انقلابهای شوروی و ایران؛ حباب آهنینِ حجاب!
تنها یک هفته بعد از استعفای گورباچف و درست سی سال پیشازاین؛ پارلمان شوروی در اوّل ژانویه ۱۹۹۲؛ رأی به انحلال اتحاد شوروی داد و فروریزش این ابرقدرت که دو سال قبل با فروریختن دیوار برلین آغاز شده بود، کامل کرد.
با فکّ دانهبدانه و جمهوربهجمهورِ شورا؛ جمهوریهای آسیای میانه هم از جمله واگنهایی بودند که از قطار اتحاد سوسیالیستی و لکوموتیو سیهدود آن منفک شدند و راه به دنیای بیخط و ربطِ آزاد و سرمایهداریِ افسارگسیخته باز کردند.
شادیِ دوبارۀ خویشاوندان جدا و جامانده در دوسوی مرزها. دستافشانی تمام مردمان این حوزۀ تمدن. امید به بالندگی دوبارۀ متروپلیتن ایرانی و پیوستگی دوبارۀ ساتراپها به یکدیگر. سامان یافتن ایرانشهر به آن سامان که هرکداممان در دیار خود؛ سری داشت و سامانی.
فضای آنروزها؛ گرمِ پیوست و پیوندِ مردمانِ بلاد به مامِ میهن بود. درستش هم همین بود. همگی تکهپارههای برآمده از یک میهن بودیم که با خوشی و ناخوشیهایمان؛ هزارهها با هم زیسته بودیم.
سالها و بارها پیشازاین؛ هُرم سوزانی وزیدن گرفتهبود و شیارهایی از سله بین ما فاصله افکندهبود. خندقی عمیق و وسیع و طولانی دور هرکداممان کشیده شد. گسلی غیرقابل عبور دستهایمان را دورتر کرد. مام و میهنی در اینسو و مام و میهنی در آنسو و خطِ کشیدۀ ناکشیده بر رخ این و آن؛ بنام کابوسِ مرز.
حالا عموزادگان، یکدیگر را از پس دههها بازمییافتند. گلولۀ جنگ و جوخه؛ از هر دو سوی مرزنشین؛ قلب برادری، پدری؛ رفیق و همسری را سوزانده بود و بیداد زمانه در هر دو سو؛ مادری؛ خواهری؛ دلبری را بخاک سیاه نشانده بود.
دیدوبازدیدها هر روز بیشتر و ارتباط مردم محکمتر میشد.
و … قارداش … شروع سخن بود. میفهمی؟ سخن!
دیگر انتظارِ نسیمِ دلافروزی که هرازگاه موج رادیوی فارسی و ترکمنی و ازبکی و ارمنی و آذری را بهدیگر سو ببرد؛ پایان یافتهبود.
سیاسیون اما؛ طور دیگر میدیدند.
جمهوریهای سوسیالیستی بهحال خود رها شده و جدا از اشتراک جماهیر؛ به جمهوریِ مذهبیِ برساخته و مندرآوردی ملایان شیعه به دیدۀ تأسف و تعجّب و با تردید و خنده مینگریستند و آخوندهای تازهبهدوران رسیدۀ عصر سازندگیِ جیب؛ از پیدا شدن شریک در ولایتِ لاشریک له؛ ترسان و لرزان؛ عمّامه کج میکردند و عبا برمیکشیدند!
جمهوریها؛ گرفتاریهای خاص خودشان را داشتند؛ مثلاً رشوه امری بدیهی و رایج بود! انگار امورات پلیس و دولت به آن بستگی داشت! خودگردانیِ سوسیالیستی؟!
رشوهگیری بهشکل مطالبۀ آشکار از همان ابتدای راه که مرزبانی زمینی مهر ورود بزند شروع میشد! و صدالبته برای رشوه؛ برگۀ رسید هم درکار نبود.
مسافرین و توریستهای راهی کشورهای کمونیستی از جمله چین؛ موظفند یکیدو روز بعد از ورود به شهر؛ به “آویر” که همان پاسگاه یا کلانتری خودمان باشد مراجعه و پاسپورت یا گذر خود را به مُهر مزین فرمایند.
کاری که معمولاً از محکومان به تبعید خواسته میشود!
البته اگر خودتان به کلانتری وارد میشدید؛ افسر مربوطه از شما میخواست بیرون بروید! دم در؛ یکنفر لباس شخصی که لابد رفتهبوده یک لحظه شیطان را آب بدهد و برگردد؛ به شما به فارسی خوشآمد میگفت و مبلغی منصفانه در حد دوتا ساندویچ از شما مطالبه و همراهتان تا پای میز همان افسر میآمد و شما بلافاصله پاسپورت ممهور به مُهرِ آویر را همراه با لبخندی پُرمِهر دریافت میکردید!
لازم بذکر است برخی هتلها و تورها؛ خودشان زحمت این قسمت کار را میکشند.
نظام آخوندی هم بیکار ننشسته بود. مثلاً در آن ماههای اول استقلال جمهوریها؛ در برخی از شهرهای آنسوی مرز؛ ماشین پاترول امربه معروف و نهی از منکر راه انداخته بود تا ایرانیان مسافری که لبی تر کنند را ارشاد کند!!!
که البته با واکنش آن دولتها و یادآوری لزوم رعایت حق حاکمّیت ملی آنها مواجه شد.
جنگِ عراق پایان پذیرفته بود و نوعی فضای باز سیاسینمایشی و آکواریومگونه با چند ماهی ریز در آن براهافتاده بود. هدف جمهوری اسلامی بهبود نمود و وجهۀ خود در نزد جهانیان بود و جنبیدن ماهیهای ریز؛ نماد و نمود آزادی!
حذف هزینههای سرسامآور جنگ؛ امکان سرمایهگذاری و توسعه اقتصادی ایران را فراهم کردهبود. بخشی از این سرمایهگذاریها به گسترش همکاریهای اقتصادی با آسیای میانه معطوف شد. مانند راهآهن مشهد-سرخس-تجن.
به زمین و زمان هم یا پیشوند “راه ابریشم” بند شده بود و یا پسوند “سیلک رُود”!!! ابریشمی که صدها سال به اروپا میرفت؛ چینی نبود! محصول نوغانداران خودمان بود.
بعدها هزینههای سنگین و تمامنشدنی پروژههای توسعه؛ خبر از دزدیها و سوءاستفادهها از این پروژهها میداد تا جائیکه این خط آهن در میان مردم به راهآهن مشهد-سرخس-لجن معروف شد!
ازطرف دیگر، پافشاری بر صدور انقلاب، هر روزاعتماد کشورهای تازه استقلال یافته به جمهوری اسلامی را کمتر میکرد.
تحریکات روسیه و بعدها چین نیز به گرفتاریها افزوده شد.
روزنامهها در ابتدا مالیخولیای آمالِ خوبی را که برای مردمانِ خود؛ دستنیافتنی مینمود؛ بشکل آرزوی خیر برای سوی دیگر مرز طلب میکردند.
ما خوانندگان روزنامهها متحیّر مانده بودیم که آنهمه خوبی را که سهم خودمان؛ حسرتِ بزبان آوردنِ آرزوی آن است؛ چگونه میشود به دیگران وعده بدهیم و تعارف کنیم!
و البته جمهوری اسلامی با شعار صدور انقلاب اسلامی؛ سخت در توهّم بازمسلمان کردن و مسلمانتر کردن مسلمانان و هدایت نامسلمانان آن مناطق بود. مانند آن نامهای که گورباچف را با وعدۀ بهشت؛ دعوت به اسلام کردهبود! با این تصوّر که لابد مردمان شوروی؛ کرور کرور در پیروی از رهبر خود مسلمان خواهند شد! گرچه؛ لابلای خطوط حرفهای دیگری مطرح بود.
آرامآرام نوعی کنش و واکنش و محکزنی رسانهای از اولین ابزارهای حکومتهای دو طرف در سبکسنگین کردن یکدیگر شد.
مثلاً؛ در روزنامۀ خراسان که تا آنموقع بیش از هشتاد سال سابقۀ انتشار داشت؛ مطلب مضحکی چاپ شد با عنوان: روی آوردن زنان آذربایجان به استفاده از مانتو. در متن خبر هم این موضوع را نشانۀ استقبال زنان از حجاب اسلامی و نفوذ جمهوری اسلامی در آن خطه و تاثیر صدور انقلاب و خیلی چیزهای دیگر دانسته بود.
بدیهی است که با آمدن فصل سرما؛ زنان آذربایجان هم مثل تقریباَ همه جای نیمکرۀ شمالی؛ لباس گرمتر و پوشیدهتر میپوشند. نه بهخاطر رعایت حجاب اسلامی و وارونگی اعتقادات؛ بلکه بهخاطر اجتناب از سرماخوردگی!
با این حساب؛ در کره زمین؛ سالی دوبار اسلام پیروز میشود. یکبار در زمستانِ نیمکرۀ شمالی که سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت و دیگربار شش ماه بعد؛ هنگام زمستان نیمکرۀ جنوبی که هوا بس ناجوانمردانه سرد است!
اسلام پیروز است؛ شرق و غرب نابود است!
چند سالی بعد؛ با ظهور جناح اصلاحطلب؛ ماهیهای ریز آکواریوم آزادی؛ که اندکی بزرگتر شدهبودند؛ در پی یافتن نامی؛ خود را قاطیِ قوطی اصلاحطلبی کردند. اصلاحطلبان بدون مطالبه!
فضای اینروزها؟! … ایرانِ منزوی؛ دهههاست که در خطر اشغال و خورده شدن دوباره است؛ به تمامی و یا بخشبخش! دریای خزر یادمان نرود! روسیه از شمال و بریتانیا… ببخشید اینبار چین از جنوب!
در تمام گروههای سیاسی؛ کمابیش هستند کسانی که نه از گولمال کردن خود شرم دارند و نه از گولزدن مردم ابائی. از اینان باید پرسید: قارداش! کلاه وَرداش؟!!!
دو چیز یادمان باشد؛ یکم؛ این “دزدانِ قافله” هستند که کاروان را ازهم گسیخته و تکهپاره میخواهند.
گرگهائی که اگر کاروان متفرق نمیشد؛ هیچگاه توان دندان فشردن به گلوی هیچکدام از ما را نداشتند.
کفتارهائی که رهروان خسته، پیشافتادگان در رؤیا و خیال و جاماندگان کاروان را میدرند.
و کرکسها؛ که استخوان عبرت بر بیابان تاریخ باقی میگذارند!
دوّم اینکه؛ گسست؛ شاید سرنوشت قطار شد ولی هیچگاه عاقبت کاروان ما نبودهاست؛ که حالا چینی بیاید ما را کشف کند و بررویمان، راه ابریشم بکشد و بر گورمان، کاروانسرا وضع کند!
این کاروان؛ فقط و فقط به خودِ ما زنده است!
حجابِ راه تویی حافظ از میان برخیز!
خوشا کسی که در این راه بیحجاب رود
اول ژانویه ۲۰۲۲ ، ونکوور
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید