Advertisement

Select Page

جدایی قهرآمیز هوشنگ لطیف‌پور از هنر دوبله

هوشنگ لطیف‌پور (چپ) و هادی ابراهیمی رودبارکی

 

هوشنگ لطیف‌پور دوران کودکی تا نوجوانی را در سفر به شهرهای ایران گذراند. چهار سال داشت که به دلیل شغل پدر که رئیس اداره ثبت احوال بود، زادگاهش تهران را ترک کرد تا اینکه دوباره با آغاز دوران تحصیلی متوسطه، به تهران بازگشت. در اولین کار تئاتری دوران متوسطه در دبیرستان دارالفنون شرکت کرد و در آنجا با جعفر والی آشنا شد و این آشنایی منجر به حضور به هنرستان هنرپیشگی شد. او زیر نظر اساتیدی چون دکتر نامدار؛ استاد فن بیان، خان ملک ساسانى؛ معلم تاریخ تئاتر، معزالدیوان فکرى؛ معلم سولفژ، مهرتاش؛ مدرس موسیقى ایرانى، و مادام اسکمپى؛ مدرس باله، آموخت و بر اندوخته هنری خود افزود.

منزل سرکیسیان محل تجمع و رفت و آمد هنرمندان و نویسندگان آن زمان بود. به ویژه زیرزمینی که با گونی عایق‌بندی شده‌بود تا مانع نشت صدا شود. او همراه با دیگر هنرمندان از جمله فهیمه راستکار، علی نصریان، بیژن مفید و … در منزل سرکیسیان گرد هم می‌آمدند. در آنجا بود که هوشنگ لطیف‌پور با فرخ غفاری، جلال آل احمد، خجسته کیا آشنا شد. او این آشنایی را باعث رشد و ترقی خود می‌دانست و یادآور می‌شود که «آل احمد به ما پیشنهاد کارکردن روى نمایشنامه‌هاى ایرانى را داد که البته آن موقع چیزى به نام نمایشنامه ایرانى نداشتیم، فقط پیس‌هاى خارجى بود که به فارسى آداپته شده بود». در همین زمان هوشنگ لطیف پور جذب عالم نوپاى دوبلاژ مى‌شود و اولین کار دوبلاژ در ایران بر روی فیلم شنل اثری از گوگول ‌بود که حدود سه ماه به درازا کشید.

آن زمان، اصلاً آموزشى در این زمینه وجود نداشت و لطیف پور جزو اولین کسانى بود که این کار را شروع کرد.  او در سه نمایشنامه «باغ وحش شیشه‌اى» با کارگردانى کارگردان آمریکایی «دیوید سن» و نمایش «بیل باد» و «سیر دراز روز در دل شب» که هر دو به کارگردانى «کوئین بى» آمریکایی بود با همکاری بیژن مفید به عنوان مترجم کارگردان، بازی کرد و پس از آن با تئاتر خداحافظی کرد و بیشتر به عنوان مدیر دوبلاژ فعالیت مى‌کرد.

به دلیل محدودیت دوبله در ایران، این کار به سختی و به صورت ابتدایی انجام می‌پذیرفت. هوشنگ لطیف‌پور ۴۵ روز وقت خود را صرف نوشتن دیالوگ‌های فیلم اتللو و تنظیم جملات ترجمه با لب و دهان گوینده‌ها کرد، چون مدیر دوبلاژ باید ساعت‌ها مى‌نشست و صداى هنرپیشه‌ها را با حرکت لب تطبیق مى‌داد. به گفته خودش این کار اگرچه مسئولیت دارد اما از انجام آن رضایت بیشتری داشته است و معتقد است با انتخاب گوینده‌های توانمند حق مطلب را ادا کرده است. از او می‌توان به عنوان پایه‌گذار دوبله ایران یادکرد.

او مدیریت دوبله فیلم‌های ایرانی و خارجی مثل برخی فیلم‌های داریوش مهرجویی و فیلم‌هایی چون «اتللو» (ساخته سرگی یوتکویچ)، «بدنام» (ساخته آلفرد هیچکاک) و «دون کیشوت» (ساخته گریگوری کوزنتسف) را برعهده داشت و نیز گوینده متن سریال «دلیران تنگستان» بود.

هوشنگ لطیف‌پور در سال ۱۳۳۷ با مشارکت فرخ‌زاد، استودیوی دوبلاژ «سایه» را تأسیس کرد که تا سال ۱۳۴۰ فعال بود.

زمانی مشهور بود که دوبله ایران بعد از ایتالیا در جایگاه دوم جهان قرار دارد. دوران طلایی دوبله ایران در دهه ۴۰ و سال‌های بعد از آن با همراهی هوشنگ لطیف‌پور و چند نفری دیگر مثل علی کسمایی، فهیمه راستکار، عزت‌الله مقبلی، پرویز بهرام، ژاله کاظمی، منوچهر نوذری و ثریا قاسمی همراه شد.

آثار ماندگار او که در خاطره جمعی چند نسل باقی‌مانده‌است یکی سریال معروف «دایی‌جان ناپلئون» به کارگردانی ناصر تقوایی است که او روایت‌کننده این مجموعه موفق و پراستقبال تلویزیونی بود و دیگر راوی مجموعه‌های مستند «راز بقاء» که صدای ململی و لطیف او حتی کودک بازیگوش را نیز پای تلویزیون می‌نشاند تا با جهان و حیات وحش آشنا شود.

هوشنگ لطیف‌پور در سال ۱۳۵۶ یعنی یک‌سال قبل از انقلاب ۵۷، تصمیم به مهاجرت گرفت. او ابتدا دو سال در لندن بود و سپس در سال ۱۳۵۸ (۱۹۷۹ میلادی) لندن را همراه با خانواده برای اقامت دایم در ونکوور کانادا، ترک کرد.

اولین ملاقات من با هوشنگ لطیف‌پور، به سال ۱۹۹۳ برمی‌گردد که هادی خرسندی اولین برنامه شعرخوانی‌اش را در ونکوور برگزار می‌کرد. هم او بود که باعث آشنایی من با هوشنگ لطیف‌پور شد.

هوشنگ لطیف‌پور در آستانه انقلاب بهمن ۱۳۵۷، به شکل قهرآمیزی از حرفه دوبلوری جدا شد. قهر و جدایی او از هنر دوبله به‌نظرم جنبه سیاسی نداشته و بنظر می‌رسد بیشتر جنبه شخصی داشته‌است. او هیچ‌گاه حاضر به گدایی اعتبار از هنر خود در گذشته‌ی زندگی‌اش نبود. حتی از پیشنهاد مراسم برای تقدیر و سپاس از او به‌خاطر حرفه و زحماتش در تاسیس و ترویج دوبلوری در ایران سرباز می‌زد.

لطیف‌پور و همسرش حرفه آرایشگری را در ونکوور برگزیده‌بودند و تا قبل از بازنشستگی به حرفه دیگری روی نیاوردند.

دولت کانادا برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی چندملیتی را نسبت به جمعیت مهاجرین که زبان‌های خود را اشاعه می‌دادند، ساعاتی را به زبان این ملیت‌ها اختصاص می‌داد و مجریان و برنامه‌سازان آن نیز از میان همین ملیت‌ها پذیرفته می‌شدند. متاسفانه این برنامه‌ها توسط کسانی اشغال شده‌بود که تنها امتیازشان آگاهی از این سیاست دولت کانادا و اقدام زودهنگام آن‌ها برای ارایه برنامه‌ای به زبان فارسی بود. اما آن‌هایی که زودتر جنبیده بودند و گوی را ربوده بودند، هیچ تجربه و شناختی از حرفه رسانه‌ای و گزارش و خبر نداشتند و علاوه بر این نادانشی از گزینش و انتخاب چهره و فن بیان نیز بی‌بهره بودند. دیدن برنامه‌ها در ساعاتی که به زبان فارسی اختصاص داشت، نمی‌توانست برای این پیش‌کسوت و پایه‌گذار دوبلاژ و استاد فن بیان، اوقات راحتی بوده‌باشد.

لطیف‌پور همیشه برای فن بیان و صدای لطیف و حرفه گویندگی به استعداد فرد اشاره می‌کرد و معتقد بود تا این استعداد و نبوغ در ارایه این کار نباشد برنامه موفق نخواهد بود. چندین بار نیز به گوینده و مجری یک برنامه‌ تلویزیونی در ونکوور، ابتدایی‌ترین موارد گویندگی را تذکر داده‌بود و اینکه چگونه نفس بگیرد و روی چه واژگانی تاکید کند اما چون نوع صدا و استعداد نبود، فرد با موفقیت روبرو نمی‌شد. پس‌تر با حضور افراد کارآمد و کاربلد، ما شاهد حضور رسانه‌ی حرفه‌‌ای در ونکوور شدیم که تاکنون نیز ادامه دارد.

خیلی دوست داشتم گفت‌و‌گوی مفصلی با او داشته باشم تا تاریخ شفاهی دوبلاژ ایران را مکتوب کنم. اما هربار از انجام آن خوداری می‌کرد و در آخرین بار عنوان کرد دغدغه‌ات را درک می‌کنم اما همه آن‌چیزهایی را که می‌خواهی ثبت کنی من در یک مصاحبه با عباس کیارستمی انجام داده‌ام و پس از مرگ من انتشار خواهد یافت.

با مرگ زودهنگام عباس کیارستمی، نگاه‌ها و امیدها روی فرزند سینماگر عباس کیارستمی، بهمن کیارستمی می‌چرخد تا زندگی و تاریخ دوبلاژ ایران را از آرشیو پدر بیرون بکشد و برای علاقه‌مندان به نمایش بگذارد.

همسر هوشنگ لطیف‌پور که سال‌ها از بیماری آلزایمر رنج می‌برد، چند سال پیش‌از او، به دیار نیستمندان شتافته‌بود. از هوشنگ لطیف‌پور دو فرزند پسر به‌یادگار مانده‌است. او در روزهای پایانی زندگی‌اش، با پسرش امید لطیف‌پور می‌زیست.

شهرگان مرگ این هنرمند پیش‌کسوت دوبله را به پسران عزیزش و همه دوستان و وابستگان و جامعه هنری ایران تسلیت می‌گوید.

یک خاطره:

یکی از خاطرات فراموش‌نشدنی من از هوشنگ لطیف‌پور به زمانی برمی‌گردد که در سال ۱۹۹۶ زنده‌یاد محمد نوری به دعوت شهرگان به ونکوور آمده‌بود. برای دیدار با هوشنگ لطیف‌پور به محل آرایشگاهش در پارک رویال شرقی در وست ونکوور رفتیم. تا پایان ساعت کار هوشنگ لطیف‌پور و همسرش، ساعاتی باقی‌مانده‌بود. نهار را با محمد نوری همراه با چاشنی شراب قرمز صرف کردیم و تا زمان باقیمانده به پایان کار هوشنگ لطیف‌پور و همسرش، طول پاساژ پارک رویال راه رفتیم. در وسط پاساژ میز شطرنجی بود که دو تن از ایرانی‌ها بازی می‌کردند و تعداد دیگری دورشان جمع شده‌بودند و حرکت مهره‌ها را زیر نظر می‌گرفتند. به آنها که نزدیک شدیم نگاه یکی از آنها به محمد نوری افتاد که ناگهان فریاد زد محمد نوری! محمد نوری! پاواراتی ایران!

محمد نوری که از این استقبال به وجد آمده‌بود، با انگشت عینک‌اش را که رو لبه بینی‌اش بود به سمت پیشانی بالا برد و ناگهان زد زیر آواز و آن بخشِ انگلیسی ترانه سانتا ماریا را با صدای بلند خواند. لحظه‌ای پدید آمده‌بود که انگار هر حرکتی از حاضرین در پاساژ به حالت پاوز درآمده است. همه در جای خود میخکوب شده و فقط سرها به طرف صدا برمی‌گشت.

لطیف‌پور وقتی این داستان را از من شنید، خیلی ریز خندید و گفت نوشیدنی همراه نهارتان خوب بوده؟!

با احمد کریمی حکاک قرار گذاشته بودیم که محمد نوری را پس از اجرای برنامه‌اش در ونکوور به فرودگاه سیاتل ببریم تا از آنجا همراه او گویا برای اجرای برنامه به ایالتی دیگری در آمریکا پرواز کند. حکاک بلیط خریده و هم‌آهنگ کرده‌بود تا ما بعدازظهر در ساعت مشخصی به فرودگاه سیاتل برسیم. با دو ماشین از ونکوور حرکت کردیم. همسر لطیف‌پور رانندگی می‌کرد و محمد نوری جلو و همسر او پشت خودرو نشسته بودند و ما نیز پشت سرشان می‌رفتیم. ساعتی زودتر حرکت کرده‌بودیم تا برای احتمالات زمان در نظرگرفته باشیم.  در ماشین دوم، من رانندگی می‌کردم و هوشنگ لطیف‌پور کنار من جلو و موزیسین محمد نوری در پشت نشسته‌بود و به دنبال هم به‌سمت مرز کانادا و آمریکا حرکت می‌کردیم. در خیابان ۱۵۲ نرسیده به مرز، در منطقه وایت راک، ماشین همسر هوشنگ لطیف‌پور دچار سانحه تصادف شد که ساق پای محمد نوری خراش برداشت و وضعیت همسر هوشنگ لطیف‌پور خوب نبود و پس‌از آمدن پلیس و آمبولانس او را به بیمارستان وایت راک منتقل کردند و ماشین هم غیرقابل رانندگی تشخیص داده شد تا توسط تراک به اداراه بیمه منتقل شود.

لحظات سخت و نفس‌گیری بود. تنها زخمی سرپایی محمد نوری بود و تنها مجروح این حادثه همسر هوشنگ لطیف‌پور. با ماشین من به بیمارستان وایت راک رفتیم تا از وضعیت همسر لطیف‌پور آگاه شویم. همه متفق‌القول بودیم که می‌توانست بدتر از این باشد. نگاه محمد نوری و موزیسین او پر از سئوال بود که جرئت بیان را در آن لحظه از هر دو آن‌ها گرفته بود. لطیف‌پور گویا سئوال‌ها را در چشم هر دو خوانده بود، گفت با ماشین ابراهیمی به طرف فرودگاه سیاتل میرویم. اگر سریع بجنبیم خواهیم رسید. اگر هم نرسیدیم استاندبای هر سه رو سوار هواپیما می‌کنیم. هوشنگ لطیف‌پور سوئیچ ماشین رو از من گرفت و گفت حال همسرم خوبه ما پس از رساندن نوری و همسرش و همراه او برمی‌گردیم به بیمارستان. مرز خلوت بود و پس از چند دقیقه سئوال و جواب به سمت های وی شماره ۵ حرکت کردیم. من هرگز تصور نمی‌کردم لطیف‌پور با چنین خونسردی و اعتماد به‌نفس رانندگی کند و با حداکثر محدودیت سرعت، ما را در لحظه‌های پایانی پرواز به فرودگاه سیاتل برساند.

چهره نگران حکاک با دیدن ما کمی آرام شد و گفت سلام و کارت‌های خروج را به دست آن‌ها داد و گفت خداحافظ! عجله کنید که آخرین اعلان سوار شدن هست و باید سریع برویم. محمد نوری پس از نشستن دو ساعته در ماشین گویا تازه درد پاهایش را حس می‌کرد با کمی لنگ زدن به دنبال حکاک گام برمی‌داشت و من و لطیف‌پور از دور برایشان دست تکان می‌دادیم.

————–

منابع مورد استفاده:

– گفت‌و‌گو با پیش‌کسوت دوبله – وبسایت مد و مه

– گفتگو با هوشنگ لطیف‌پور- وبسایت مهر

– وبلاگ دوبله فارسی

لطفاً به اشتراک بگذارید
Advertisement

تازه‌ترین نسخه دیجیتال شهرگان

تازه‌ترین نسخه‌ی دیجیتال هم‌یان «ویژه‌نامه‌ی پیوست شهرگان»

آگهی‌های تجاری:

ویدیوی تبلیفاتی صرافی عطار:

شهرگان در شبکه‌های اجتماعی

آرشیو شهرگان

دسته‌بندی مطالب

پیوندها:

Verified by MonsterInsights