در زیر پوست شعری از لیلا کیانی کیا
تحلیل و بررسی یک شعر
[show_avatar email=1375 align=left user_link=authorpage display=show_name avatar_size=200]
با دیوارها حرف میزند
مردی که در من به دنیا میآید
بی سرزمین
پرندهای که آسماناش را
ابرها دزدیدهاند
نمی دانم
از خواب آفتاب گردان ونگوگ دیده بودماش
یا گم شدن لبخندی در کودکیهای سرزمینام
سکوتاش بنفش
خیره میشود
به گلدان پشت پنجره
از افتادن بغضها
صبح را می شکند
پاهایت را برگردان
از دل شورههای نرفتهی زنی
برگرد
با تکههایی از شناسنامهام
خط بکش مرزها را
ما بی سرزمین نبودیم عزیزم
تکههای دیگری را بردار
تا چراغها را بیدار کند
و ماه را بکشاند به نقاشی کودکی
بی تو حرف زدن با خودم
خیس شدن از فاصلههایی ست تاریک
در جهانی که توی آشپزخانهام دود میشود
تلخ تر از خوابی توی فنجان قهوهاش پریده
پریدن از زاویههای درهم روح مان
که فکر میکند اینجا سرزمین پدری ست
با بوی مقدس پیراهناش
و سرخی دستها
وقتی از چیدن نارنج بازخواهند ماند.
لیلا کیانی کیا
از مجموعه شعر مثل فلوکستینهای بیست
نمیدانم چقدر میتوان در مورد یک شعر حرف زد و تا کجا میتوان در یک اثر ادبی پیش رفت و نمیدانم وقتی رولان بارت مرگ مؤلف را طلب میکند و پا میفشارد که ما یک متن را جدای از نویسنده مطالعه میکنیم با تجربه زیسته در یک متن چگونه کنار می آید.
هنگامی که متن مدام به سمت نویسنده پرتاب می شود حتی از نویسنده میگذرد و به تجربههای او میرسد و گاهی نیز از تجربههای او به تجربه زیسته دیگران گذر می کند. اینها را نمیتوان نادیده گرفت حتی به قیمت “بیسرزمین شدن” یا به قیمت “شکستن صبح” آنچه درباره بررسی یک اثر ادبی حائز اهمیت میباشد این است که فارغ از فرم، هر اثر دارای محتوایی نیز می باشد که مخاطب ناچاراً در غیاب نویسنده باید به جای او بنشیند، از دریچه چشم او ببیند، از گوش او بشنود، با احساس او احساس کند، اما در کل کارکرد ادبی در اثر ادبی به نحوی است که ما را به سمت و سوی مدلول خودمان میکشاند نه به سوی مدلول نویسنده یا پدیدآورنده اثر؛ البته آنچه در این میان پیش می آید گاهاً ما با دال تازهای در یک اثر روبرو میشویم که هرچه در ذهن خود جستجو می کنیم مدلولی برای آن نمییابیم البته این نه برای نویسنده یک ایراد است که حتماً باید به دنبال مدلول و مفاهیم همه فهم و عامیانه باشد تا مخاطب به راحتی با آن رابطه ایجاد کند، نه عدم وجود مدلول و مفاهیم نو و تازه در ذهن مخاطب ذهن ناقص مخاطب را تداعی کند. کار یک شاعر خلق مفاهیم نو و تازه از دیدن از یک زاویه دید جدید به وجود آوردن یک مرکز ثقل جدید در ذهن و به تماشا نشستن جهان از آن مرکز، و جستجو کردن و به قلم آوردن مفاهیم نو و تازه.
البته شاید پیدا کردن مرکز ثقل جدید که یک نویسنده از آنجا به پیرامون خود و جهان هستی مینگرد برای یک مخاطب کار سادهای نباشد گاهاً یک متن درعین سادگی، دشواری و یک پیچیدگی خاص دارد. دلیل این امر آن است که یک نویسنده صندلی معمولی خود را به صندلی چرخ داری تبدیل میکند و در ذهن خود به اینسو و آن سو میرود تا مرکز ثقل و زاویه دید تازهای برای خلق یک اثر کشف کند. این خلق و کشف کردن های ذهن خاصیت ذهن است. نوعی رهایی است که قوانین حاکم بر جهان مادی را یا آنچه را که پدیدارشناسی به ما نشان می دهد را میتواند نقض کند. در یک اثر ادبی نویسنده قادر است پارادایمهای خودش را در خلق اثرش تغییر بدهد از یک جا به جای دیگری برود.
با دیوارها حرف میزند
مردی که در من بدنیا میآید
آنچه قرار است در این نوشتار بدان بپردازیم و بررسی کنیم شعری از مجموعه شعر «مثل فلوکستینهای بیست» اثری از خانم لیلا کیانی میباشد.
شعری که در ادامه از خانم لیلا کیانی بدان خواهیم پرداخت از شعرهایی است که برخلاف زبان سادهای که دارد به نظر من فهم آن دشوار است و نیاز به تفسیر و رمزگشایی دارد. دلیل من آنست که ما در این شعر با ساختاری مواجه هستیم که دال ها به گونه ای در کنار هم ایستادهاند که ما از آنها به معنای ثابتی نمیرسیم. بلکه معنا در زیر پای سطرها مدام میلغزد و ما را به سطرهای دیگری میکشاند گاهاً با خوانش یک سطر مجبوریم دوباره و چندباره سطرها را بالا و پایین کنیم، تا یک ارتباط معنایی برقرار گردد.
حرف زدن با دیوارها در سطر اول این شعر می تواند تداعیکننده نبودن گوش شنوا باشد یا دلالت بر نوعی انزوا و تنهایی. این سطح میتواند شروع خوبی باشد برای آنکه مخاطب را به پای حرفهایی بنشاند که شاید به گونههای دیگر بارها گفته شده باشند، اما شنیده نشده اند. به نوعی دعوت شاعر از مخاطب برای ادامه دادن سطرها تا رسیدن دلالت به مردی که در او و روایت او به دنیا آمده است.
در این زایش ما با زایش دیگری نیز روبرو هستیم زایش یک زنانگی . در این سطر مردی متولد میشود که در تضاد با زنانگی نیست بلکه درون زنانگی متولد میشود و در ورای جنسیت است به نحوی یکی شدن راوی با شخصیت روایت اش.
بیسرزمین
پرندهای که آسمانش را
ابرها دزدیدهاند
در حقوق مالکیت طبیعت هر پرنده سهمی از آسمان دارد اما در این شعر پرندهای است که شاعر از دزدیده شدن آسمانش و بی سرزمین کردن آن خبر می دهد . خوب ما در این سه سطر براحتی می توانیم با معنای ظاهری آن ارتباط برقرار کنیم اما مشکل آن جاست که بدانیم پرنده و دزدیده شدن آسمانش یا بی سرزمین شدن پرنده در کلیت شعر یا روایت چه نقشی را ایفا می کند بیسرزمین شدن پرنده چگونه دلالت خود را در این شعر به مخاطب نشان می دهد. آیا پرنده همان مردی بود که در سطر اول با دیوار ها حرف میزد؟
بگذارید در ادامه به دنبال دلالتهای این سطر باشیم اما انگار شاعر قرار است در سطرهای بعدی پاسخ ما را بدهد .
نمیدانم
از خواب آفتابگردان ونگوگ دیده بودم اش
یا گم شدن لبخندی در کودکی های سرزمینم
شاعر این مسئولیت را از دوش مخاطب بر میدارد تا او را به خواب آفتاب گردان ببرد. آفتابگردان ونگوگ این تنها دلالت و آدرس مستقیمی است که ما را یک راست به فضای دریافت گری یا پست امپرسیونیسم میبرد نوعی تخلیه هیجانی که شاعر آن را میشناسد و انگار در این اثر آن را بکار گرفته است.
پست امپرسیونیسم تنها رمزگان نشانه شناختی است که میتواند در حوزه این متن و رمزگشایی آن به کمک مخاطب حرفهای شعر بشتابد. آفتابگردان همان اثر ونسان ونگوگ نقاش پست امپرسیونیسم است که لیلا کیانی از دریچه خواب آفتابگردان مینگرد. اینجا همان لنگرگاه شاعر است همان نقطه ثقلی که این شعر با نوک انگشت بر آستانه آن ایستاده است، و با گم شدن هیجان لبخند کودکی های سرزمین اش کنار نمیآید .
سکوتش بنفش
خیره میشود
به گلدان پشت پنجره
از افتادن بغض ها
صبح را میشکند
چرا سکوت بنفش؟ این سطر مرا یاد جیغ بنفش هوشنگ ایرانی میاندازد، اما با یک ضدیت خاص. این که اگر این پرسش را مطرح کنیم که سکوت چه کسی بنفش است؟ این سطر ما را به ابتدای شعر میبرد ، به مردی که در او بدنیا آمده بود، و به ورای فردیت و جنسیت، به شاعر، که دارد افتادن بغضها و شکستن صبح را نشان می دهد، تا ما را از پلههای این شعر پایین ببرد.
پاهایت را برگردان
از دلشورههای نرفتهی زنی برگرد
با تکههایی از شناسنامه ام
خط بکش مرزها را
ما بیسرزمین نبودیم عزیزم
تکههای دیگری را بردار
تا چراغها را بیدار کند
و ماه را بکشاند
به نقاشی کودکی
کلمات و سطرها روایت اصلی را شعر را به وسیله شدت عاطفه و در پشت خیال پنهان کرده اند. این شعر انگار نمیخواهد مستقیماً به ما بگوید که موضوع چیست؟ اما هرچه هست در تکه تکه های شناسنامه می توان آن را جستجو کرد. شناسنامه ای که متعلق به یک سرزمین است. جدای از جنسیت ها، جدای از مرزها، مولفه دیگری در رمزگشایی روایت این شعر که با آن روبرو هستیم آشنا زدایی است. براساس دیدگاه اشکلوفسکی فرمالیست، یکی از کارکردهای بنیادی هنر «غریبه سازی امور آشنا» است این همان یکی از ویژگیهای بسیاری از متون است که به غیرطبیعی سازی شفافیت عادی قراردادهای بازنمایی رمزگان «واقع گرا» میانجامد. (دانیل چندلر ،مبانی نشانهشناسی، مهدی پارسا)
پاهایت را برگردان؛ برگرد ؛ حالا براحتی می توان میخ مان را بر روی موضوع «فرار مغزها» بکوبیم.
این موضوع، یک موضوع جامعهشناختی است، برگرد ، مرزها را خط بکش ، و چراغها را بیدار کن. لیلا کیانی در روایت خود بر صندلی آسیبشناسی جامعه ی خود نشسته است و از دریچه شعر و عاطفه و هیجانات خود می بیند.
بی تو حرف زدن با خودم
خیس شدن از فاصلههایی ست تاریک
در جهانی که توی آشپزخانه ام دود می شود
تلخ تر از خوابی توی فنجان قهوه اش پریده
پریدن از زاویه های درهم روح مان
که فکر می کند
اینجا سرزمین پدری است
با بوی مقدس پیراهنش
و سرخی دستها
وقتی از چیدن نارنج باز خواهد ماند
روایت این شعر دال بر دست هایی است که از نهایت تلاش خود برای رسیدن اهداف و سهم خود در یک جامعه و از شدت برخورد با تیغها و خار ها سرخ شدهاند و نهایتاً از چیدن نارنج بازماندهاند، و سهم اش از آسمان را دزدیدهاند، و او مجبور به ترک سرزمین پدری خود شده است، که انگار دیگر خیال بازگشت ندارد.
ابایی ندارم که بگویم مؤلف اثر به دلیل احساس عدم امنیت خود از آزادی بیان موضوع فرار مغزها را در لایههای زیرین معنایی اثرش پنهان میکند و با کمال هیجانات و عواطف سرکوب شده اش منتظر منتقدی مینشیند تا گره از کار وی بگشاید .
خانم لیلا کیانی بر پس زمینه ی بنفش و تاریک اثرش با پرتاب هایی از روشنی انتقاد با شدت هیجانش از تجربه زیسته ی خود، اثری پسا دریافت گرا و پست امپرسیونیسم ادبی را خلق میکند و تا از این طریق به نقد یک آسیب اجتماعی بپردازد پسا امپرسیونیسم بودن این اثر دلیلش سطری نیست که خانم لیلا کیانی در آن از ونگوگ و اثرش آفتابگردان حرف به میان میآورد. اما آشنایی با آثار و سبکهای هنری بیتاثیر نیست.
بی سرزمین بودن، دزدیده شدن ابرها ، گم شدن لبخند ،سکوت بنفش، افتادن بغضها، شکستن صبح، دلشوره ها، تکه های شناسنامه ، خاموشی چراغها، فاصلههای تاریک، سرخی دستها، و ناتوانی چیدن نارنج، همه شواهدی هستند که دلالت بر شدت عواطف و احساسات در این اثر دارند .
در این اثر این هیجانات شاعر هستند که به تخیل در شعر می رسند و اندیشه شاعر را در لایههای معنایی پنهان میکند. در یک لغزش آفتابگردان حتی می تواند نقطه مشترکی میان دو شخصیت روایتش باشد . نقطه آغاز یک رابطه عاشقانه ، حتی نقطه اشتراکی از عقاید و علایق ، که در آخر به دلیل زیر بار نرفتن شخصیت این روایت و ترک سرزمینش، به جدایی فیزیکی میانجامد.
اما باز اصرار دارم بگویم شیوه ساختاری دالهای بکار گرفته شده در این اثر همان شیوه ی هنرمندان پست امپرسیونیسم است که با شلیک دالهایی هیجانی به سمت مخاطب، که در سطرهای این شعر موفق بودهاند.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
عبدالکریم قیطانی فرد، متولد ۱۳۶۶ شاعر، نویسنده، پژوهشگر و مخترع ساکن خوزستان شهرستان دزفول است. او صاحب دو مجموعه شعر، دو اختراع و دهها مقاله است که در آخرین تحقیقات خود مفهوم آنتروپی را وارد علوم انسانی – ادبیات و شعر کرده تا شاید از این طریق پنجره ای نو رو به آسیب شناسی، نقد و بررسی ادبیات و شعر امروز گشوده شود.