بدن گلشیفته متعلق به خودش است
توییتر @iransera
نوشتههای اخیر درباره برهنگی گلشیفته فراهانی در مجله شهروند بیسی و غیره موقعیتی را ایجادکرده که درباره مالکیت بدن زن و به ویژه زن ایرانی صحبت کنیم. عقیده زن ایرانی در مورد این موضوع کم شنیده میشود. زمان آن فرا رسیده که زنان خود درباره بدن خود صحبت کنند. از لحاظ تاریخی تعلق بدن زن به خودش در ایران شناخته نشده است. مثلاً برگردیم به زمانی که روسری را به زور از سر مادربزرگهایمان کشیدند و یا روسری را به زور روی سر مادرهایمان گذاشتند.
فرهنگ ما بدون خجالت زنان را برای اندامشان تحقیر یا تحسین میکند. تعصبی ندارد که در جامعه ما معمولاً میشنویم، چرا آنقدر عمل زیبایی؟ چرا آنقدر زنان ایرانی آرایش میکنند؟ چرا فقط به فکر سر و وضع خوداند؟ اینها را میگوییم و بعد همدیگر را برای قیافه و انداممان تحقیر میکنیم. این فقط از سوی مردان نیست بلکه بیشتر از سوی خود زنان است و برمیگردد به فرهنگمان که از کودکی به ما یاد میدهد که کم داریم، مرغ همسایه غاز است و صورتم را حتی با سیلی هم که شده باید سرخ کنم.
[image src=”http://shahrgon.com/fa/wp-content/uploads/2015/03/219332-golshifteh-farahani.jpg” width=”400″ lightbox=”yes” frame=”light” align=”center”]
هنوز دیر نشده که به این باور برسیم که زن خود صاحب بدن خود است. و خود او است که بهتر از هر کس میداند که چه بپوشد و چه نپوشد؟ روسری سرکند یا نه؟ آرایش کند یا نه؟ چاق است یا نه؟ اینها همه و همه گزینه او است.
بگذارید به جای ریزبینی و تلاش برای تحلیل تصمیم زنان برای پوشش یا عدم آن به این واقعیت برسیم که سئوال این نیست که چرا گلشیفته لخت شد یا چه هدفی داشت. این سئوالها بیربط است.
سئوال این است که منِ اغلب مرد، چرا این گونه راجع به تصمیم زنِ غریبهی عاقل و بالغ صحبت میکنم که انگار او و بدن او مال من است. او را تجزیه و تحلیل میکنم انگار او یک جسم مفعول و تسلیم است و نه یک انسان، یک زن باشعور و با توان تصمیمگیری برای خودش.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید
امیدوارم گلشیفته که هنرمند محبوب ایرانی است بعدها پشیمان نشود. او راهی طولانی در پیش دارد و فراز ونشیب زندگی فراوان است. در محدوده سنی گلشیفته هر نوع تصمیم گیری سرنوشت ساز است و برایش آرزوی پیروزی دارم
“زنی متفاوت با؛ شن، ماسه، پشه، خاک اره!!”
در تصویر برهنه ی گلشیفته فراهانی، گرچه بدن عریان اش متناسب و زیباست و در اعماق ذهن و ضمیر آدمی فرو می رود، اما تحریک کننده نیست.
سایه های زیر بغل اش تو ذوق زننده است.انگشتان دست اش تداعی کننده ی انگشتان بی گوشت و خون اسکلت یک مرده ی هزاران سال پیش است. و فرو رفتگیِ بد قواره ی ناف اش، بی کسی و بی یاری و بی پشت و پناهی اش را به ذهن متبادر می کند.و درست همین ها است که چشم شهوت انگیز آدمی را “می زند”، می پراکند و “می جهاند”؛ می جهاند به سمت سر و صورت تصویر، آنجایی که هم آفریننده است و هم گشاینده.
چهره ی گلشیفته در چشمان و لبان اش خلاصه می شود؛
چشمان و لبانی مرده گون و یخ زده که نه افسرده اند و نه غمگین و نه نا امید.بلکه بیان گر یک “زلزله اند”؛ زلزله ای که به ناگهان رخ می دهد و همه ی هست و نیستِ جغرافیایی و آباء و اجدادیِ آدمی را با خود می برد و نیست و نابود می کند.
لبان و چشمانی مات و مبهوت و ساکت که گویی عظیم ترین و وحشت انگیزترین حادثه ی ممکن را درست همین ساعاتی قبل تجربه کرده است و اکنون گرچه خودش هنوز حضور دارد و هنوز حس دارد، لیک جنازه های تیکه پاره شده ی پدر و مادر و خانواده اش و خانه های ویران شده ی شهر و زادبوم اش، در پیش چشمان اش بر گستره ی زمین پاشیده شده است.
نگاه بُهت و سکوت کسی که “توانایی های” خودش را برای ساختنی عظیم و حیرت بار در ذهن اش زمزمه می کند.
اما این زلزله؛ زلزله ای نه حاصل از ترک خوردگی لایه های عمیق زمین، که حاصل ترک خوردگی روح خویشتن آدمی است؛ ترک خوردگی روح خویشتن خویش گلشیفته فراهانی.
زلزله ای است برپا کننده،ایجاد کننده، و آفریننده ی “برهوت”، برهوتی داغ و سوزان که آدمی را انسان می کند، “خودش” می کند، آدمی را وا می دارد تا خودش را تا واپسین پیامدهای توان اش بگستراند.
…
گلشیفته فراهانی در زمان اما برعلیه زمان است؛ او نابهنگام است، ویران می کند تا بیافریند، او می رود تا همه ی “خود” و “من ی” را که تا قبل از این به گمان اش همدست نظام های ظالمانه می زیسته است، زلزله گون به انحلال بکشاند تا دگر باره و از نو، “خود” اصیل اش، تجسم چیزی با شکوه و والا شود.
گلشیفته، به قول دی اچ لارنس؛ “کشتی ای است که از بندر می گریزد تا جسورانه دریاهای فراخ هستی را در نوردد، نه کشتیِ بی سکانی که بی خودانه و به تصادف از لنگرگاهی به لنگرگاه دیگر می رود