تحلیل و خوانش بر دومین مجموعه شعر نگین فرهود با نام «خطبهی خاک »
[show_avatar email=1400 user_link=authorpage display=show_name avatar_size=200]کتاب خطبهی خاک، دومین مجموعه شعر از نگین فرهود است، که به تازگی از نشر حکمت متولد شده است. پیش از این کتاب «از رنج اشیا» در کارنامهی این شاعر ثبت شده است.
«هنر جدید در گوهر خود فردگراست و نمیتواند همه جا و همواره با زبان معیار، یعنی زبان همگان کار کند. قوانینی که بر ارتباط معمولی اندیشهها حاکمند، نمیتوانند به دقت و به گونهای مداوم به کار شاعر نیز حکومت کنند. شاعر یکسر بیرون اشکال پذیرفته شدهی زبانشناسیک کار میکند و میخواهد شکل بیانی همخوان با نیت شاعرانهی خویش، یعنی بیانی فردی بیابد. او هرقاعدهای که میتواند با نیت آفرینندهی خود خوانا کند و هیچگونه محدودیتی را نمیپذیرد، مگر آنچه را که الهام خود بر میآفریند.»
فردیناندو برونو
خطبهی خاک، مجموعهای است از ضربات تنالیته در تبیین روایتهای خطی وگاه غیرخطی و یا افق معنایی است که با دلالت بر توالی کلمه، از موطنی متجانس از خاک و تن، دست به آفرینش میزند.
و تاویل و تحلیل این کتاب به گفتهی «ریکور» ساختن جهانی است که مؤلف آن را با اندیشه و ابزار کلمه، رونمایی کردهاست.
جهان متن، مشخصهای از گزارههای زبانی است که وجهای، آرکاییک و دمدمهای از نوآوریهای بروز شده است، در تلفیق آهنگ و بلاغت، در چینش مطلوب جملهها، آنچنان که فواصل بندها در تبیین اندیشه مؤلف و حفظ مبحث زیباشناسیک در تسلسل شیوای متن را رعایت کرده باشد.
و هنرِ کلامی، به علت ویژگیاش در کاربرد زبان در این مجموعه، مستثنی نیست و زبان در این کتاب هم تجرید است و هم پارهای ابزار و این توامانی در چرخش گفتار، در عین تک صدایی، مؤلف، گاه نشانهمند و گزارهها جنبهی عمومی مییابد.
در اشعار این مجموعه، گاه مخاطب از حدس ذهنی و عینی ساختن روایت، از ادامهی شهود باز میماند و این از وجوهات مدرنیتهی متن میباشد که در لحظهی اکتشاف و کدهای نشانهمند، مخاطب را که در انتظار واژهای آشناست با واژهای نامنتظر غافلگیر کند.
آنچه در این مجموعه به یک هم آوایی و جهانی یکدست از نوع اندیشه و صدا میرسد، نگاه مؤلف به پدیدارشناسی در تباین خاک و طبیعت و مرگ که نحلههای صوری خاموش روایتهای گاه خطی و گاه غیرخطیاند.
و فرهود بعد از رنج اشیا با ظرافت، طبیعت انسان و خاک را به شیوهی موهوم زیست مرگ، در عناصر طبیعت به کار میبندد و طرح اجتماعی اشعار را از صدای فردیت اشتراکی تن، با خاک، به قطیعت یک اثر ادبی، تثبیت مینماید.
بنا بر گفتهی “بنوسیت”«معنای واژه، مجموعهای از مناسبات ممکن آن با سایر واژگان است»
در یک اثر ادبی نیز این تاثیر هم در سازههای یک متن و هم در تبادل تاثیر تاویل، تا کارکرد زیباشناسیک آن، این اسلوب را رعایت میکند.
در بیست و پنج شعری که در این مجموعه از نگین فرهود میخوانیم که خطبهی خاک خواندیمش، آفتاب و گیاه و خاک در تناظرهای غیر تعین شدهای به فصلگذاری و ایماژ به کار گرفته شدهاند که در مناسبات با سایر واژگان تاویلی متفاوت و غیرآشکاری را پیش روی خواننده میگذارد.
شعر اول
«پرنده نشین نیستم اگر
چیستم من؟
با تازیانهی آفتاب هم نمی تابیام»
در شعر دوم
«صورت چگونه بر دارم از آفتاب
معنا از تو
تا در لحظههای رونق خواب بیدارت
خالی گزیده جایی
نباشم از صورت و معنی
تاریکا صورت من
که می ریزد در روشنایی تو»
شعرچهارم
«طعنه بر دهان هذیان چه می زنی
از پلک خواب که می پرم و آفتاب
به کشت و زرع نور
بالا زده آستین»
آفتاب در ارتباط گفتاری این چند شعر، در تمایزی است که از آفرینش مؤلف به چند وجهی از نمایش و کارکرد رسیده است و این توانمندی از به کارگیری نقش عناصر بدون استفاده از کارکرد سمبولیک و نشانهمند سوژههاست.
این دو، حد متمایز از کنش کلمه و داستانمندی و نمایش نقش کلمه در روایت است که تعیین میشود.
و درگیری و کارگردانی شاعر با سوبژه در تبیین متن، اتفاق میافتد و مؤلف در القای معنا برای مخاطب دیگر دخالتی ندارد.
چنانکه نقش آفتاب در چهارشعر مثال زده شده در بستر جهان، روایت سوژگی نامتشابه، یافته و شاعر اینرا به عهدهی خوانند میگذارد تا صور گونا گون آفتاب، را در تلفیق با سایر جملهها در تاویلی متبادر با جهان، عینی بیابد.
سوژهها در خطبهی خاک، عینیاند و چندانکه تصاویر جستارمند و گاه گریخته و غیر بازنماییهای مصور، بازگو میشود، اما فراتصور نیستند.
در خطبهی خاک، ماهیتی دوگانه از مناسباتی دو سویه صورت یافته است.
بین مؤلف و مخاطب یک درک سیال، اتفاق میافتد.
و گاه مخاطب با منِ شاعر یکسان گذاری میگردد.
شعر سیزدهم
الا از انحنای بلا بلندت آویزانم
در شکل بی اندام شب بربام
ای از شکاف روشنت
به بطن مضطرب تاریک افتادم
سلام ای بالغ لاغر
که دردی بودی ممتد
در خون نوجوانی ام
خزیدی و
بالانشستی بر خم مهرههام
رنج خود خواستهام باش و فرو شو
در فرایند رنجور پیر میشوم دارم
همین کافی است
می بینی؟!
همین مشاهده که سعی میکند
چشم بچرخاند به لمس بو و
لب بگزد از مزمزهی «دوست دارمت هنوز»
ای هوش مدهوش خیام به
«من بی می ناب زیستن نتوانم»
در حواس کافههای تهران
ای تخمیرشدم
در دوحبه سیاه چشمهات
وقت چیدن انگور
ای چاشت واجب در نیم روز زنان خانه
سلام!
برگدهی زمینم بکوب و
بابندبند انگشتانت
برخیزانم به جادوی سماع
قرار بگیرم شاید
در نفس نفس که می دمی گرم و
با مردگان مجلست می بمیرم
«من» در واقع من ِ متن نیست. یعنی سوبژه، راوی کنش و ارتباط گفتاری نیست. این من، کاراکتری است سیال، بین راوی و خواننده که با کاربرد ضمیر«من»، صرفا، عینیت مییابد و نگین فرهود، با عرفانی در ذات رنجهای خود خواسته، رفتار آن، من ِ نادیدنی را با مخاطب به اشتراک میگذارد و در هستی و هم در مردگانی، که در شعر زیست دارند و هم تعلق، از فضا سازی فلسفهی عینیت یافتهی شاعرانه، سوبژه را در من ِدیگری، تعمیم میدهد.
ارجاعات فرامتنی، در خطبهی خاک به مصارع مولانا و خیام، و حافظ، بینش معرفت و هستیشناسی شاعر را در لابه لای بروز رسانی کلمات و جملههای آشنازدای مألوف، به مثابهی حکمتی شاعرانه به نمایش میگذارد.
هایدگر می گوید «هنر نمایش واقعیت است و شعر بنیان هستی است به واسطهی کلام»
دراین رابطه، مؤلف با ابزار کلام به واسطه ادبیت گفتار، هستی و عینیت طبیعت و اندیشه را و بهطور واضح واقعیت را، به شکل روایت در میآورد که به آن واقعیت هنری، یا واقعیت ادبی، میتوان گفت.
تمایز این واقعیت، با واقعیت ادبی، در شعر نگین فرهود، همان رفتاری است که مؤلف با اشیا و رنگها و ارجاعات به آیهای در قران و یا مصرعی از حافظ و یا مولانا و یا ارجاع به اسامی آشنا، مثل رودابه، ضمن تصویرسازیهای خطی، منشی داستانگونه در پارهای شعرها به کار میبندد و با مخاطبهای دو وجهی که بین خواننده و مؤلف در معاوضه و تبادل جایگاه هستند، واگویههای مفهومی و تاویلمندی را در سیال شعر، جاری میسازد.
به شعر ِچهاردهم در این مجموعه، می توان استناد کرد.
با گردنی که فراز کنم
دستی دراز بر کمر آفتاب
پا بهجان سوختهی صحراییات کشم
دم درکشم
راه از قبیله کج
کجاوه کج
ویزله خوان من
ای بادیه نشین!
شمشیر بچرخان و خیمه ماه بشکن
لخت میشود هوا و جامه میدراند روز
با تفتیدهی تن شنها و ماسهها
که میروم
از کوه دوکوهان بردارم و از سنگ، سُم
به سعی صبر بنوشم
هزار چشمه سراب از رود چشمهات
سربه تشنگی زمین کوبم
توش و توانام مگر
بازوی راه بگیرد
نروم با ریگ روان در طبیعت بدوی تنت
و کاروان
رام تازیانهی رنجش نمیشود
کو ساربان کو
که در قصیدهی جاهلی اندامت
بنشیند و بنشاند اندوه
به گلوی شاد زنگولههای تازی؟
کف به دهان بیاور از نشخوار نامت
ام غیلان
یا امی
یا امی
آواز بجنبان از سکوت بیابان گردت
دجله در گود گردنام بریز و
نهرم کن بر خاک
نخل کن صدایم را
وقتی می گوید
«هذا قلبی»
در خطبهی خاک لایههای سطر از سطح میگذرند و به گردشی دوار از تاویل و زبان به حجم میرسند و از نگاه هرمنوتیک در هر شعر گزارهای از رفتار ذهنی شاعر در پدیدههای طبیعی، عینیت یافته است.
با پاهای استخوانم در دهان سگ دویده
با چشمهام جویده زیر دندان کرم
دو خیزران و دو نرگس…
در جای جای شعر، عناصری از عناصر چهارگانه چون باد و آب و خاک به کرات، در تعامل انسان و طبیعت و زبان در باشندگیهای ادبی زیست دارند و در کنش متن به معنا میرسند.
حتی تن، به مثابهی حضوری است که با طبیعت به عصیان میرسد.
«چگونه بشناسیام حالا؟
چگونه با نیم ام سنگ و نیم علف
به یک پاره گوشتدر صورتم برسم؟»
شعرهای خطبهی خاک، با امضای تاریخ سرایش، زمانمند و در تعین سرایش، محتوم به ایستایی شدهاند. و این شاید برای مؤلف، تاثیر گذاری زمان در جهان بینی و نگرهی وی در زمان تالیف شعرها بوده، اما تاریخ گذاری از نگاه سایکولوژی، در رفتارخوانش کتاب، بیتاثیر نیست و مخاطب ِفردا را، از نزدیکی و هم ذات پنداری و تاثیر پذیری روایتهای اجتماعی با شعر، واپس میگیرد و شعر در زمان تعیین شده، به ایستایی گزارهای، که مؤلف به ثبت رسانده درگیر و در زمان خود باقی میماند.
بعضی اشعار این دفتر، مخاطب خاص دارد و این یعنی تعامل راوی و خواننده به واسطهی دوم شخصی که غایب است و هم هست و نیست.
اما حقیقی در متن نمود دارد و ضمیر ت ُ متصل افعال گفتاری را به خود نسبت می دهد.
اینجا گفتار پدید میآید و دوسویه دارد. هرچند مخاطب در متن فقط شنونده باقی میماند اما با هر کسی که شعر را میخواند در بازیابی ذهنی مؤلف یکسانگذاری و در واقع مخاطب خاص با تمام کسانی که شعر را میخوانند و دریافت میکنند، یکی میشود.
مثلا حتی اگر مؤلف و مخاطب خاص در جهانهایی جدا و زمانهایی جدا از هم، در واقعیت زیست کنند یا نکنند، در متن در یک تاویل غیرخطی، به زبان و درک مشترکی از هم دست یازیدهاند و حالتی میان نوشتار و گفتار پدید میآید. هرچند گوینده از اعضای فیزیکی گفتار استفاده نکرده و در کنشی ادبی با نوشتار با مخاطب، دست به گفتمان زده است، اما شرط حضور مخاطب نامبرده، در اول شعر به زعم حضور متافیزیکی یک اسم در تمام مخاطبین اثر، تعمیم داده میشود.
و اینجا منطق ِمکالمه، عینیت یافته و حضور کسی به عنوان شنونده، چون تلقی دریدا، فرض مسلم متافیزیک است.
فرهود، با ابزار گفتمان، حضور من ِ دیگری را با متن آشنا میکند تا مخاطب به واسطه میانجی در سطرها، با جهان و عناصر ذهنی وی همقدم شود.
خطبهی خاک، جهان مألوف هستی و هم جهانی است در آن سوی خاک و بستری از هستی سازی برای مردگانی که از خاکاند و بر خاک میروند.
نگاه فرهود به جهان پس از این، چون آن پرسشهای هستی سازی و حضور متافیزیکی کسانی است که سر از خاک برآورده و جهانی مسلم را دوباره در شعرهای او زیست کردهاند.
خطبهی خاک با زبانی عاری از پیچ و تابها و واژهسازیهای این دهه، و یا تصاویر انتزاعی و بهرهگیری از اشیا، در چیدمان روزمرهی متصور در زیستگاه امروز ما با بهرهگیری از زبان کاربردی و عناصر طبیعت، زندگان و مردگان را، به گفتمانی در بستر کلمات میرساند.
تا صدایی بماند برای آنانکه دستهاشان را از مرگ بیرون آوردند.
سری داری وسرّی با سنگها و
در گوش سنگین کوه که صدا میکنی
برمیگردانیمان به دهان، صداتر
زیر زبان
مزه مزه تلخ ماییم و
از گلوی دیلمان پایین نمی رویم
بگو مرگ و اشاره کن به حاصلخیزی اندامت
بگو و دو پاره کن سلسله جبال بدن
کل سیاه پاهات را چابک
بتازان در جان جنگلی سیاهکل
رمیده از جهان اهلی مردم
رام خودت
کجاست آرام خودت
در زمین؟
پناه به شتاب مردن
«این اخرین پیاله خون است»
خاک شنید و مست نوشیدنت شد
با نوشانوش نفسهات
که پایین میرفت و بالا از جناغ سینهی هوا
ای حجله در گورت میبندی و
با دوشیزگان مزارهای بی چراغ می نشینی
مینشینی و میخوانی زیر گنبد مینا
«سر اومد زمستونی»
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
رویا مولاخواه عضوهیأت تحریریه چوک، دبیربخش نقد داستان جنزار، دبیربخش نقدونظر آوای پراو، مؤلف سه رمان وسه مجموعه شعر و کتاب مجموعه نقدها وتحلیلها.