جمعخوانی بیممیزی از مجموعه داستان «دوکلمه مثل آدم حرف بزنیم»
امیررضا بیگدلی، داستان کوتاه نویس
تاکنون هفت مجموعه داستان به نامهای:
«چندعکس کنار اسکله» درسال ۱۳۷۸ نشر ماریه
«آن مرد در باران آمد» در سال ۱۳۸۲ نشر قصه
«آدمها و دودکشها» در سال ۱۳۸۸ نشر ثالث
«اگر جنگی هم نباشد» در سال ۱۳۹۴ نشر نوگام، لندن ۲۰۱۶
«دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم» ۱۳۹۹ نشر نوگام، لندن ۲۰۲۰
«آن سال سیاه» ۱۳۹۹ نشر ترنگ
«چند نسخه از این کاغذها» ۱۳۹۹ نشر ترنگ
جوایز:
در سال ۱۳۸۱ در اولین دوره جایزه ادبی صادق هدایت تندیس صادق هدایت برای داستان «حالا مگر چه می شود» از مجموعه «آن مرد در باران آمد»
در سال ۱۳۸۳ لوح تقدیر دومین دوره جایزه ادبی اصفهان برای کتاب «آن مرد در باران آمد»
در سال ۱۳۹۴ لوح تقدیر برای کسب رتبه دوم داستان کوتاه در بخش ادبی جشنواره تیرگان تورنتو ۲۰۱۵ برای داستان «سفته باز»
در سال ۱۳۹۸ لوح تقدیر برای کسب رتبه دوم داستان کوتاه در اولین جشنواره داستانی آب در اصفهان برای داستان «ورود سگ به پارک ممنوع»
امیرحسین تیکنی:
مجموعه داستان «دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم» مشتمل بر هفت داستان در فضای شهری است. شش داستان در فضای آپارتمانی و یک داستان در فضای اداری یک ساختمان اتفاق می افتند. مجموعه ًای یک دست از نظر محتوا و رویکرد که قصد دارد به صورت غیرمستقیم بخشی از روابط انسانی را که در فضاهای بسته زندگی شهری امروزی شکل می گیرد مورد نقد قرار دهد؛ بخشی از روابط که در میان بایدها و نبایدها و قوانین نانوشته شهری فرم و شکل غیر قابل تغییری گرفته اند.
شیوه روایت داستان ها در این مجموعه مبتنی بر گفتگوست. نویسنده برای در جریان قرار دادن مخاطب و بازگو کردن پیچش های داستانی که چندان پیچیده هم نیستند گفتگو را به توصیف و تشریح ترجیح داده است به طوری که فضاسازی ها همگی در جهت خلق شرایطی هستند که شخصیت ها بتوانند گفتگویی دقیق بر اساس چیدمان قصه داشته باشند. مسیر زمانی قصه ها تقریبا خطی است اما نویسنده برای قصه خود نقطه ابتدا و انتهایی مشخص نمیکند. هر داستان برشی مهم از یک داستان کامل تر است که نوشته نشده است. خواننده داستان نوشته شده را می خواند اما داستان کامل تر را کشف می کند.
از نظر گستره زبانی و واژگانی این مجموعه داستان، مجموعه موفقی است. در حقیقت نویسنده توانسته است به زبان و رفتار کلامی امروزی نزدیک شود. داستان ها در زمان حال اتفاق می افتد و با وجود اینکه گفتگوها نقش پررنگی در داستان ها دارند اما دیالوگ ها و مونولوگ ها توانسته اند به خوبی از بار آنچه بر دوششان نهاده شده است برآیند. شاید تنها محدودیتی که نویسنده در این زمینه به کتاب خود تحمیل کرده است نزدیک بودن سطح فرهنگ گفتگوها در میان شخصیت های داستان های مختلف است. شخصیت های این مجموعه همگی در یک طیف فرهنگی متوسط شهری قرار دارند. این عدم تنوع محافظه کارانه است و هرچند سبب گردیده مجموعه کاملا یک دست باشد و نتوان بر داستانی از نظر فرهنگ واژگانی و تطبیق کلامی آن ایرادی گرفت اما از سوی دیگر تنوع در این زمینه می توانست به مجموعه کمک کند که تا داس ها در گستره فرهنگی جامع تری شکل بگیرد، چنان که می دانیم در سطح متوسط شهری دو همسایه میتوانند از نظر فرهنگ کلامی و رفتاری نسبت به هم بسیار متفاوت باشند.
داستان نخست یعنی سفته باز بهترین ترکیب بندی را در این مجموعه داستان دارد و انتخاب آن به عنوان داستان نخست این کتاب هوشمندانه است. شخصیت داستان به صورت خطی وارد قصه می شود اما با پراکنده گویی هدفمند، پرداخت بسیار خوبی به داستان می دهد. این پرداخت خوب مدیون ارتباط خوب کلامی راوی با مخاطب است. این مقوله در داستان های دیگر هم وجود دارد اما در این داستان بیش از دیگر داستان ها خود را نشان می دهد. روان ترین داستان این مجموعه، داستان دوم یعنی داغ است. یک داستان چالش انگیز مبتنی بر احساسات که به یک گره در زندگی خصوصی شخصیت اصلی داستان از چند زاویه نگاه می کند. هر چند داستان محتوایی احساسی دارد اما این احساس درگیر شونده نیست و تنها وسیلهای بوده است تا نویسنده بتواند از این طریق مخاطب خود را مجاب کند که نگاه قضاوت گری به رخداد داستان به عنوان یک مقوله فرهنگی نداشته باشد. از سویی علی رغم این که تمام روابط در این داستان بر اساس روابط عاطفی و ذهنی است اما رابطه مادر و فرزند، زن با همسر پیشین و جدید و دیگر شخصیت ها از حدی منطقی که لازمه ی این داستان است فراتر نمی رود. سه داستان دو کلمه “حرف حساب بزنیم، این وق”ت “شب و این همه سر و صدا و ورود “سگ “به پارک ممنوع داستان “هایی هستند که بسیار به هم شبیه اند هم از نظر تکنیک نوشتن و هم از نظر فضاسازی و شخصیت ها. هر داستان با پرداختی بیشتر و تغییر ژانر نگارش می توانستند به یک اثر نمایشی نیز تبدیل شوند. داستان چهارم از نظر فضای خلق شده از محیط زندگی شخصی خارج و به محیط اداری وارد می شود. به همین نسبت آنچه که به فضای خانوادگی رنگ و بوی عاطفی می دهد در این داستان رنگ خود را از دست می دهد و مخاطب با یک فضای سرد مواجه می شود. هر چند که این فضا احتمالا باعث می شود که بسیاری از خوانندگان نتوانند به چرایی نوشتن چنین داستانی پی ببرند و یا با آن ارتباط برقرار کنند اما به گمان بنده این داستان دقیقا به عنوان داستان میانی کتاب، تلاشی است از طرف نویسنده تا ضلع دیگری برای چارچوب کتاب خود ترسیم کند؛ ضلعی که کمک می کند تا عدم درک متقابل همسایه ها و انسان های مختلف داستان ها از هم قابل هضم شود. داستان آخر نیز دقیقا با همین ترفند و به شیوه بسیار خوبی حکایت انسان هایی است که بسیار به هم نزدیک اند اما این نزدیکی چنان است که هیچ یک نتوانسته اند در گذر زمان، روح دیگری را کشف کنند.
دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم مجموعه داستانی است که روابط انسان های شهری را به چالش می کشد و نشان می دهد که هر یک از انسان ها چگونه در بند تعلقات شخصی خود، قدرت کشف و ارتباط ، دیدن و لازمه چنین رفتاری را به عنوان بخشی از حافظه بشری، از دست می دهند. انسان ها تنها در چیدمان یک پازل نقش دارند، آن چنان که هیچ یک بر دیگری برتری ندارد و فقدان هر یک، به شکل نگرفتن پازلی می انجامد که در میان پنجره ها، مکالمه های پیامکی و گفتگوهای کوتاه در آپارتمان های کوچک شهری محاط شده است.
پونه شاهی:
احتمالا” شما هم با امیررضا بیگدلی فنجانی چای نوشیدهاید و از زندگی تان گفته اید.
مجموعه داستان کوتاه «دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم» از امیررضا بیگدلی ست که به صورت الکترونیکی توسط نشر نوگام به چاپ رسیده است. این کتاب شامل هفت داستان کوتاه است با نام های: سفته باز، داغ، دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم، جلسه برای چیزی که … – ببخشید – کاری که خوابیده، این وقت شب و این همه سر و صدا، ورود سگ به پارک ممنوع و سلام تهمینه خانم، منم شیرین.
داستان های امیر رضا بیگدلی با نثری روان و جملاتی ساده بیان می شود. طوری که انگار به خانه های مان آمده با ما فنجانی چای یا قهوه نوشیده و در حین نوشیدن چای به درددل های ما گوش داده است و دست آخر داستان زندگی ما را نوشته است. آنجا که خیلی راحت از سفته بازی می نویسد که مشکل ناباروری دارد. برای درمان به هر دری زده است و به دام نسخه بازی و آزمایش های دکترها افتاده است. بیشتر دکترها رو راست دفعه اول نمی گویند، برادرم نمی شود برو زندگی ات را بکن ، بلکه آرام آرام مثل شوکران بعد از فرسوده شدن جسم و روح می گویند، متاسفانه دیر آمده اید، نمی شود. مرد سفته بازی که هر روز سایت دوقرون دات کام و سایت های ارز و دلار را چک می کند، امیدی به پدر شدن ندارد، ولی برای دل خوشی همسرش تن به آزمایش ها می دهد.
امیررضا بیگدلی در مجموعه داستان «دوکلمه مثل آدم حرف بزنیم» بیشتر به موضوع زنان و مشکلاتشان پرداخته آنجا که در داستان «داغ» انسی زنی که همسرش فوت کرده و تنها زندگی می کند و دختر کوچکش نزد پدر همسرش است، به موضوع زنان جوانی می پردازد که بیوه شده و دارای نیازهای عاطفی هستند ولی به دلیل عرف و فرهنگ حاکم بر اکثر خانواده ها به زبان نمی آورند. انسی با فردی مخفیانه ازدواج می کند و مجبور به پنهان کاری می شود. گاهی زور عرف و سنت بر حقیقت و درستی می چربد و انسان ناگزیر به پنهان کاری می شود. امیررضا بیگدلی نویسنده ای ست که می تواند به راحتی و شیوایی در مورد زنان و مشکلاتشان و احساساتشان بنویسد، که این نشان از بینش و توانایی در درک احساسات زنان داشته که منجر به تحریر در آوردن آن به بهترین وجه ممکن شده است.
در داستان «دوکلمه مثل آدم حرف بزنیم» سعید با پیام تبریک تولدی از شرکت خدمات اینترنتی که بیشتر جنبه تبلیغاتی دارد، دل بسته می شود و برایش توقع ایجاد می شود. نوعی از انواع دل بستن، دل بستن به افرادی ست که دیده نمی شوند ولی صدا و لحن کلامشان از پشت سیم های تلفن بر روح و جان آدم تاثیر می گذارد، حتی اگر در راستای شغلشان تماس گرفته و مثل ربات جملاتی از پیش تعیین شده را تحویل دهند، باز هم احساسات بعضی ها که همیشه آماده برای گول خوردن و دل بستن است جریحه دار شده و دل به چیزی می بندند که مادرم به آن لقب سایه ها را داده است.
در «داستان جلسه برای چیزی که… -ببخشید- کاری که خوابیده» با زیرلایه نقد اجتماعی روبرو می شویم. پروژه هایی که به دلیل بی کفایتی بعضی از کارفرمایان سال های زیادی وقت و هزینه صرف آن شده و درنهایت به جایی نمی رسد. با نمودار سازی و ایجاد پروپاگاندی، سعی در خوب جلوه دادن اوضاع داشته، چیزی که در جامعه شاهد آن بوده و هستیم. این یک بیماری مسری ست که از رده های بالا به رده های پایین سرایت کرده است. نمونه واضح آن حوادث زلزله کرمانشاه کدام گزارش شفاف به مردم ارائه شد در راستای پول هایی که سلبریتی ها برای دهکده امید و دایر کردن ورزشگاه و ساخت سینما جمع کردند؟ بخشی که مردم بیشتر از دولت به آن اعتماد کردند. این داستان تصویرگر بخشی از همین بیماریست، بیماری شعارزدگی و نشان دادن دکورخوب در قالب الفاظ زیبا و حماسی.
داستان «این وقت شب و این همه سروصدا» نگاهی به معضلات آپارتمان نشینی و زندگی مدرن امروزی دارد. شبی دستم مویه کرده بود و درد می کرد و گویی آن شب صبحی در پی نداشت مادرم گفت: دردی که از رنج ها و زخم ها در شب می کشیم دو برابر از درد و رنجی ست که نسبت به همان زخم در روز متحمل می شویم. در این داستان صدای گریه زن در خیابان که با کسی تلفنی درد دل کرده و گریه می کند در تمام آپارتمان ها می پیچد زنی که از بیماری و مردن حرف می زند. زنی که به شب عمرش رسیده، شبی که پایانش قطع نفس هایش است. صداها و ترس ها در شب دوچندان می شود.
«ورود سگ به پارک ممنوع» اشاره به معضل جهانی کمبود آب دارد. معضلی که باید تک تک افراد جامعه نسبت به آن بی تفاوت نمانده و هر کسی سهمی از رفع این کمبود ایفا کند. به قول فریدون فروغی برای هر تغییری باید از خودمان شروع کنیم. متاسفانه گاهی به موضوعاتی در جامعه پرداخته می شود که مشکلی اساسی نیست یا اصلا” مشکل نیست. مثل ممنوع شدن ورود سگ به پارک که دغدغه عده ای شده و ذهن مسئولین را به آن مشغول کرده است. در صورتی که دستور العمل یا اطلاعیه ای در خصوص کمک به رفع کمبود آب به طور قطعی صادر نشده که پیگیری کنند و به اجرا در آوردند.
«سلام تهمینه خانم، منم، شیرین» همه ما در اطراف خود تهمینه خانم هایی داریم که نیاز دارند کسی مثل فرزندشان هوایشان را داشته باشد. این داستان می تواند داستان زندگی شما باشد. این داستان بیانگر زیبایی از ارتباط بین نسل هاست . داستانی که در آن انسانیت هنوز موج می زند و تصویر زیبا از امید و یک زندگی بر پایه اصول انسانی را ارائه می دهد. امیر رضا بیگدلی نویسنده ایست که گویی تجربه زندگی تک تک مان را دارد. با ما نشسته فنجانی چای خورده و به داستان زندگی ما گوش داده و بعد به رشته تحریر در آورده است.
با آرزوی موفقیت برای این نویسنده عزیز و بزرگوار
ناهید شمس:
مجموعهی ” دوکلمه مثل آدم حرف بزنیم ” شامل داستانهایی ست در مورد موضوعاتی کاملا عادی و به دور از ممیزی. ممیزی در واقع نوعی دستکاری زبان است و دستکاری زبان می تواند منجر به دستکاری ذهن شود که همین می تواند واژه هایی را از ادبیات حذف یا معنای آنها را جابجا کند که در نهایت به قول باتای می تواند منجر به گناهکار شدن ادبیات شود.
اما نویسنده در این مجموعه ، معمولی ترین و پیش پا افتاده ترین مسائل را به داستانهایی چالش برانگیز، خواندنی، پارودیک و شناور در طنز تبدیل می کند. مثلا در داستان “دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم ” نویسنده تبریکات تولدی که توسط همراه اول و بانک برای راوی فرستاده می شود را به چالشی اجتماعی فلسفی تبدیل می کند. تنهایی عمیقی که راوی در روز تولدش به واسطه ی این پیامکها و مکالمه ها حس می کند تلنبار خشمی را در او سبب می شود. خشمی ناشی از تنهایی که گویا بر روح و روان راوی چنبره زده مجازی که بر تنهایی او محیط شده. تنها کسی که به ظاهر با او همراه است و تولدش را به طور مجازی تبریک نمی گوید همسرش است. او راوی را به رستوران دعوت می کند و شب هم به یک ضیافت شبانه! گفتمانی در کار نیست گویا .
“سر میز شام گفت: خوب عزیزم تولدت مبارک. اینهم کادوی تو.” و با دست به روی میز اشاره کرد. باز گفت: “یک کادوی دیگر هم داری که آن را در خانه به تو خواهم داد.”
تا آخر شب چند تا پیامک آمد و چند تبریک هم به تبریک های صفحه ی فیس بوکم اضافه شد…”
گویا راوی از میان موج پیامکهای مجازی به دنبال دو کلمه حرف است. کلمه ای که گویا لابلای تعفن روزمرهگی گیر کرده و تلاشش برای رهایی، هر دفعه با شکست مواجه می شود.
داستانهای بیگدلی در بطن خود تنهایی پوچی و عبث بودنی تلخ را رقم می زند و در اتفاقهای کوچک است که این پوچی بیشتر خودش را نشان می دهد. برشهایی ساده و معمولی از زندگی که هرکدام می تواند کتاب تازه ای را به روی مخاطب بگشاید .
در اکثر داستانهای مجموعه با داساینیم که به قول بنیامین مخاطب دلش می خواهد بین سطرها بخوابد، در آن فضایدر سف فضای سفیدید. اما در ” سفید کمتر به چشم می خورد .داغی که از اول بر گردن راوی تعبیه می شود، تا جایی او را رسوا کند و مخاطب را مجاب .در این داستان نویسنده خودش را ملزم می کند که همه گوشه های تاریک و خاکستری را روشن کند و تعلیق گس و شناوری سایر داستانهای مجموعه را ندارد. این به نظرم فیمنیستی ترین داستان مجموعه از است. زنی که بعد از مهایرگ همسر هنوز شبح تسلط، او را محاصره کرده. او از همه سو در محاصره ی این سلطه است. در خانه با ده ش و دخترش که یکسر گوشیش در دت اوست . در بیرون از خانه توسطاوست و توسط پدر همسر و خواهر همسر مرده ش ، نمی شناسدر حال کنترل و رصد شدن است.، شوقش و پدر همسر و خواهر همسرش. .”ه چهار چشمی می پادم.
احسان چیزی نگفت. انسی گفت :هرچی که اون بخواد باید بشه. کمی مکث کرد. گفت :درست مثل تو.
احسان گفت: چی می گی ؟
انسی گفت: صد بار ازم پرسیدی داری سیگار می کشی داری سیگار می کشی.
احسان گفت: همینطور پرسیدم.
انسی آرام و شمرده گفت: وقتی پیش هم هستیم دوتا دوتا سیگار روشنمی کنی چون دوست داری لابه¬لای دود از سروکول هم بالا بریم. اما وقتی خودت نیستی هی می گی باز داری سیگار می کشی.”
گویا داغ همسر نیست که او را سوزانده که بیش ازداغ سلطه ، این اینجاست که نویسنده در این داستان تا حد زیادی در درک زن و روحیاتش موفق بوده و ازپس بیان مسئله ی زن برآمده . گویا او توانسته به قول ساموئل تیلور همچون یک ذهن بزرگ عمل کرده و دو جنسی یعنی زنانه مردانه بیندیشد.
در داستان “سفته باز” نویسنده با تردستی رابطه اروتیک را با عملیات بورس همسان می کند. گویا هردو عمل کارکرد و خواستگاهی مشترک و الاکلنگی دارند و برای راوی هم این دوعمل خواستگاهشان دهند. زن ومردی که عقیمند و گویا نمی خواهند این ابتر بودن را باور کنند. ابتر بودنی که گویا دامنش را توی همه ی زندگی این دو نفر وپایشزوجها و حتا جامعه انداخته است .اگرچه ان را باور نداشته باز کرده ، اگاشندآندر داستان “سلام تهمی آنخآگم ، منم شیرین ” داستان زنی است که به قول پل ریکور هنوز به یکی از مهمترین رنجهای بشری، یعنی از دست دادن میل زندگی دچار نشده است. او اگرچه زندگی یکنواختی دارد ،اما این یکنواختی را به موتیفی برای خودش بدل می کند که سبب می شود تنهایی و به قول نیچه، امر تراژیک حقیقت وجود را تاب بیاورد.
امیررضا بیگدلی را باید خواند. او نویسنده ی توانمندی ست با هوشی سرشار، برای بدل کردن بدیهی ترین اتفاقات به داستانهایی درخشان و خواندنی .
مریم شمس:
مجموعه، با داستان “سفته باز” شروع می شود، که بعد از داستان “دو کلمه مثل آدم…” موجزترین و در عین حال کامل ترین داستان مجموعه به حساب می آید. نویسنده در داستانهایش به خصوص در این دو داستان با محدود کردن یکی از عناصر، روایتی را به ما منتقل می کند، که بی هیچ تلاشی با تک تک جملات آن ارتباط برقرار می کنیم و پیش می رویم .
داستان “سفته باز” با جمله ای ساختار شکنانه اغاز می شود: (کارم که تمام می شود زیپ شلوارم را بالا می کشم و بیرون می آیم) و همچنان که مخاطب را با شکستن خط قرمزها به ادامه ترغیب می کند در عین حال مفهومی ساختارمند مانند بچه دار شدن را به چالش می کشد: (مدتی که می گذرد، باز جای خالی بچه، خودش را نشان می دهد و روز از نو، روزی از نو).
مهمترین نکته ی این داستان در این است که راوی، به سادگی از کنار شخصیت اصلی که اول شخص است نیز، همانند دیگر عناصر داستان می گذرد و شخصیت اصلی داستان در فضایی رئال و خالی از هرگونه فانتزی و یا شعارزدگی در کنار دیگر عناصر بدون هیچ گونه برتری معرفی می شود.
چنان که بعد از خواندن” سفته باز”، مردی دلال مسلک را به خاطر می آوریم که چندان هم برایش فرق نمی کند که بچه دار بشود یا نه. طنز زیبای این داستان در خلال جملاتش، مفهوم گسترده ی عقیم بودن را زیر سوال می برد و به راحتی از کنار آن می گذرد که چنین ساختار شکنی مفاهیم عمده و شکستن آن از زیبایی کار است: (نطفه هایم به دردبخور نیستند، هم تعدادشان کم است و هم تنبل هستند، با آنها نمی شود کاری کرد).
نویسنده در “دو کلمه مثل آدم حرف … ” نیز مفهوم وسیع تنهایی را به تصویر می کشد و شخصیت اول شخص داستان را بی هیچ ادعایی در خلال تماسها و پیامکهای روز تولدش معرفی می کند: (بانک سامان هم خواسته بود که تبریک و شادباش آنها را به مناسبت روز تولدم پذیرا باشم) و (هرچند برادرم زودتر از او تبریکش را فرستاده بود ،اما ده یاز ده روز مانده به روز تولد که تبریک نمی فرستند) .
امیر رضا بیگدلی با محدود کردن سوژه در زمانی که یک روز تولد است و از صبح تا شب طول می کشد ما را با خود همراه می کند: (حدود ساعت نه صبح یک پیامک از با جناقم رسید)، (تا ظهر خبری نبود،اما می دانستم که باز هم باید برایم پیام تبریک بیاید)، (تا آخر شب چند پیامک آمد و چند تبریک هم به تبریکهای صفحه ی فیسبوکم اضافه شد).
همچنین در داستان آخر”سلام تهمینه خانم، منم شیرین” با محدود کردن مکان به کوچه ی قدیمی و خانه های نوساز و کهنه و محدوده ی زمانی، رفتن شوهر و بازگشتش و چوب خطهایی که روزها را می شمارد و دور بسته ی رفتن به در خانه ی همسایه و باز و بسته کردن در، ما را در بسته بودن مفهوم گذشته ای شریک می کند که همواره در راوی امتداد دارد: (سلام تهمینه خانم منم شیرین در رو قفل کنم؟)، (منم تهمینه خانم ،شیرین ،در رو باز کنم؟)، (روی آن روزی که تمام شده بود خط زد)، (فقط خانه ی آنها و خانه ی آقای شمس، از قدیم مانده بود)، (بعد به خانه های دیگر نگاه می انداخت که همه نوساز بودند).
مهم ترین ویژگی این مجموعه توانایی نویسنده در محدود کردن یکی از عناصر داستان است، که همین ویژگی مخاطب بازیگوش را با رضایت در بازیهای داستانی اش درگیر می کند، چنانچه مخاطب نه تنها منفعل نیست بلکه با پیش رفتن در داستان ، خود را نیز بازی می دهد.
فروزان مقصودی:
“جزیره تنهایی” تنهایی یکی از ویژگی های بارز زندگی شهرنشینی است. انسان به حکم موجود اجتماعی بودن و زیست گذشته اش بشکل گروه های انسانی، هنگام ورود به زندگی مدرن نیازهایش تغییر یافت. به دنبال تلاش برای گرفتن شغل و موقعیت برای رفع نیازهای مادی برتری یافتن، انسان شهرنشین را به سوی توداری سو داد و به زندگی جمعی معنای دیگری بخشید. شاید یکی از دلایل انزواطلبی و تنهایی انسان در اجتماعات بزرگ همین باشد. هدف از این مقدمه، اشاره به تغییرات داستان نویسی در دهه اخیر است.
در داستان نویسی نو، نویسنده به جای پرداختن به مسائل فرهنگی و اجتماعی، ترجیح داد به چیزی بپردازد که تجربه زیسته اوست و به جای پرداختن به توصیفات و وقایع، برای درک و تخیل مخاطب پرانتزی باز کرد. برای همین با نگاهی تازه به زندگی، نتیجه گیری را به مخاطب واگذار کند.
عینیت گرایی، انزوا، احتیاط در رفتارهای اجتماعی و جستجوی هویت انسان از نکاتی است که در اینگونه داستان ها خودنمایی می کند. مجموعه” دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم” از این قاعده مستثنی نیست.
این مجموعه مشتمل بر هفت داستان است که معمولا به روزمرگی طبقه متوسط جامعه پرداخته است. طبقه متوسط جامعه که اکثر قشر کارمند را در برمی گرفت تحت تاثیر فشارهای مالی زندگی بدون لذت و هیجانی را سپری می کردند . نویسنده با پرداختن به زندگی های اندوهناک و حس فقدانی که در این قشر از مردم دیده می شود آن را برای مخاطب ملموس می کند. بر خلاف روایاتی که حادثه و پیچیدگی طرحشان خودنمایی می کند، داستان های مجموعه” دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم” با پرداختن و جزئی نگری در مسائل ساده روزمره، مخاطب را به تفکر و درک حس در لایه های زیرین خود تشویق می کند. مسائلی که گفته نمی شوند اما در لابلای خطوط داستان به زبان می آیند. شخصیت ها آنقدر در تنهایی خود منزوی شده اند که مشکل آنها خودشان یا همسرشان است و دوری آنها از هم کاملا محسوس است اگر چه به زبان نمی آیند.
زبان در مجموعه” دو کلمه مثل ادم حرف بزنیم” ساده و روان است به همین دلیل قرابت خاصی در مخاطب ایجاد می کند. دیالوگهای عادی از آدمهای ساده، زندگی های معمولی و گاه کسالت بار که گاهی این کسالت به خطوط متن سرایت کرده است و بدون اینکه اتفاق خاصی رخ دهد مخاطب را همراه می کند و به این فکر وامی دارد که بخشی از زندگی خود را می خواند.
داستانها نه اجتماعی هستند نه سیاسی و نه به رویداد خاصی می پردازند بلکه در فضایی بسته رخ می دهند و اگر هم با جامعه ربط پیدا کنند بسیار کمرنگ است. نویسنده در این مجموعه بیشتر به تنهایی افراد و مشکلات زناشویی قشر متوسط پرداخته است، خانه های استیجاری، همسایه های معمولی و مشکلات خانه های آپارتمانی. نه جای خاصی مد نظر است و نه موقعیتی بلکه این داستان ها روایت کسانی هستند با مشخصه آدم بودن، نه جغرافیای آنها مهم است و نه اتفاق بلکه رویداد بهانه ای می شود برای ابراز مسائلی که پشت کلمات ساده داستان پنهان هستند و همین باعث کشش آن می شود.
تعلیقی که در داستان ها مخاطب را برای آنچه قرار است اتفاق بیفتد کنجکاو می کند و گاه راه بر تخیلات مخاطب می بندد و عقیم می ماند مثل داستان “سفته باز” و گاه روایت در یک چرخش به جای قبلش باز می گردد” سلام تهمینه خانم… منم شیرین”. انگار قرار است این زندگی ها با همه کسالت آوریشان ادامه داشته باشند و روایات همانطور که زنان در آن ها نقشی برجسته دارند و مردانی منفعل را همراهی می کنند، زندگی منزوی انسان مدرن را به نمایش بگذارند و برای او جزیره ای از تنهایی بسازند.
احمد عدنانی پور:
یک خط در میان! زندگی زمانی که در چرخه ی ثابت و تکرار شونده بیان می شود، همچون عادت بنظر می رسد، عادت بودن و از طرفی همین عادت بودن فردیت را نیز به دگرگونی معنایی می رساند. معنایی که تحت سیطره ی همان چرخه ی شکل می گیرد.
مجموعه داستان “دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم”، دارای موضوع مشخصی است؛ “زندگی” آن هم از نوع زندگی روزمره که در آن روابط میان زوجین، همکارها و یا همسایه ها در خط زمانی ثابت و با متغیر واکنش شخصی شکل می گیرد. تا اینطور بگوییم این نوع داستان فرآورده ای از رئالیسم آپارشپزخانه ای است که البته همه ی این قیدهای مرتبط به رئالیسم بنا به نوع تفکر و زیست نویسنده شکل گرفته. هر چند که در این مطلب قرار نیست به شکل این رئالیسم های انتزاعی پرداخت شود، بلکه قصد دارم به توجه نوع منش رفتاری و اخلاقی این مجموعه اشاراتی کنم.
نوشتن در مورد زندگی آن هم زندگی در ساختار کلی و در یک بازه زمانی ثابت و الگوی رفتاری خاص را مد نظر قرار دادن، اساسا زندگی را بالینی تعریف می کند. اینطور که اگر دو زوج کارمند بخاطر سر و صدای زیاد نمی توانند خواب راحتی داشته باشند. مخاطب را به الگویی بالینی می کشانند تا از او بخواهند که به این زندگی توجه نشان دهد و حتی به نوعی قضاوت یا داوری در مورد قواعد رفتاری و اخلاقی آن زندگی منجر شود. اینطور که مثلا در پایان داستان ” این وقت شب و این همه سر ه چند احتمال کور برسیم که مثلا زن ممکن است به این خاطر آن کار را کرده و یا به این خاطر احتمال دارد این کار را نکرده باشد و صحبت هایی از این دست، شاید به نظر بسیاری این نوع ابهام وارگی و روایت معماگو تکن.ک جذاب جهت ایجاد تعلیق به شمار آید. با این وجود اعتقاد دارم که این میزان از ابهام به ساختار کلی آسیبی جدی وارد میکند طوری که لذت خوانش را تا حد زیادی از مخاطب سلب می کند. سلبی که ابتدا اجازه ی سرک کشیدن در زندگی شخصی را از او می گیرد. تا اینطور بنظر می رسد که نویسنده صحنه ها را چیده و در را باز گذاشته تا مخاطبررد شود و در بازی ای که قرار است بازیگر اصلی خودش باشد شرکت کند. در حالیکه درید داستان مجموعه ی ” دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم” ساختاری به چشم میخورد که نیازی به این نوع چینش در آن ندارد. که از داستان ” دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم” می توان به عنوان یک نمونه بسیار موفق این مجموعه نام برد که جریان ثابت زندگی و متغییر واکنش فردی در آن به خوبی لحاظ شده و بدون ایجاد معما یا چپاندن صحنه های اضافی و پر از ابهام، روایت به سادگی هر چه تمام پیش می رود و چنان مخاطب را درگیر خود می کند که نیازی به آن اضافات روایی حس نمی شود.
با اتکا به چنین نظر دوگانه ای می توان گفت که دو نوع رویکرد در این مجموعه پیش رویمان است. اولی زندگی ای ثابت، ساکن و خسته کننده که در نهایت تبدیل به زنی شود که قصد دارد داغ پشت گردنش را معماوار و بسیار سطحی پنهان کند و یا مانند شرکتی که قصد دارند جهت رو به افول آمارها را تغییر دهند تا رشدی مصنوعی را خلق کنند. رشد مصنوعی همان موردی است که بیگدلی هم قصد داشته در دو سه داستان قصد دارد شاخص نزولی حدوث وقایع را این روایات دستی تغییر دهد ک نتیجه مشخص است آثاری یدست، سطحی و خسته را کننده. اما در بخش دیگر این مجموعه فعالیتی بالقوه و پر از قابلیت به چشم می خورد که در آن قسمت زندگی ای در چرخه ای ثابت ولی پر تغییر که هیجانی بالقوه را شکل گرفته که در بعضی داستان ها مانند سفته باز و دو کلمه حرف حساب بافعل می شوند و کار خودشان را انجام می دهند و در بعضی دیگر مانند داستان ” سلام تهمینه خانم منم شیرین..” و یا ” ورود سگ به پارک ممنوع” همچنان بالقوه می مانند و مجال بروز پیدا نمی کنند. به هر صورت این ساختاری است که مطلوب نویسنده بوده و مخاطب نمی تواند چندان به او خرده بگیرد که چرا در این مورد ضعیف عملکرده و چرا در آن مورد قوی! جنبه ی تفسیر گری همان موردی است که به سلیقه و زیباشناسی موقعیت ربط پیدا میکند که در این مورد می توان فقط به گمانه زنی پرداخت.
همانطور که اشاره شد؛ زندگی در مجموعه ” دو کلمه مثل آدم..” یک بخش اجتماعی دارد و در بخش دیگر واکنش فردی به واقعه ای مشخص است. در این مورد اینطور می توان گفت که ساختار کلی داستان ها به صورتی است موردت و پا زدن میان مرگ و زندگی تعبیر کرد، دست و پا زدن در مرگ از پیش صادر شده ی اجتماعی که پیشاپیش در فعالیت های روزمره زندگی اداری و ماشینی امروز دفن شده ولی در راستای چنین دفن شدگی ای، زندگی ای قرار دارد که در کوچک ترین احوالات سپری شدن نماییی می شودیدر چنین بدنه ای است که شخص در مقام راوی یا شخص _ مورد توجه روایت به تکاپو می افتد تا به این مساله رسیدگی کند تا در نهایت اینطور بگوییم که تمام آن وقایع چیزی نیست، جز؛ لحظه ی یک زندگی که در حال بازی با مرگ است! اینطور که زندگی فرد در قامت حیات اجتماعی که تا به حال جایش را به یک حیات غیرشخصی و تکین داده بود به واسطه ی رخدادی کاملا ساده و پیش پا افتاده به مسیری می افتد که برای لحظاتی خود را از رویدادهای ثابت زندگی آزاد کند، هر چند که آزادی در معنای رهاشدگی و بی قیدی از همه چیز، به هیچ عنوان مد نظر نویسنده نبوده و نیست بلکه بیشتر بعنوان بارقه ای از جریان زندگی تعریف می شود تا داستان به دام ماجراگویی نیفتد و این نکته دقیقا همان چیزی است که به آن نقطه قوت جریان روایی این مجموعه است. بارقه ای کم رنگ که اند برای مدتی مشخص همه چیز را تحت شعاع قرار دهد و باعث می شود که راوی های این مجموعه عمدتا در جایگاهی ما بین سوژگی و ابژگی قرار بگیرند که دلوز بهشان homo tantum” می گفت. یعنی انسانی که همه با او همدلی میکنند و به مسیر نوعی سعادت می افتد و تبدیل به یک “اینیت” (یعنی: همان چیزی که همه به همان شکل قبولش دارند) می شود که این نوع انسان نه دیگر در مقام شخصی فردیت یافته بلکه همچون یک مورد تکین مورد توجه قرار می گیرد، نوعی تکین سازی یک زندگی از نوع درون ماندگاری ناب، خنثی و فراسوی خیر و شر..!
بنابراین به نحوی میتوان گفت که افراد حاضر در این مجموعه همه دچار درون ماندگی زندگی اند، خصایص سوبژکتیو خاصی ندارند با این وجود، یک اتفاق ساده و بی اهمیت ممکن است بارقه ی سعادت برای مدتی آن ها میان رنج ها و ضعف هایشان آزاد کند! در این برهه زندگی معنایی فراتر از هر تجربه ی زیسته ای فراتر می رود و رابطه ای بی واسطه با ادبیات پیدا میکند از این رو میتوان در مورد نوشتن اینطور گفت که نوشتن گذاری است از زندگی که هم امر زیستنی و هم امر زیسته را در نوردد..!
حرکت میان امر زیستنی و امر زیسته همان تقابل میان رفتار جمعی و کنش فردی است. اینگونه که فرد با وجود پذیرش همواره ی رفتار جمعی، همچنان در پی آن است تا به واسطه ی وقوع بارقه ای هر چند کم رنگ واکنشی فردی از خود نشان دهد و اصلا به همین خاطر که مردهای مجموعه داستان ” دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم” با وجود داشتن شغلی مناسب، خانه ای برای زندگی و سلامت اجتماعی در فردیت خویش و به معنای واقعی اخته اند، مجموعه ای از اختگان که در ارتباط با جنس مخالف دچار انفعال چند وجهی شده اند و دقیقا به همین خاطر اغلب مورد شماتت همسر واقع می شوند، در واقع اختگی آنها را از یک فرد دارای شهوت و جنسیت به یک کارمند و یا کارگری خانگی تبدیل کرده، کارمندی که باید شهوتش با شاخص های بورس وضع کند و یا کارگری که در اتصال آب سرد و گرم و را بردن آشغال دم در و تمیز کردن پله ها فعالیت دارد و یا نگهبانی که باید به دیگران هشدار دهد و… تمام این موارد زمانی حاصل می شود که لذت جنسی در معنای معین سکس، ارضا و توان جنسی.. باعث شود تا نقش مرد را از موقعیت کنشگر توانا به واکنشگری منفعل دچار تغییر شود، موردی که باعث شده بر خلاف دیگر نویسندگان مشابه شاهد فردی خودشیفته و خودمحور در جریان روایت نباشیم مردی که هر وق، ت اراده کند با هر کسی رابطه بگیرد، بدست آورد و از د، ست بدهد، بلکه این نوع انتقال دقیقا همان چیزی است که راوی را بین سوژگی و ابژگی معلق نگه می دارد و تبدیل به نقطه عطفی می شود که مابین اخلاق و سرکوب جا گیرد موردی که در داستان سفته باز توجه به خواهر زن است. خواهر زنی که مشخص نیست بخاطر علاقه به راوی مرد توجه نشان می دهد یا از سر اختگی او را به چشم یک مرد نمی بیند. دوگانگی ای که به مخاطب امکان می دهد سوی اخلاقی ماجرا را پیگیری کند یا وییسرکوب کننده ی نقصان را مورد توجه.
بروز این موارد دقیقا همان نقاط عطف این مجموعه داستان است که بگوییم داستان های بیگدلی با وجود شول گیری شاخص رئالیسم های آپارتمانی دهه شصت و هفتاد ( کارور، توبیاس وولف و..) در دو سه داستان توانسته ی نمونه ای از یک نویسنده توانا را نشان دهد، هر چند که در چند داستان دیگر نمونه ای سطحی و خسته کننده در هر صورت اگر در مجموعه ای دو داستان قابل توجه وجود داشته باشد می توانیم به آن مجموعه ای موفق بگوییم.
دکتر مجتبی تجلی:
خوشبختانه تونستم مجموعه داستان آقای بیگدلی رو بخوسمش رو دوست دارم بگذارم: اخرده فلسفهورزیهای کوچک در بستر اتفاقات روزمره. شخصا از لحن و روایت و دیالوگهای روان و ساده آن لذت بردم و آموختم.
داستانهای امیررضا بیگدلی در عین ساده نمودن در بستری روانشناسانه و فلسفی میگذرند. این گونه است که دو گروه مخاطب را خواهد داشت. خوانندهای که دنبال لذت داستانخوانی هستند و آنانی که در داستان به دنبال معنا هستند.
اگر چه برداشت من از مقدمهای که آقای بیگدلی بر مجموعه نوشته، داستانهایی است که از تجربه عینی زیسته او نشات میگیرد اما حتی اگر چنین هم باشد چفت و بست داستاننویسی از آنها چیز جدیدی آفریده که کار هر نویسنده و وقایعنگار نیست. باز بودن انتهای داستانها، نه ناامید کننده که باز نگهدارنده درهای امید در بطن حوادث و مصائبی است که ممکن است هر کداممان به آنها مبتلا باشیم.
برخورد ساده و ظاهرا بیتفاوت کاراکترهای داستانهای مجموعه با برخی نابسامانیهای حیات روحی و تنی، در دل خود و در لایه دوم توسط نویسنده رنگ و بو و تَف، دردناکی و رنج دارد. رنجی که شخصیت درگیر با آن، آن را پذیرفته و در انفعالی آگاهانه با آن سر میکند.
امیدوارم بتونم بیشتر از امیررضا بیگدلی عزیز بخوانم.
سولماز نصرآبادی:
دو کلمه حرف حسااب. آنچه مبرهن است بی تردید مواجهه تردید آمیز ما با حقیقت یا حقیقت هایی است که زیر پوستی زیست اند مواجهه ای اعم از شنیدن، دیدن، گفتن و…
مواجهه ای که ما را بر آن می دارد ،که زباندار شویم به گفتن یا در شنل سکوت فرو برویم. در این میان راه دیگری نیز هست و آن، گریختی به نام متن است متنی که فارغ از چهارخانه های لفاظی به قول نیما؛ مفید به حال جمعیت است و نه برای خودنمایی.
کتاب “دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم” اثر امیر رضا بیگدلی نشر نوگام، اردیبهشت ۱۳۹۹؛ مجموعه داستانی است مشتمل بر داستان های؛ سفته باز/داغ/دوکلمه مثل آدم حرف بزنیم/جلسه برای چیزی که…ببخشید کاری که خوابیده/این وقت شب و این همه سر و صدا/ ورود سگ به پارک ممنوع/سلام تهمینه خانم، منم، شیرین؛
داستان هایی بریده بریده از جامعه ای سر درگم و افرادی خودسانسور که از افشای حقیقت خود طفره می روند آدم هایی که زندگی می کنند تا صرفا زندگی کرده باشند گو اینکه ملزم به نوعی از فرمانپذیری اند.
درونمایه ای که ریخت اش از نام گذاری داستان ها نیز می ریزد و مولف غیر مستقیم تمایل خود را لا به لای کارها به برگو شدن به عبارتی ساخته شدن گفتمانی قابل قبول به گوش مخاطب می رساند گفتمانی که بنیاد آن از فقدان آدمی حرف می زند که از شناسایی آنچه می خواهد عاجز، است.
شخصیت های امیررضا بیگدلی شخصیت هایی هستند که با اهدافی سفارشی سر و کار دارند غایتی ندارند و هر آن ممکن است در گودالی تاریک فرو بریزند و فرو خورده تر از پیش در چند راهه ای، پشت چراغ قرمز گیر کنند. اگر هم از چراغ قرمز رها شدند به مخمصه ای از یکنواختی، بلغزند؛
“از دور به چراغ قرمز سر چهارراه اشاره می کنم. شماره های قرمز یکی یکی کم می شود. سرعت ماشین را کم می کنم و همینطور آرام آرام و شماره به شماره پیش می روم تا نیازی به ایستادن نباشد. این کار همیشگی ام است…” صفحه نوزده
در مجموعه داستان “دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم” اگر چه با داستان های کوتاه مستقلی، سر و کار داریم ولی آدم ها ادامه زندگی هم هستند با شناسنامه های متفاوت! انگار با اجتماعی سر و کار داریم که خیل بزرگی از هم گناهی اند و بازیگرهای یک ابر بازیگرخانه که با تیپ های از پیش تعیین شده در بازه های متفاوت با گریم هایی که موید مچاله شدن آدم ها هستند؛
بسان شباهتی که بین شخصیت مرد “سفته باز” با شخصیت مرد “دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم” می یابیم.
در مجالی که هست از مجموعه داستان پیش رو؛ داستان “دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم” که نام کتاب را نیز یدک می کشد برای درنگی بیشتر بر می گزینم؛
شاید نوشتن نمونه بارز از تعامل انسان با محاکات خود است نمونه ای از دست ورزی یا دست بردن در جهانی است که تحت شمول آن هستیم
وقتی با گزاره ی؛ “دو کلمه مثل آدم حرف بزنیم” برخورد می کنیم در واقع با دو مجهول اصلی رو در رو می شویم؛ دو کلمه؟ مثل آدم؟
گرچه گزاره ی نخ نمای “مثل آدم حرف بزن” زبانزد است ولی کاربرد آن به عنوان نام یک داستان محلی از درنگ دارد و موجبات فراخوان به مخاطب است برای همراهی با اثر.
وقتی به وام واژه آدم می رسیم با وجودی مواجه می شویم که یکی از پرمناقشه ترین هاست آنقدر که به راستی در می مانم از کدام کلمه برای بازگو کردنش استفاده کنم؛با کشیده شدن واژه آدم یا انسان به گود؛ پای بسیاری از واژه ها بی که بخواهیم وارد دایره می شود؛
سارتر، اگریستانسیال، هایدگر، ماهیت، وجود و …
ولی من از تمام این واژه ها و دیگر واژه ها که در سه نقطه، جنجال دارند فاکتور می گیرم؛ و آن اصل تقدم وجود بر ماهیت است اپوخه ای که ناگزیر از خوانش آن هستیم در ازای آدمی؛
کسی که قرار است پا از شی ء شدگی فراتر نهد. در ” دوکلمه مثل آدم حرف بزنیم” آدمی که سوژه گشته آدمی است که قرار بر اختیار دارد “آدم” نشانه است نشانه ای که در طول متن تبدیل به یک ضد نشانه می شود و ما می بینیم که نه تنها پا از شی ء شدگی فراتر نمی نهد بلکه در مغاکی از تحریف خود فرو می غلطد از دسترسی به خود باز می ماند و تبدیل به موجودی صرفا بیولوژیک می شود به طوری خواننده را از ادامه دلسرد می کند و درست در همان نقطه دلسردی و افول، کار به خط پایان خود می رسد پایانی که به طور حلقوی دهان باز کرده.
“چراغ دیواری روشن بود و اتاق خواب با نور کمرنگی روشن بود. سمانه ملافه پیچ نشسته بود روی تخت و به من نگاه می کرد. باید آن کادوی دیگرش را قبل از خواب می گرفتم. این را یادآوری کردم. گفت:«چیزی شده؟»
گفتم:«نه»
دو باره گفت:«سر چه کسی داد می زدی؟»
دراز کشیدم و دستم را سایه بان کردم. گفتم: «زنگ زدم آتل.» خواستم چراغ را
خاموش کند.
انگار چیزی یادش افتاد. گفت: «آها. از آتل زنگ زدند و تولدت را تبریک گفتند. مثل اینکه همراهت در دسترس نبوده. سه گیگ هم کادو دادند.»
گفتم: «چه م ی گویی؟»
گفت: «دختری بود که با ناز هم حرف می زد.»
گفتم: «چرا نگفتی؟»
گفت: «الان که گفتم.»
چیزی نگفتم. از او خواستم چراغ دیواری را خاموش کند. هر شب او چراغ را خاموش می کرد.
گفت: «دختر گفت یک نرمافزار هم هست که مجانی ست. همان جا توی سایتشان است. به درد مکالمه با خارج از کشور می خورد.»
همان طور که درازکشیده بودم نگاهش می کردم. نور کمرنگی افتاده بود روی صورتش. می شد دید که خوشحال و خندان است. دو باره خواستم چراغ را خاموش کند.
گفت: «فردا نصبش کن. می خواهم به فک و فامیل خارج زنگ بزنم.»
باز چیزی نگفتم.
گفت: «تلفنت مجانی می شود.»
پوزخند زدم.
گفت: «می دانی چند وقت است که با هیچکدامشان حرف نزده ایم؟»
به چراغ بالای سرش اشاره کردم.
گفت: «چی شده؟ دارم با تو حرف می زنم. چرا مثل آدم حرف نمی زنی ؟ گوش کن. فردا نرم افزار را نصب کن. می خواهم دو کلمه مثل آدم با این و آن حرف بزنم. همه اش شده فیس بوک یا پیامک. نصبش کن دو کلمه هم مثل آدم حرف بزنیم. خب؟»
به او خیره شدم و برایش چشمک زدم. با لبخندی که روی لب داشتم از او خواستم چراغ دیواری را خاموش کند.”
در همین صحنه پایانی از داستان مورد نظر، که پایان یک روز تولد رخوت انگیز است به روشنی، دلزدگی ها و روزمرگی ها را می چشیم روایت انسان ایرانی که با لبخندی ساختگی بر لب، خواستار خاموشی چراغ است تا در محاق، جزیی از آکسسوار اتاقی شودچشیم.حاوی فروریزش است.
امیررضا بیگدلی در این داستان همانند داستان سفته باز از زوایه اول شخص با به کاربردن جملههایی کوتاه تلاش کرده ریتم کار را سرعت ببخشد و تمپو را بالا ببرد و در این مسیر تا حدودی اقبال دارد گرچه در ادامه داستانهای دیگر با موضوعاتی مواجه می شویم که همگی یک آبشخور دارند و این دست یافتگی به کنه مجموعه سبب می شود کم کم تکرار زمانمند الگو در داستان که جمله ها هستند به سرعت اجرای ریتم کمکی نکنند.
اسفند نود و نه
از سری جمع خوانی بیممیزی کانال ادبی آفرینش
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید