ابهام و ایهام، فرود و فراز انسان در مجموعه داستان سرمنشاء جهان
مجموعه داستان کوتاه «سرمنشاء جهان»
نویسنده: ژوان ناهید
چاپ ۲۰۲۴
۸۸ صفحه
“سرمنشاء جهان” سومین مجموعه داستانهای کوتاهی است که ژوان ناهید بعد از کتابهای شب تیر و خواب وحشی به چاپ رسانده است. این مجموعه شامل هفت داستان کوتاه و بلند است که در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۲۳ نوشته شدهاند، و حوادث داستانها بجز یک مورد، اغلب در آمریکا و بویژه در شهر شیکاگو رخ میدهند.
آنچه این مجموعه را یگانه و استثنایی میکند، پیچیدگی، ابهام و پر لایه بودن مضامین داستانهاست؛ همچون روح انسان، همچون ذات هستی. ژوان ناهید سبک و ریتم بیانی ویژه خود را در نوشتن یافته است، و با چینش چندین مضمون و داستان حاشیهای به موازات هم، پیوندی ویژه با خط اصلی داستان برقرار میکند و روند داستان را با حرکتی مارپیچی به پیش میراند. نرم و آرام، خشن و بیرحم، عریان و پنهان، تا عمیقترین دردها، نیازها و هوسها را در گوشههای تاریک روان انسان آشکار کند. در روند خوانش است که با شیوه بدیع بیان، اسلوب غیر متعارف اندیشه و تخیل، و زبان نوشتاری شیوا و شاعرانهی نویسنده آشنا میشویم که چگونه وی در بافت درهمپیچیده هر داستانی، ترکیبات زبانی نوینی میآفریند. نوآوریهای نویسنده، شیوه نوشتاری “مارگریت دوراس” در فرو رفتن به عمق مفهوم عشق را یاد آور میشود و التهابات و بیقراریهای “سارا کین” را در درونگاه جهانی پریشان و کابوسگونه.
ژوان ناهید در نوشتن خود را بیباکانه رها میکند تا به عمق هولناکی درد و پریشانی جهان فرو رود. یک شناوری خالصانه و خشونت بار در خالی هستی. در فاجعه زیست… همچون شناوری ارفئوس ژان کوکتو در آبگونگی و سیالیت آینه، برای دریافت معنای مرگ، معنای هستی و عشق… در این فرو رفتن، نه از کشته شدن استعاری میهراسد و نه از قضاوت و پیشداوریهای مرگزا. او با شکستن مرز تخیل و کابوس، و تداخل رویا در واقعیت، دنیای ادبیات را، یک دنیای خالص آزاد مییابد که نفس کشیدن و اجبار به پاسخ پس ندادن، وجه مهین آن است. جهانی بدون مرز و دیوار… او به این حقیقت رسیده است که هنرمندانه زیستن، یک کنش دلیرانه است که به آزادی میانجامد. چرا که هستیای که ما را احاطه کرده، در نهایت عریانی و پوشیدگیاش هولناک و کابوسگونه است. مگر حقیقتا جهان چنین نیست؟ مگر انسان برای زیستن روزانه خود بر اینهمه زشتی، وقاحت و هولناکی چشم نمیبندد؟ مگر در دیدن عمق خشونت و نفرت، وعمق آنچه که دردناک و بی شفقت است، خود را فریب نمیدهد؟ البته که دنیا پر از زیبایی هست، و البته که انسان وقیح و خودخواهی که پیوسته در این جهان زیست کرده است، فضا را کاملا برای ندیدن این همه زیبایی تنگ نکرده است!!
نویسنده، “هنر” را به هر گونهای در داستانها وارد کرده است. داستانها هرکدام تصویری از یک نقاشی، یک تندیس یا یک عکس و یا یک فیلم کوتاه در خود نهفته دارند. و داستان نقاشیها، تاریخ تندیسها و عکسها با مایه غلیظ و پرلایه داستانها و دنیای درونی و برونی شخصیتها و رخدادهای تو در تو در هم آمیخته است. در این شیوه استفاده از هنر است که انسان در ذات تاریخیاش در این نوشتهها نمود آشکارتری پیدا میکند.
با اولین داستان “بانویی با قاقم” Lady with an Ermine وارد نقاشی میکل آنژ و موزه هستیشناسانه نویسنده میشویم. و اندک اندک از راهروهایی عبور میکنیم و به بدل پیکره مرمرین پیهتا Madonna Della Pieta می رسیم. داستان در رویه، درباره شخصیت زن مهاجری است بنام “الگا” که به همراه همسرش از لهستان به شیکاگو آمده است. “الگا” سرشار از رازهای نهفته است که در داستان به عمد باز نمیشوند. اما شاید با توجه به دفترچههای روزنگاری “الگا”، آبستن بودنش، و رجوع به نقاشی بانویی با قاقم و پیکره پیهتا، خواننده به طور غیر مستقیم زندگی “الگا” را در ذهن می پروراند. در این روند، نویسنده، خواننده را وارد گذار آفرینش میکند، و به او امکان فروروی در چند و چون ابعاد پنهان زندگی میدهد. ما به طور غیرمستقیم در این داستان وارد داستان سیسیلیا گالرانی و معشوقش لودوویکو سفورزا، دوک شهر میلان در قرن پانزدهم میلادی میشویم و به این پرسش میرسیم که چرا سیسیلیا گالرانی یک راسوی سفید را در بغل گرفته است! و این که این پرتره، چرا و چگونه در مسیر تهاجماتی تاریخی و مهاجرانه در شهر کراکو لهستان ماندگار شده است.
“الگا” یک زن کاتولیک است و همچون سیسیلیا گالرانی گردنبندی از مروارید سیاه در گنجهاش دارد به همراه رازهای سرپوشیده دیگر که خواننده به واقعیت آنها واقف نمیشود، بلکه فقط حدس میزند. نویسنده در روند داستان، از زبان راوی، حوادث گوناگونی را در ذهن “الگا” نشان میدهد. و با فضا سازیهای آبستره، سمبولیک و سینمایی، معانی جدیدی را به عمق داستان میافزاید: باد، آینه شکسته، درز پنجره اتاق، هوای طوفانی با رنگهای خاکستری، تصویر زن شرقی- ایرانی همسایه که خود را در رودخانه میشیگان غرق کرده است، “امیر” همسر زن همسایه که در آسانسور در درون فرو رفته دیده میشود، اضطراب روز اسکله، غرق شدن دفترچههای روزنگاری اسرار آمیز “الگا” در آب، مرگ نوزادش، و سفر ناگهانی همسرش به شهر کراکو در لهستان یکهفته پس از تولد و مرگ نوزاد، پنجره آپارتمان شماره ۵۱۰۵ که سالها پیش مستاجری از آنجا خود را به بیرون پرت کرده و خودروها بطور پیوسته از روی جنازهاش در بزرگراه گذشتهاند، و کلیسا با تندیس مریم مقدس که مسیح را در آغوش کشیده، حس پیچیده مادرانه، و نشر شیر داغ از پستانهای “الگا” و همزمان داغی لای رانهایش، فرورفتن آن حیوان اسرار آمیز پشمالو در حفره میان تیر آهنها، همه و همه داستانهایی در درون دارند که در ذهن “الگا” از زبان راوی نشان داده میشوند. این همه داستان در یک داستان آنگونه هنرمندانه و با تسلسل بهم چیده و بافته شدهاند، که خواننده کنجکاو نقطه اتصال آنها را به هم پیوند میدهد و با ذهنی همچون یک کاربفک آنها را به هم می بافد و با روند زندگی روزمره شهری مثل شیکاگو در هم میآمیزد، و بدینگونه خانههایی پر از داستان میآفریند.
نویسنده در پایان کتاب، دوباره به داستان اول باز میگردد، و با بازگشت به داستان آغازین، یک برگشت دورانی به وجود میآورد. در داستان پایانی “شاهد”، “مینا”، شخصیت اصلی داستان، مهاجری جدید است که در همان ساختمانی که “امیر” و همسرش که ما نمی دانیم کشته شده است یا خودکشی کرده است، سکونت میگزیند. همان ساختمانی که “الگا” در آن زندگی میکردهاست و پس از مرگ نوزادش که نمیدانیم حاصل پیوند با همسرش بوده است یا با مرد دیگر، از آنجا رفته است. همان ساختمانی که دربانش “جیمز” نام دارد. نویسنده در این رویکرد با شیوه نگرشی نوینی، رخدادهای پیشین را بازنگری میکند، همچون چرخش زمین به دور خود و به دور خورشید. پایان، گویی یک آغاز نوین است. آغازی که با نگاه آیندگان، آنچه را که در گذشته رخ داده است به زمان حال و آینده پیوند میدهد. یک دگردیسی هنرمندانه، آنگونه که “مینا” نقاش تازه وارد مهاجر از ایران، زندگی “امیر” و همسرش را با نگاه، تخیل و کنجکاوی نوع دیگری متصور میشود. و همچون “الگا” می بافد و میتراشد و میآفریند. و همچون شخصیت داستانها و فیلمهای “مارگریت دوراس” (مودراتو کانتابیله، مرض مرگ، ساعت ده و نیم شب)، خودش را به رویارویی اسرار آمیز و اروتیک مرگ نزدیک میکند.
در داستان “شاهد”، همسر ایرانی که در داستان اول خودکشی کرده، این بار در تصور “مینا” انگار به دست شوهرش امیر به قتل رسیده است. این تصور، همچنین به گونهای به کشته شدن فیلمساز ایرانی “بابک خرمدین” به دست پدرش اکبر که در حمام رخ داده است و قطعه قطعه شده است، شباهت دارد. نوشتن این داستان، گویی در هنگام رخداد این حادثه در ایران، و رویدادهای هولناک هر روزه در شهر شیکاگو، ذهن نویسنده یا راوی را به خود مشغول داشته است.
“مینا همانطور که تلاش میکرد چهار دست و پا خودش را به حمام برساند گفت: “وان حمام! همه چیز تو وان اتفاق افتاده جیمز! به عینه جلوی چشم هامه.”” ص ۸۵
از آنجایی که پرسپکتیو مرگ، استفاده از ابزارهایی تیز همچون چاقو، دگردیسی شخصیتها به شخصیتهای دیگر، و میل اروتیک ویرانی برای درک و دریافت، در همه جا و بر همه داستانهای کتاب بنوعی سایه انداخته است. در داستان “شاهد”، “مینا” شخصیت اصلی، در یک صحنه وقتی که کاردک نقاشیاش را پیدا نمیکند، کارد کوچک آشپزخانه را به عنوان کاردک نقاشی بکار میگیرد. ابزاری که مرتبا در طول داستانها مطرح میشود و ایجاد شبه میکند. و در پایان به گونهای برای درک مرگ و شناوری در مفهوم خشونت، در شخصیت همسر “امیر” استحاله مییابد.
“بارها تصورش را کرده بود که میبایست در این یکسال گذشته از عذاب جنایتی که مرتکب شده پیر و شکسته تر باشد. اما برعکس، مرد از چهرهای که مینا تصور کرده بود چند سالی جوان تر بنظر میرسید. اما با این حال خود خودش بود. همان مردی که ناپدید شده بود… همان مردی که تنها مینا میدانست که زنش را با چاقو تکه تکه کرده و جسد مثله شدهاش را به آب انداخته. حالا دستش را سوی مینا دراز کرده بود و لبخندی روی لبهای قیطانیاش بود که چهرهاش را بسیار گرم و دوستانه مینمود. آنقدر دوستانه که مینا هم، بیاختیار، دستش را سوی مرد دراز کرد و سلام گفت.” ص ۸۶ و ۸۷
این صحنه یادآور صحنهای از فیلم مودراتو کانتابیله، (هفت روز و هفت شب) است بر اساس داستانی از مارگریت دوراس، که زنی مالدار، اما خالی از شور زندگی و عشق، (با بازیگری ژان مورو) با دیدن یک صحنه از یک قتل، گرایشی اروتیک به یک کارگر کارخانه (با بازیگری ژان پل بلموندو) پیدا میکند و در این ادغام و ویرانی به حسهایی تازه در مورد تن و روح خود میرسد. همتایی “مینا” با شخصیت همسر “امیر” در وجه هنر و دید، و پیشروی او برای درک حس هوس، سکس، عشق، هنر و مرگ در این تکهای دیگر بخوبی مشهود است.
“شاید بهتر بود با دوربین خودش عکسهای بیشتری میانداخت تا بتواند جزییات را بهتر ترسیم کند. اما جیمز راست میگفت. حال و هوای عکسهایی که زن گرفته بود به فضای کار او بسیار نزدیک بود. نگاه زن در قاب بندی و انتخاب نور طبیعت سرد و غیر منعطف عکسها با نگاه او کاملا همخوانی داشت. مرگ بر پرسپکتیو تمام مناظر سایه انداخته بود. مرگی که در نهایت رازآلودگیاش زن را به کام خود کشیده بود و مرد را به محاق برده بود.” ص ۸۲
در داستان “راز مضاعف” که همچون یک شعر داستانی است، نویسنده، با الهام گیری از نقاشی عشاق The Lovers رنه ماگریت Rene Magritte و آینه دروغین او The False Mirror ، در عین آفرینش فضایی سرشار از عشق، سکس، هوس، خشونت، بازی قدرت و مرگ، به مفهومی ویران کننده میپردازد در ماهیت بازگشایی راز. وی از شخصیت زن تصویری میآفریند که در پس چهره پوشیده و رمزآلودش در بوسهای طولانی، از پشت ماسکهای پوستی، چگونه حسی ناشناخته و مبهم سر بلند میکند. زن، پس از دریافت راز مرد به قتل، میل به قتل ناگهان در او شدت میگیرد. نویسنده، با تکرار پیوسته واژهها، ریتم شاعرانه ویژهای میآفریند و دنیای درونی آدمهای داستان را غیر متعارف مینمایاند. فضا سازی پر از ایهام برای این دو اعتراف به قتل، در یک پهنهی پر از ترس، همراه با هیجان و گرمای عشق ورزی، هوسورزی، دوست داشتن یا دروغ اندیشی، یا هماوردی قدرت، به داستان یکنوع ابهام میدهد از درون ناشناخته انسان که هیچ قطعیت و برهانی برای ارتکاب جنایت نیست. و همین، خواننده کنجکاو را وا میدارد تا لایهها را لایه لایه با موشکافی باز کند… این دو اعتراف به قتل همراه با حس ترس و دانش مرموز تبهکاری، پنهانکاری یا بیان راز، کندوکاوی است در راز کنش و واکنش انسان… نویسنده برای بیان دنیای پیچیده و تو در توی شخصیتهای این داستان، شیوه نگارش و زبان نوشتاری متفاوتی را از بقیه داستانها به کار میبرد. در این نوشته جملات بلند به کار برده میشود با افزودن لایههایی پر از ابهام و ایهام. افعال اغلب ساده و غیر مرکبد. و با بکارگیری بن ماضی+ ه، (نفرستاده، چسبانده، کشانده، میسریده، میچکیده، و… و…) ترکیبات زبانی جدیدی میآفریند که قاطعیت و حتمیت در آنها نقشی ندارند. زبان، زبان “احتمال” است. “تردید و گمان” است. و خواننده در این فضای “احتمالی” باید بتواند گمانه بزند، شک کند، و در ذهن خودش چند و چون رابطهها را تصور کند. ببرد و بدوزد. و کاربفکانه ببافد.
“ارواح برهنه سفید درهم تنیده و نجوای عاشقانهای که ساعت دوازده و چهل و سه دقیقه نیمه شب از خلال سوت قطاری به گوش می رسیده. مرد در گوشش پرسیده “حالا چی؟ پس هنوز هم میتواند!” و بلند بلند خندیده و موهای زهار زن را بوسیده. زن آه بلندی کشیده و دیگر نشنیده که مد شبانه دریا امواجش را به تیرک چوبی اتاق میکوبیده. کتان سفید که لای رانهایش چسبیده، دستی به خیسی سرینش کشیده و از ترس خشونت کودکی که هنوز روح بر نطفهاش ندمیده دنباله کتان را، دو دور، دور گردن مرد پیچیده تا عاقبت تن مرد را از خودش بیرون کشیده.” ص ۲۷
در داستان “فاصله”، راوی “من” است که که بین روایتگویی سوم شخص و مخاطب دوم شخص مفرد در نوسان است. داستان درباره سفر راوی به تگزاس است برای دیدن دوستش که هردو به آمریکا مهاجرت کردهاند و در دو ایالت مختلف زندگی می کنند. کابوسهای تصویری و سینمایی راوی و ادغام آنها با واقعیات زندگی از نقاط قوت این داستان است. اما برگشت به گذشته، ورود و یا یادآوری شخصیتهای متفاوت به همراه اشتباهات چاپی، نوشته را اندکی مغشوش می کنند و روان بودن و سیالیت را از آن میگیرند. شاید با یک ویرایش دقیق تر در چاپهای بعدی بتوان به آن نظم و سیالیت داد. چرا که پرداختن به موضوع تنهایی، بیگانگی، کابوسهایی که میتوانند زاییده شرایط مهاجرت باشند یا نباشند، و شک و تردیدها در زندگی و یا ابراز حسی لحظات ساده در کنار هم بودن، می تواند جنبههای ویژه زندگی در مهاجرت را شفافتر هویدا کند.
“در آن کابوس تکراری جایی پای رودخانه آن شهر می ایستادم و چاقو را در آب می انداختم. اما چاقو به دنباله بلند تور عروسی که روی آب شناور مانده بود گیر می کرد و همانجا میماند. تار و پود دنباله دراز پیراهن عروس از سالها ماندگی در آب پوسیده بود. من همانجا ایستاده بودم و چاقو را تماشا میکردم که تور عروس را می کشید و در عمق رودخانه فرو می رفت. نمیدانستم آیا هنوز اثر انگشتم روی دسته چاقو مانده است یا نه.” ص ۳۴
در گذار به داستانهای دیگر، به داستان سر منشاء جهان میرسیم که رویداد آن در پاریس میگذرد و داستان به زبان نوشتاری و تصویری مارگریت دوراس نزدیک است بویژه به نوولای “او گفت، ویران کن” و یا “مرض مرگ”. زیر و بم مضمون تندیس دانایید Danaide اثر رودن Rodin و نقاشی سر منشاء جهان The Origin of the Worl اثر گوستاو کوربه Gustave Courbet با تارو پود داستان در ارتباطند و میتوان خطوط زندگی کمیل کلودل را به همراه شخصیتهای دوراس و ناهید در کنار هم چید و میان مفهوم زنانگی و مردانگی، عشق و سکس، و درد و خشونت رابطه جست.
و اما، داستان “پیکرهای در طلوع” نقطه عطف این مجموعه است. داستانی به غایت محکم در تکنیک داستان نویسی، با سبکی بکر و شاعرانه، و زبان و مضمونی پیچیده و جستجو گر. داستان از زبان راوی اول شخص که یک زن مهاجر است، به زمان حال ساده بیان می شود. زنی که همچون راوی کمدی الهی دانته الیگیری به دوزخ و برزخ سفر میکند و حقیقت عریان انسان امروز را در هستی امروز و در بعد سرگردانیهای تن و روان جست و جو و تجربه میکند. وی در یکشب که در مفهوم گنگ عشق درمانده است، تصمیم میگیرد در یک بار شبانه، با غرق شدن در الکل، رقص، تاریکی، لمس و سکس خام، از التهابات تن، هوسها، نیازها، افت و خیزهای شهوت و کندوکاوها در تن عبور کند. در این فضای اثیری و عریان، در مسیر تجربه و گم شدنها در کاذبها و دروغینها، خودخواسته در وجود همه آدمهای ناشناس اطرافش حلول میکند و دگردیسانه فرو میرود، با آنها یکی میشود، همه شخصیتها میشود، در آنها ته نشین میشود و از آنها عبور میکند. و آنگاه، در یک پرتو تابنده، از شخصیتها بیرون میآید. دگردیسیها را خفه میکند. از شب میگذرد، از نیمه شب، از الکل، از مرد، از دربانهای قوی هیکل بار، از زن راهنما، از راننده تاکسی، از نیمه شب، از نادیا، از شبیه دیگران شدن در میگذرد. و خودش را مییابد، پای صندلی ننو. در شب گمشدگی نزول. و در این نزول تن به طلوع میرسد. و روان، به دریافت. به شعور. همراه با جوانه زدن خورشید.
در پیدا کردن راه باید از دوزخ و برزخ عبور کرد، همچون دانته.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
عزت گوشهگیر نمایشنامهنویس، نویسنده، منتقد فیلم و شاعر است. او فارغالتحصیل نمایشنامهنویسی و ادبیات دراماتیک از دانشکده دراماتیک هنر تهران و کارشناسی ارشد هنرهای زیبا از دپارتمان تئاتر دانشگاه آیووا است.
از گوشهگیر تاکنون ۱۴ کتاب به زبان فارسی منتشر شده است. از جمله مجموعه داستانهای
کوتاه: آن زن، آن اتاق کوچک و عشق، … و ناگهان پلنگ فریاد زد: زن؛ آن زن بی آنکه بخواهد گفت خداحافظ، مجموعه کتاب شعر: مهاجرت به خورشید، و مجموعه دو نمایشنامه: دگردیسی و بارداری مریم.
آثار نمایشی او توسط گروههای تئاتری مختلفی اجرا شده، از جمله نمایشنامه بارداری مریم که برنده جایزه ریچارد مایبام و نمایشنامه پشت پردهها (بر اساس زندگی قرهالعین) او نیز برنده جایزه نورمن فلتون شد.
گوشهگیر در سال ۱۹۹۰، به عضویت نویسندگانِ بینالمللی دانشگاه آیووا درآمد و از سال ۱۹۹۲ در کنفرانسهای بین المللی زنان نمایشنامهنویس زن در کشور های مختلف از جمله کانادا شرکت کرده و نمایشامه هایش را اجرا کرده است. گوشهگیر در حال حاضر در دانشگاه دپول در شیکاگو-ایلینوی، قصه نویسی و شعر کلاسیک تدریس می کند. او همچنین به عنوان نمایشنامه نویس رزیدنت در کمپانی تئاتر «شیکاگو دراماتیستز» Chicago Dramatists به مدت سه سال پذیرفته شده و در آنجا مشغول به کار است.