جای پای عید در شعر غرب، جای خالی امید در شعر ما (بخش اول)
عید کریسمس به عنوان نمادی از سُروری عمومی، از دیرباز جایگاه ویژهای در شعر غرب داشته است. تا جایی که مشهورترین اشعار کریسمس را که امروز به عنوان نمادی از این عید بر کارتهای تبریک کریسمس نقش میبندد و همه ساله به این مناسبت زمزمه میشود، شاعران بزرگ قرن بیستم نظیر رابرت فراست (شعر Christmas Trees)، لوسی ماد مونتگومری (شعر The Christmas Night) و جی. کی. چسترتون (شعر A Christmas Carol) سرودهاند و از قدیمیترها نیز شاعری که به عنوان سرآمد "شاعران متافیزیکی" قرن هفدهم شناخته میشود یعنی جان دان (شعر Nativity) و همچنین هنری وادزورث لانگ فلوی قرن نوزدهمی (شعرهای Christmas Bells و The Three Kings) در نمادین ساختن این سُرور مشترک در شعر جهان نقش به سزایی ایفا کردهاند.
مفهوم ناامیدی در شعر معاصر ایران، مفهوم پُررنگیست که این، در مقاطعی میتواند نمایانگر رویکردهای فکری یک جامعه باشد. رهبران جنبش سبز سعی داشتند اعیاد مذهبی را به عنوان «فرصتی برای بروز خلاقیتهای این نهضت» معرفی کنند، اما چرا چنین نشد؟ آیا جامعهی ایرانی بیشترین خلاقیت خود را صرف به تصویر کشیدن اندوهی عمومی میکند و شاعراناش نیز لحظهای به نقشی که میتوانند در امیدبخشی به این جامعه داشته باشند، نمیاندیشند؟
در این هفته برای بررسی صحت این موضوع و علل آن، پروندهای را گشودهایم در "مقایسهی میزان پرداختن به عید به عنوان نماد سُروری مشترک در شعر معاصر ایران و غرب" و سؤالاتمان را با سهراب رحیمی، شاعر، منتقد و مترجم ایرانی مقیم سوئد در میان گذاشتهایم.
سهراب رحیمی: شاعر موظف به امید بخشیدن به مردم نیست
"عید" میتواند به عنوان واژهای نمادین در نظر گرفته شود؛ نمادی از جشن، شادی و ضیافتی عمومی و مشترک. پر بیراه نیست اگر بگوییم که شعر جهانِ غرب از آغاز تا به امروز، پیوندهایی جاودانه با این نماد [نمادها] داشته است. شعر کهن ایرانی نیز [مثال بارز آن، شعر حافظ است] سرشار از این واژه و چنین نمادهاییست. در شعر امروز ایران چهقدر با چنین نماد یا نمادهایی نظیر آن روبهرو هستیم؟
بر خلاف شما؛ من اصلا فکر نمیکنم شعر غرب؛ احساس خاصی نسبت به عیدها داشته است. این که مثلن شاعرانی مثل تنیسون، شعر "تحویل سال" را نوشته که حالا هرساله در همه کشورهای غربی موقع تحویل سال آن شعر خوانده میشود و این که فرانک سیناترا ترانهی "وایت کریسمس" را خوانده؛ در واقع در برابر حجم عظیم ترانهها و شعرها و ادبیات کل غرب؛ مقدار ناچیزیست. حتی شعر کهن ایران نیز؛ به موضوع نوروز و سال نو؛ اهمیت چندانی نمیدهد. در شعر امروز ایران؛ نوروز و سال نو و بهار؛ اصلا از موضوعات کلیدی و پر اهمیت نیست. برای نمونه حتی یک شعر نیمایی یا پسانیمایی را در مورد بهار یا نوروز یا عید به خاطر ندارم.
به نظر شما رویکرد عمومی شاعران امروز سرزمین ما به سرودن از اندوه، سوگ و دردی مشترک به جای سُروری مشترک، بیشتر ریشه در رنجها و اندوههای شاعرانه (به طور کلی) دارد، یا مشخصههایی در جامعهی امروز ایرانی؟
البته علاقه به نوستالژی و غم؛ به هیچ وجه یک میراث ایرانی نیست. قدیمیترین مللی که به تراژیک علاقه داشتند یونانیان بودند. بعدها وقتی نمایشنامههای یونانی به فارسی ترجمه شد؛ ایرانیها این نمادها را از آن خود کردند. و از آن زمان؛ روحیهی تراژیک و علاقه به تراژدی؛ جزو مهمترین علایق و مهمترین سبکهای ادبی ایران شد. البته این مسئله به خودی خود ایرادی ندارد. اصولا شادی حتی از نظر روانشناسی نیز؛ پدیدهای است نسبی و زودگذر. در علم روانشناسی و روانکاوی امروز؛ به اهمیت افسردگی پی بردهاند. و اینکه چگونه میشود از طریق نوشتن؛ با افسردگی مبارزه کرد. در واقع شادی یک نویسنده؛ زمانی حاصل میشود که چیزی را خلق کرده است. من به شخصه معتقدم آثار ادبی ماندگار؛ بیشتر زادهی رنج و غم هستند تا شادی. همیشه باید چیزی کم باشد تا بتوان در بارهاش نوشت. انسان کامل و انسان شاد؛ ذاتا انسان تنبلی ست.
چگونه است که عیدی مذهبی نظیر کریسمس، جایگاهی نمادین و فراتر از مناسبتی صرفاً مذهبی در شعر غرب، اعم از سرودههای شاعران مؤمن به مسیحیت و سرودههای دیگر شاعران یافته است و در سرودههای شاعران امروز ایران کمتر گرایشی به استفادهای به این شکل [نمادین و غیر ایدئولوژیک]، از اعیاد مذهبی مسلمانان به چشم میخورد؟
سابقه و تاریخ فرهنگ کریسمس در دیگرکشورهای غربی را نمیدانم. اما در کشور سوئد که من الان بیست و پنج سال است ساکن هستم؛ به این شکل است که اسم این عید را یول گذاشتهاند که برمیگردد به سه هزارسال پیش. از آن زمان؛ وایکینگها ؛ درست یک چنین روزی را جشن میگرفتند؛ تومتهها که شبیه پاپانوئلهای امروزی بودند به همراه ترولها (جادوگران کوچک جنگل)؛ که البته داستان "سپیدبرفی و هفت کوتوله" نیز اشاره به همینها دارد، همیشه در جشن سال نو حضور داشتهاند و صدها شعر و ترانه از زمان قبل از ورود مسیحیت به این کشور؛ وجود داشته که هنوز هم استفاده میشود. حالا برخی از اینها در ترانههایی که بعد از ورود مسیحیت به این کشور ساخته شده؛ از مسیح و دیگر قدیسین مسیحیت نیز در ترانههاشان نام میبرند. و حتی یک سوئدی غیر مذهبی نیز با افتخار و با خوشحالی تولد مسیح را به همکار و همسایهاش تبریک میگوید؛ با اینکه میداند عیسی یک عرب یهودی فلسطینی بود که در ناصریه متولد شد و در جلجتا جان سپرد. اما این مسئله را به صورت یک نقطه ضعف نمیبیند و حتی به این تاریخ؛ افتخار هم میکند. ما اما هنوز تکلیفمان با اسلام مشخص نیست. از یک طرف مردممان؛ اسطورههای شیعه را پاس میدارند و از طرفی تعداد زیادی از شاعران و روشنفکرانمان؛ هرگونه تفکر اسطورهای دینی را پس میزنند. کاری که رومیها و دیگر اروپاییها کردند؛ این بود که اسطورههای ملی ملتهای اروپایی را با اسطورهها و باورها و آیینهای مذهبی آیین مسیحیت؛ مخلوط کردند و یک نوع نگاه نو، ابداع کردند. در این زمینه؛ باید بگویم متاسفانه شاعران و نویسندگان معاصر ما؛ به جای تاثیر و ترکیب این اساطیر و این باورها و این قصهها و افسانهها و احادیث؛ به طور کلی؛ همه نوشتارها یا بخش اعظم این نوشتارهای دینی مذهبی را انکار و دفع کردهاند. این البته برمیگردد به این مسئله که شاعران ما کمتر اهل تحقیق و نقد و ترجمه بودهاند. و شعر هم به خودی خود؛ هنر تنبلیست و ایجاد تفکر نمیکند. به همین خاطر و به خاطر اینکه ما در هزار سال پیش، قلههایی در شعر جهان داشتهایم؛ لزومی ندیدهایم که از دیگران یاد بگیریم؛ لزومی ندیدهایم که تاثیر بگیریم یا عناصر ملی مذهبیمان را در شعر و داستان و نقد و مقالهی خودمان وارد کنیم؛ چون گذشتهی درخشانمان را به صورت یک جواب از پیش تعیین شده و به عنوان یک پیشداوری بسیار زیبا و متین و از نظر خودمان مکفی؛ به دیوار ذهن خودمان و دیوارهای تبلیغاتی نشریاتمان چاپاندهایم. اصولا ملتی که اهل تحقیق و ترجمه و تاثیرگذاری و تاثیرپذیری و نقد و تفسیر نباشد؛ همیشه خودش را کاملترین میداند. به همین دلیل است که هزار سال است که: هنر نزد ایرانیان است و بس و قس علیهذا…
شاعر، چه در جایگاه روشنفکر و چه به واسطهی سرودههای خود، چهقدر میتواند در امید بخشیدن به مردم سرزمینش برای تداوم یافتن جنبشی اعتراضی نقش داشته باشد؟
به نظر من شاعر اصولا موظف نیست که در امید بخشیدن به مردم نقشی داشته باشد. حتی ممکن است یک شاعری فقط شعرهای نومیدانه بگوید. اصلا هیچ وقت از شاعر نمیشود انتظار حرفهای امیدوارکننده و سازنده و سیاسی و اجتماعی داشت. عمر شعرهای سیاسی، اجتماعی و عمر شعارهای ملی هم طبعا؛ به درازای عمر یک تظاهرات است. و اصلا شاعران خوب؛ هیچ وقت نباید سعی کنند صدای زمان خود باشند. بهترین کاری که یک شاعر میتواند بکند این است که سعی کند صدای خودش باشد. جنبشهای اعتراضی نویسندگان و شاعران هم هیچ وقت کار مهمی برای بالا بردن سطح زندگی مردمان نکرده است. اما در عوض، شعرهای این شاعران و مقالات ادبیشان؛ در تاریخ مانده است و در پیشبرد فرهنگ و شعر و ادبیات یک کشور، تاثیرگذار بوده. شما یک نمونه بیاورید که یک جنبش اعتراضیِ شاعران باعث بالا بردن رفاه و آزادی در یک کشور بوده باشد. جنبشهای کارگری اما از این مقوله مستثنی هستند. آنها به خاطر تشکلهایشان و نوع خواستهایی که دارند؛ زیربنای اقتصادی جامعه را تحت تاثیر قرار میدهند و میخواهند که تغییر میدهند. اما وظیفهی ما نویسندگان این نیست که قیم ملت باشیم. قرار نیست ما نقش کارگر را بازی کنیم. کارگران، دانشجویان و دیگر اصناف؛ تشکلهای خودشان را باید خودشان پیش ببرند. ما نویسندگان را چه به این کار؟ ملت ما اگر بخواهد خودش میتواند بهترین صدای حقوق خودش باشد. شاعران باید شعرشان را بگویند.
شما به عنوان شاعری که سالهاست در غرب زندگی میکنید، چهقدر به جشنها و اعیاد عمومی جامعهی غربی احساس تعلق دارید؟ فکر میکنید این شادیهای عمومی تأثیری بر جهانبینی شاعرانهتان و در مجموع، سرودههایتان نیز داشته است؟
مسلم است که بعد از بیست و پنج سال زندگی در سوئد؛ به این ملت و به این فرهنگ؛ و به این جشن ها؛ احساس تعلق میکنم. فکر نمیکنم این شادی عمومی؛ تاثیر خاصی روی نوشتههای من گذاشته باشد. اما منحیثالمجموع، ملت سوئد را مردمی شادتر از مردم شرق میبینم؛ و این البته برمیگردد به روحیهی وایکینگیشان و آمادگیشان برای پذیرش آیینها و فرهنگهای جهان. و این مسئله البته؛ ربطی به مسیحیت و مدرنیته و کریسمس و سال نو و از این حرفها ندارد.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
سپیده جدیری؛ شاعر، مترجم، روزنامهنگار و بنیانگذار جایزهی شعر زنان ایران (خورشید) است. نخستین کتابش، مجموعه شعر «خوابِ دختر دوزیست» است. دومین مجموعه از اشعار جدیری با عنوان «صورتی مایل به خون من» به چاپ رسید و «دختر خوبی که شاعر است» مجموعه شعر دیگر اوست. تازهترین کتاب منتشر شدهاش در ایران مجموعه شعر«وغیره . . .» است.
از سپیده جدیری همچنین مجموعهی «منطقی» که داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد به چاپ رسیده است. او دو ترجمه از اشعار ادگار آلن پو و خورخه لوئیس بورخس را نیز زیرچاپ بردهاست.