به یاد سالهای غزل
به سر هوای شکفتن ولی هوا سرد است
کتاب چشم همه اقتباس یک درد است
تمام پنجرههای شکسته میدانند
چرا فضای اتاقِ ترانهها سرد است
و هر شبی منِ بیچاره خواب میبینم
که دورهگردِ محل آفتاب آورده است
هزار کینه نهان است پشت هر لبخند
و این حکایت دیرین تیغ و نامرد است
میان رفتن و ماندن –گمان- نمیدانم
بهانه جادهی خاکی و یا که پادرد است
۲
مگذار با تنهایی خود خو بگیرم
در لابهلای خود بپوسم بو بگیرم
ای با تو الفت بسته هم دریا و هم باد
مگذار با این خستگی پارو بگیرم
در امتداد دستهایت مینشینم
تا پای از هر جانب و هر سو بگیرم
وقتی تو صد گنجینه در آغوش داری
دیوانهام من جای در مخروبه گیرم؟
گسترده کن در من حضورت را که تا دل
از کوچههای تنگِ تو در تو بگیرم
من در هزاران جمله میمیرم شب و روز
بگذار با هر واژهات نیرو بگیرم
وقتی که هر انگشتِ بیناخن به من گفت
تا ردِ پای عشق در پستو بگیرم
تنهاییام بر من مسجّل گشت ای یار
مگذار با تنهایی خود خو بگیرم
چون برکههای بیطپش آرام آرام
در لابهلای خود بپوسم بو بگیرم
۳
کتاب چشم ترا هی مرور خواهم کرد
چرا که از دل شبها عبور خواهم کرد
و با تورّقِ هر صفحه کهکشانی را
به یمن بارقهات غرق نور خواهم کرد
در انتظار پیامت میانِ رویاها
به یک اشارهی پلکات ظهور خواهم کرد
و در تلاطم بارانِ آیههایت باز
به ذهن هر چه اقاقی خطور خواهم کرد
خدای من که تو باشی همیشه قلبم را
برای حادثه سنگِ صبور خواهم کرد