تجربه ما از جهان
ارتباط ما با جهان ، چه جهان درون بدن و چه جهان بیرون ، از طریق بخش هایی از دستگاه عصبی ما صورت می کیرد که حواس senses خوانده می شوند. همان طور که می دانیم نورون ها ، یا همان سلول های عصبی ، سلول هایی هستند که قسمت خاکستری مغز و نخاع ما را تشکیل می دهند و تمام فعالیت دستگاه عصبی ما بر عهده آنها است. گیاهان فاقد نورون و دستگاه عصبی هستند ولی تمام حیوانات ، به جز گونه های بسیار ابتدایی مانند اسفنج ها ، دارای نورون هستند. نورون ها را می توان به سه گروه کلی تقسیم نمود: نورن های حسی ، نورون های حرکتی و نورون های بینابینی.
نورون های حسی آن گروه از سلول های عصبی هستند که کلیه اطلاعاتی را که از جهان بیرون و درون بدن ما می آید دریافت می کنند. این نورون ها زوائد بسیار بلندی دارند که در انتهای آنها تشکیلات تخصص یافته ای وجود دارد که گیرنده های حسی خوانده می شوند. گیرنده هایی را که اطلاعات از خارج بدن می آورند extroreceptor و آنهایی را که اطلاعات داخل بدن را جمع می کنند interoreceptor می گویند.
هر گیرنده ای برای نوع خاصی از محرک مجهز شده است. بعضی محرک ها به تغییرات شیمیایی حساس هستند؛ برخی به تغییرات مکانیکی؛ بعضی به تغییرات فشار ، بعضی به تغییرات نور و برخی به تغییرات حرارت. وقتی یکی از این محرک ها گیرنده متناسب با خود را تحریک کند، انرژی فیزیکی یا شیمیایی آن محرک توسط گیرنده تبدیل به یک پیلم عصبی می شود که ، مثل هر پیام عصبی، یک پیام الکتروشیمیایی است. این پیام عصبی به مراکز معینی در قشر مغز می رود . تا اینجا عمل حس کردن sensation صورت گرفته است. اما این تمام ماجرا نیست. پس از مراکز اولیه مغزی ، پیام راه به سوی مراکز دیگری می برد و در آن مراکز است که پیام معنی دار می شود. دادن معنی به محرک های حسی را ادراک perception می نامیم. به این ترتیب ذهن ما از اطلاعات حسی sensory data ادراک ها percepts را شکل می دهد.
ادراک جزء عمده خودآگاهی ما است. ادراک را، از یک نقطه نظر، می توان قرارگرفتن محرک حسی در بخش خودآگاه ذهن تعریف نمود. تا اینجا روندی که برای ادراک شرح داده شد اصطلاحا یک روند «از محیط به مرکز» یا «از پایین به بالا» bottom-top خوانده می شود؛ یعنی جریانی که از محیط شروع و به مغز ختم می شود. اما برای ادراک محرک حسی غیر از این مسیر، روند دیگری هم وارد عمل می شود. این مسیر دوم در واقع تاثیر ذهن بر ادراک است. کل سیستم شناختی و عاطفی ما در حال عمل است و بر چگونگی دریافت محرک های حسی اثر می گذارد. به این ترتیب است که انتظارات ، عادت ها ، داوری ها و پیش داوری ها ، آموزش ها و تجربه های قبلی و عواطف و هیجانات ما چگونگی ادراک ما را از محرک های حسی تغییر می دهند. این روند را مسیر «از بالا به پایین» top-down می گوییم. مسیر از بالا به پایین سبب می شود که محرکها به صورت گزینشی وارد آگاهی ما شوند. محتوای آگاهی را مجموعه دو مسیر «بالا به پایین» و «پایین به بالا» تعیین میکند. به این دلیل است ما از بخش کوچکی از آن چه حس می کنیم آگاه هستیم و بخش اعظم این ادراک ها به ذهن ناخودآگاه ما منتقل می شود. این بخش ناخودآگاه همان است که امروزه «ناخودآگاه شناختی» cognitive unconscious خوانده می شود که البته با ناخودآگاه فرویدی متفاوت است.
از اینجا می رسیم به بحث مفصلی که سالها است در عالم فلسفه مطرح است و آن این که معرفت حاصل از حس و ادراک تا چه اندازه قطعی است؟ با توجه با این که می دانیم که گیرنده های حسی ما در دریافت محرک ها توان نامحدود ندارند و ذهن ما نیز در تفسیر پدیده ها لزوما بی خطا نیست و علاوه بر اینها روند «بالا به پایین» که ذکر شد خود قادر است ادراک را مخدوش یا محدود کند غیر منطقی نخواهد بود اگر تصور کنیم ادراک حسی ما در معرض خطا است و قطعیتی برای آن متصور نیست.
به طور سنتی وقتی ازحس انسان صحبت می کنیم حواس پنجگانه را به یاد می آوریم. کتاب های کلاسیک و درسنامه های دانشگاهی هم هنگام صحبت از حس و ادراک عموما بر حس های بینایی ، شنوایی ، بویایی ، چشایی و لامسه تکیه دارند. از اینها ، حس بینایی به دلیل اهمیت فوق العاده آن برای زندگی انسان و نقش بزرگتری که در زندگی روزانه دارد مورد بیشترین عنایت و توجه قرار می گیرد. محققین معمولا پس از بینایی به حس شنوایی می پردازند که در درجه بعدی از اهمیت تلقی می شود. در مرحله بعد دو حسی که اندام آنها در جلوی سر قرار دارد یعنی بویایی و چشایی مطرح می شوند که وظیفه آنها، در انسان، بیشتر بررسی مشخصات غذا است یا تعیین این که چه چیز می تواند غذا باشد. هرچند هر دو وظیفه اعلام خطر در برابر مواد سمی و خطرناک را هم بر عهده دارند. در این بین حس چشایی نقشی فرهنگی هم دارد چرا که جزء جدایی ناپذیر هر فرهنگ غذایی است که مردمان آن می خورند. این چهار حس همه در سر قرار دارند تا کار انتقال پیام ها به مغز آسان تر صورت گیرد. سرانجام حس لامسه است که مرزبان بدن است. پوست اندام حس لامسه و مرز بدن ما با جهان بیرون است. از این پنج حس کلاسیک، حس لامسه تنها حسی لست که گیرنده های آن از سر فراتر رفته ، تمام محیط بدن را در بر می گیرند.
اما باید دانست که حواس ما محدود به این پنج حس نیستند. حس های فراوان دیگری نیز در بدن ما مشغول به کار هستند. برخی از این حس ها وظیفه انتقال پیام از داخل بدن را به عهده دارند ؛ بعضی از خارج بدن پیام می آورند و برخی نیز هم از داخل و هم ازخارج بدن به مغز خبر می رسانند. این گروه از حس ها هستند که در هنگام درون نگری introception به ما کمک می کنند تا از حس و حال درون بدن خود با خبر شویم. این دسته از حس ها برخی به تحرک ، سکون و وضعیت بدن ربط دارند مانند حس موقعیت proprioception ، حس تعادل ، حس حرکت و حس فشار. برخی دیگر اخباری از سطح یا درون بدن می اورند مثل خارش ، درد یا خستگی. بعضی هم از نوع فعالیت دستگاههای بدن خبر می دهند مثل «حس تنفس» که از چگونگی اکسیژن رسانی به بافتها خبر می دهد. تنگی نفس حاصل عمل همین حس است که به ما اطلاع می دهد که بدن اکسیژن کافی دریافت نمی کند. همین طور است حس درجه حرارت که ما را از جگونگی تنظیم دمای بدن با ایجاد احساس گرما یا سرما آگاه می کند یا حس گرسنگی به ما از میزان رسیدن مواد غذایی به سلول های بدن آگاهی می رساند.
آن چه حس ها به ما می دهند نه خود جهان ، بلکه تصویر یا بازنمودی از آن است. ما نمی دانیم که این بازنمودهای جهان ، که در ذهن ما شکل می گیرند، چقدر با واقعیت جهان همسانی دارند. این امر قابل آزمون علمی نیست. ما حتی نمی توانیم به طور قطعی و خدشه ناپذبر ثابت کنیم که جهان اصلا وجود فیزیکی دارد یا ندارد. اما چه جهان بیرون واقعی باشد چه نباشد ، آن چه ما داریم همین بازنمودهایی است که اندام های حسی ما و مغز در اختیارمان می گذارند. این تمام تجربه و دارایی ما در ارتباط با جهان بیرون و درون بدن است. سوال آن است که آیا با همین بازنمود جهان که در اختیار داریم رابطه درست برقرا می کنیم یا نه.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
دکتر صبا هدا پزشک و متخصص پاتولوژی در ایران و هیپنوتراپیست در کانادا است که در نورت ونکوور مشغول فعالیت است. برای آشنایی بیشتر میتوانید به وبسایت او www.hodawellness.com یا وبلاگ www.cherishbeing.com و یا کانال تلگرامی https://t.me/hypnosisandhealth مراجعه بفرمایید.