پنج شعر از نرگس الیکایی
۱
(هزار زاویۀ متغیر)
من آن نیستم که باید
زندگی گاهی کم میآورد
سخت میشود بودن
چمباتمه میزنی
راه میروی – مینشینی – میرقصی
من که نمیتوانستم
چشمهایم
از هزار زاویۀ متغیر تبعیت میکردند
در فکری نبودم که باید
و از خودم
فقط جایی را میخواستم
تا رهگذران را فراموش کنم
هر یک امّا به گونهای دیگر
در مخیلهام چمباتمه میزدند
بعد هم سیمهای خاردار
نه میشود نزدیک شد
نه به دورشان انداخت
آنها کَنههای ذهنیام هستند
میخورند مرا و
تفالهام را
به شعرهایم پرتاب میکنند
هضم نمیشوند
نه آدمها نه کلمات.
۲
(تبسمِ روز)
لب آب را می بوسم
که تبسُمِ روز را بر لب دارد و
داغ تشنگی خورشید را
که بر زمین ساییده میشود
ناخن میکشد بر پیکر زمین
بر علفزار خیس
که در افسون شب به طراوت رسید
از تلاطم ماه قطراتی هنوز
بر پیکرشان غلتان است .
۳
(دیوارهای خشم)
تو با قانون فرسودهات
به دنیا آمدی
من با رویاهایی که
چیزی از زندگی نمیدانستند
تو از پیراهن و بچهها سردرآوردی
من از خطوطی سایه روشن
حالا تمام این سایه روشنها سیاه شدهاند
تو شنهای زندگیات را به ریگ رساندی
ریگهای ریز و درشت زندگیات
قلوه سنگ شدند و
تو را به چهرهام پرتاب کردند
حالا دهان که باز میکنی
سرم میشکند
دهان که باز میکنی
پنجرهای از من فرو میریزد
دهان که باز میکنی
دیگر از رویاهای من خبری نیست
میدانم
بچه ها بزرگ میشوند
بچه ها بزرگ شدهاند
آنها به مدرسه میروند
آنها به مدرسه رفتهاند
آنها عاشق می شوند
آنها عاشق شدهاند
به زودی
با سنگ و کلوخهایی که
به سوی هم پرتاب کرده ایم
آنها دیوارهای خشم شان را میسازند.
۴
(بوشهر باید شهر آرامی باشد)
به یاد و احترام منوچهر آتشی
بوشهر باید شهر آرامی باشد
حالا که از تعطیلات زندگی برگشتی
کسی که کفشهایت را جفت کرد
اسم مرگ را با خود داشت
تو اما بلند قامتتر از مُردن بودی
چند قرن جلو رفتم
دیدم در کلمات روز قدم میزدی
عصا هنوز
پای خستهات را همراهی میکرد و
زندگی کفشهایت را میآورد
روایت میشدی
دوش به دوش اسبها
که شیهه میکشیدند
چیزی از آنها نمیدانم
کلاغها اینجا و آنجا قار قار میکنند
تنها پیراهنات را به یاد دارم
با باد رفت و آمد می کرد
اول قیل و قالِ قول و قرار نبود
من هرگز عاشقت نشده بودم
می توانستم اما
کلافت را سر در گُم کنم
تا راه خانهات را گُم کنی
دلم اما پیش پای خستهات بود
که تو را هر جایی می بُرد و – نمی بُرد .
۵ –
(سایهبانی برای همیشه)
خاک وقتی برادرانمان را یافت
ما دیگر پیر شده بودیم
کسی دنبال جوانی کسی نبود
نخلی میخواستیم
سایبانی برای همیشه
و نگاهی که انتظار ما را پُر میکرد و
دیگر هیچ
جز هراسی که از جنگ ماند
و بوی زنگار
در خاکی که شخم میخورد و
مینهایی که
با دست و پای کودکان آزاد میشدند .
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
نر گس الیکایی شاعر – هایکو سرا – نقاش و قصه نویس و فعال در حوزۀ ادبیات کودک.
از اهالی مازندران – منطقۀ کجور – نوشهر – ساکن تهران
آثار منتشر شده:
۱ – پدیده های صبور نشر عمران ۱۳۷۹
۲ – چون عقربه ای جهان را به حرکت در می آورد ۱۳۸۰
۳ – در ختان صلح نشر عمران ۱۳۸۱
۴ – شراب صلح ۱۳۹۰ نشر ناکجا
۵- تا چیدن آفتابگردان نشر عمران ۱۳۹۲
کتاب های آمادۀ چاپ:
۶ -شعر کوتاه – ما از بوسیدن ماه بر می گردیم
۷ – مجموعل شعر – یک سقوط آزاد به سوی فراموشی
۸ – هایکو – لک لکی در علفزار خشک
۹ -مجموعه شعر – دختری که نخل بود
۱۰ – مجموعه شعر – پیراهنی از آتش و جنگل
۱۱ – هایکو – خورشید از دریا طلوع می کند
۱۲ – هایکو – شکوفه هایی برای سینه ریز
۱۳ – شعر با من حرف می زند – دو زبانه کوتاه
و یک مجموعه داستان کوتاه آماده چاپ: در سکوت شالیزار