تصویر از آنچه که در آینه میبینید به شما نزدیکتر است!
دیگر کمتر کسی از طرفداران سینما یافت می شود که «دارن آرنوفسکی» را نشناسد. او با ساخت فیلم های کم اما عمیق، خودش را در دل مخاطبان سینما جا کرده است. فیلم هایش همیشه در نوسان بوده اند و گاهی به قدری قوی هستند که برای همیشه در ذهن منتقدین باقی می ماند و گاهی آنقدر ضعیف هستند که با شک و تردید می توان آنها را به آرنوفسکی مرتبط دانست.
آخرین ساخته ی آرنوفسکی از آن دست فیلم هایی است که برای همیشه در ذهن منتقدان می ماند اما یک تفاوتی با فیلم های گذشته اش دارد. اینکه عدّه ای از مخاطبان و منتقدان آن را یک فیلم خشن و بی معنا می دانند و آن را در ادامه ی روند سقوط آرنوفسکی می شمارند. عدّه ای دیگر نیز، فیلم را بهترین اثر آرنوفسکی می دانند.
«مادر!» آخرین ساخته ی آرنوفسکی است که به همین شکل-با علامت تعجب- نوشته شده است و این وسواس در نام گذاری ، نوید اثر عمیقی را می دهد. فیلم در مورد مرد نویسنده و محبوبی (با بازی خاویر باردم) است که مریدان بسیاری دارد و به همراه همسرش(با بازی جنیفر لارنس) در یک نقطه ی دور افتاده از شهر زندگی می کنند. در ابتدای فیلم شاهد زن و شوهر عادیای هستیم که به علت ناتوانی مرد، در تکمیل داستانش، روابطشان سرد شده است. خانه ای که در آن زندگی می کنند یک بار کاملاً در آتش سوخته و زن(لارنس) آن را دوباره از نو ساخته است. به همین دلیل او به تمام اشیا و دیوار های خانه عشق می ورزد و از آن ها امید و زندگی دریافت می کند. اما دیری نمی پاید که تمام اینها با ورود مهمان های ناخوانده متزلزل می شود و هرچه می گذرد نابودی به زن یا همان مادرِ فیلم نزدیکتر می شود.
وقتی که اثری اعم از داستان و فیلمنامه و … نوشته می شود، خلق نشده است. بلکه زمانی خلق می شود که توسط مخاطب دیده شود. یک اثر مانند تنه ی درختی است که وقتی به دست مخاطبش می رسد دست به گسترش شاخه و برگ هایش می زند و تازه به درخت تبدیل می شود. همانطور که «رولان بارت» در مقاله مرگ مولفش می گوید: «معنی اصلی یک اثر به برداشت خواننده وابسته است؛ نه به احساس و سلیقه ی نویسنده.»
فیلم مادر! مانند اغلب فیلم های آرنوفسکی عمیق است و نمی توان برداشت یکسانی از فیلم داشت. فیلم های آرنوفسکی دارای لایه های مختلفی اعم از لایۀ اجتماعی، سیاسی، فلسفی و غیره است که مادر! هم از این قاعده مستثنی نیست. به همین دلیل است که طیف عظیمی از احساسات و برداشت ها در بین مخاطبانش یافت می شود. به عبارتی به تعداد مخاطبان یک اثر، برداشت از آن اثر وجود دارد. آرنوفسکی به این مسئله آگاهی داشته که دست به خلق شخصیت ها و مکانی زده است که هیچ نام و نشانی ندارند؛ تا راه را برای انواع برداشت ها و تفسیر ها باز بگذارد.
در این یادداشت تمرکز بر روی ابعاد سیاسی_اجتماعی فیلم مادر! خواهد بود. در لایه هایی از این فیلم می توان تاثیر بحران پناهندگی و تصمیمات اتحادیه اروپا و کشور های عضو آن را به وضوح مشاهده کرد؛ که در ادامه به تعدادی از آن ها با توضیح مختصر، اشاره می شود.
در نگاه نخست با زوجی آشنا می شویم که به علّت عقیم بودن جنسی و فکری(نویسندگی) مرد، رابطۀ آنها آنطور که باید پیش نمی رود و سردی در چهره ی هر دوی آن ها موج میزند. ولی همۀ این ها دلیل نمی شود که آن دو را یک خانواده ندانیم. امّا همه چیز با آمدن «مهاجرانی» که به دنبال یک سقف برای اقامت موقت می گردند به هم میریزد. اگر نگاه دوباره ای از ابتدا تا این جای داستان بیندازیم متوجه نماد هایی در فیلم می شویم که مارا به یاد شرایط اتحادیّه اروپا و کشور های عضو آن-به خصوص آلمان- و بحران پناهجویان می اندازد.
اکنون باید پرسید؛ چرا اتحادیه اروپا و چرا آلمان؟
نمای ساختمانی که این زوج در آن زندگی می کنند و در اطراف آن نیز خانۀ دیگری دیده نمی شود، بی شباهت به برج اتحادیّه اروپا(یا برج بابل) نمی باشد و تصمیمات این اتحادیه اعم از دوبلین-۳ و کنوانسیون ۱۹۵۱ که کشور های اتحادیه را موظف به پذیرش پناهجویان بر حسب نیاز و سوابق آن ها می کند؛ بی شباهت به تصمیمات مردِ خانه نیست. تصمیماتی که برای مخاطب و مادر! منطقی و قابل توجیه نیستند و تنها با راه دادن مهمان های بیشتر به خانه، بر ناامن بودن خانه(اتحادیه اروپا) می افزاید. این بحرانی که به واسطه ی افراد ناشناسی به وجود آمده که تنها “شنیده اند” این خانه یک مسافرخانه است؛ بی شباهت به بحران پناهجویانی نیست که به محض شنیدن خبر پذیرش آن ها توسط این اتحادیه-به خصوص آلمان- راهی اروپا شدند. مهمان هایی که در داخل خانواده خود در جنگ هستند و با مهاجرتشان به این خانه، دعواهای خود را نیز به آنجا آورده اند و نوع شدیدی از خشونت را به اهالی آن خانه نشان می دهند. مانند حملات تروریستی ای که توسط بعضی از پناهجویان انجام شد و اهالی اروپا را با تصاویر وحشتناکی از خشونت مواجه کردند.
اینکه این نمادگرایی را به صورت جزئی تر و به آلمان مربوط می دانیم به علت پیشینۀ این خانه است. خانه ای که در ابتدای فیلم شاهد سوختن کامل آن هستیم. این مادر! است که از ابتدا تمام دیوار ها و اتاق های خانه را نوسازی کرده و آن جا را قابل سکونت می کند. اما یک اتفاق کافی است که خاطرات آن آتش سوزی عظیم را به ذهنشان متبادر کند. مانند جاری شدن خون یک مهمان (پناهجو)، که تکه ای از کف خانه را در خود می بلعد و آرام آرام نقطه شروع آن آتش سوزی عظیم را نمایان می کند. تمام اینها مانند آتش عظیم جنگ جهانی دوم و آتش افروزی هیتلر است که همچون احساس گناه در دل آلمانی ها باقی مانده و این احساس موجب شد که بدون هیچ حساب و کتابی پناهجویان را به کشورشان راه دهند و حتی از تعهدات اتحادیه فراتر روند و به عبارتی کاسه داغ تر از آش شوند. اعمالی که باعث شد عده ای از آلمانی ها اعم از احزاب راست افراطی و خیلی از مردم عادیِ آن بپرسند«به راستی اینجا کشور ماست؟!» و طی آخرین نظرسنجی بیش از سی درصد مردم آلمان معتقدند کشورشان «اشغال» شده است.
حس زندگی و عشقی که مادر! به دیوار های این خانه دارد ما را یاد عقاید ناسیونالیسم و وطن پرستانه ای که در رگ جامعه آلمان جریان دارد، می اندازد. امّا ناامنی در این خانه و تخریب آن با همین مهمان های ناخوانده رقم نمی خورد بلکه با آمدن بستگان و پس از آن مریدان مردِ نویسنده وضعیت خراب تر هم خواهد شد و به آرامی شاهد حضور انسان های غریبه در جای جای این خانه خواهیم بود. همانگونه که موج های بعدی پناهجوها و بستگان آنها به واسطۀ تبلیغ رسانه ای ، به آلمان آمدند و وضع را وخیم تر کردند و خطر آنجایی بیشتر احساس شد که پناهجویان پس از دریافت کارت اقامت می توانستند به تمام اروپا سفر کنند. همانطور که در فیلم آرنوفسکی می بینیم، مهمانان ناخوانده حتی در اتاق خواب این زوج هم در حال معاشقه هستند و جملۀ «این جا برای ماست!» مهمانان یا همان پناهجویان را به خنده می اندازد. زیرا آنان به دنبال ارائه شدن آن خانه (بدون هیچ حساب و کتابی) توسط مردِ خانه، آن جا را بی صاحب و بی قید می دانند. آن ها دیگر خانه را برای خود می دانند و با آوردن مشکلات خانواده خود(کشورشان) به این خانه و همچنین با وارد کردن آیین های مذهبی و ترتیب دادن حملات تروریستی و جنگ های قومی و مذهبی، خانه را ویران می کنند.
آلمان از کمبود نسل جوان و کم شدن آمار تولد(با توجه به مشکلات اقتصادی ای که نیاز به سخت کار کردن هر دو زوج است) رنج می برد و پناهجویان را موقعیتی برای تامین نیاز های کشور می دانست و به عبارتی به دنبال تشکیل یک معامله پایاپای با پناهجویان بود. به نوعی که به آن ها اقامت دهد و آن ها نیز به ازای هر ساعت کار، ۱.۱ یورو دریافت کنند. این مبلغ در مقابل ساعتی ۸.۸ یورو برای شهروند آلمانی بسیار اندک و برای سردمداران آلمان وسوسه برانگیز بود. امّا آرنوفسکی با تصویر کردن خشن ترین صحنه این فیلم، یعنی کشته شدن نوزادشان توسط پناهجویان و خورده شدن آن بر اساس یک آیین مذهبی، برای این وسوسه ی سردمداران آلمان جوابی دندان شکن میدهد. آرنوفسکی اینجا هشدار می دهد که همین آمار اندک تولّد و نسل جوان، ممکن است با ورود بی حساب و کتاب پناهجویان به صفر برسد و دیگر برای همیشه عشق و محبت زوج های آلمانی از بین برود و همین جمعیت اندک جوان نیز به دنبال ترویج عقاید افراطی فدا شوند.
ناسیونالیسم برساخته از هویت ملّی است که ممکن است یک امر خودساخته و متشکل از خاطرات جمعی ای باشد که در مرور زمان تثبیت شده است. ناسیونالیسم یک ایدئولوژی نیست ولی می تواند خود را در اتاق تمام ایدئولوژی ها و به تبع آن تمام احزاب وارد کند. به همین دلیل نمی توانیم ناسیونالیسم را در آلمان وابسته به جناح چپ یا راست دانست. از هر سمت خطر ظهور ناسیونالیسم افراطی وجود دارد.
وقتی با واقعیت ها و آمار هایی که در اروپا و به خصوص آلمان مواجه می شویم؛ خطر ظهور ناسیونالیسم افراطی و نازیسم را بیشتر از همیشه احساس می کنیم. با توجه به روند افزایش پناهجویان، تا سال ۲۱۰۰ میلادی، جمعیت آلمان ۴۶ میلیون خواهد بود که تنها بیست میلیون آن ها آلمانی هستند! این وضعیت باعث می شود اغلب آلمانی ها خود را ریشهبریده بدانند و کشورشان را در حال از دست رفتن ببینند و تنها ۴۶% جامعه تصمیمات مرکل را به نفع کشور بدانند. شاید این امر باعث ۶۰۰ حمله ای بود که در سال ۲۰۱۵ به خانه های پناهجویان انجام شد.
نمی توان آرنوفسکی را به اسلام یا دین هراسی متهم کرد. او تنها هرچه دیده را توسط نماد های مختلف در یکی از لایه های فیلمش تصویر کرده است و انتقاد های خود را هم به اتحادیه اروپا و کشور های عضو آن و هم به بعضی از پناهجویان و عقایدشان بیان می کند. هرچند مشکل اصلی را ریشۀ این اتفاق، یعنی اجازه ورود دادن به پناهجویان بدون هیچ حساب و کتابی می داند. او همچون جنبش پگیدا( اروپاییان میهن پرست علیه اسلامی شدن غرب) اعتقاد دارد این خیل عظیم از پناهجویانی که تعدادشان تا سال ۲۱۰۰ از پنجاه درصد جمعیت آلمان هم فراتر می رود، نمی توانند خود را با فرهنگ و قوانین آلمان وفق دهند؛ بلکه آلمان را تحت تاثیر فرهنگ و آیین و رسوم خود قرار می دهند.
کار آرنوفسکی آنجایی کامل می شود که هشدار عظیمی مبنی بر بازگشت «هیتلری نو» می دهد. کسی (مادر!)که سرتاسر وجودش عشق به میهن(خانه) است و در برهه ای مجبور می شود برای نجات خود و عقایدش دست به گسترش آتش عظیمی می زند. تا شاید آیندگان بتوانند خانه را از نو بسازند و به درستی از آن مواظبت کنند. هیتلر شاید چهره اش تغییر کند اما هر بار با همان عقاید، به واسطه سیاست های غلط جهانیان، ظاهر می شود.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها: