهده گر و شاهد فریب خورده را دارم.
این که فرهاد در تمام این مدت روحش از نوشتن آن همه نامه خبردار نبوده و مامور پستی که به او دستور داده شده بود از رسیدن نامه به فرهاد جلوگیری کند در تمام این مدت نقش فرهاد را بازی کرده و برای ستاره نامه نوشته، نه برای منِ خواننده قابل قبول است و نه برای ستاره. ستاره زنی که در آستانهی فروپاشی عصبی قرار می گیرد، حالا در حضور فرهادی که یک عمر چشم¬انتظار او بود، و در برابر خواسته و تمناهایش، همچنان برای فرهاد کذاییِ داستان نامه می نویسد و منِ خواننده همچنان شاهد تلاش ستاره برای حفظ و صیانت شکوه زندگی به تاراج رفته اش.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید