دنیای مجازی به مثابهی دگرجای فوکویی
روبین ریمارژوک
ترجمه: فرشین کاظمینیا
درآمد:
این مطلب، را چند سال پیش در شمارهی ۱۰۷ نشریهی «فلسفهی جدید»، ویژه نامهی «فلسفهی مدرن فرانسوی»، در تاریخ آوریل-مه سال ۲۰۱۵ خواندم که به نظرم جذاب رسید و ترجمه کردم. در آن شماره از نشریه، که به بررسی آرای فوکو، دریدا، بودریار، کریستوا و بدیو اختصاص داشت، نویسندهی مقاله که دوست و تالی فوکو در نگرههای فلسفی نیز بوده، با نمایاندن «فیسبوک» به عنوان یک شاخص مهم شبکه، ایدههایی برای فهمش دنیای مجازی، با محوریت یک مفهوم کلیدی از فوکو ارائه داده بود. از آن زمان، یعنی حدود یک دهه پیش، که فیسبوک یکهتاز میدان دنیای مجازی به شمار میرفت؛ تا امروز که رقبای جدی و متنوعی به شبکه راه یافتهاند، و تازه هوش مصنوعی هم به آن اضافه شده، کماکان مداقه در ساحت نظری دنیای مجازی و اندیشیدن و پرداختن به مولفههای هویتی آن، امری ضروری به نظر میرسد.
روبین ریمارژوک [Robin Rymarczuk] متخصص نظریه و تاریخ روانشناسی در دانشگاه گرونینگن هلند از نخستین کسانی است که در این زمینه اندیشیده و مقالات او واکاوی حوزههای متنوعی از پدیدهی نوظهور شبکه، از جمله نظریهی رسانهها، نظریهی انتقادی فناوری و ابهامات فضا را شامل میشود و سویههای قابل تأملی از درک «مجازیت» و «دنیای مجازی» را توضیح داده است. الهام و شبیهسازی نویسنده از نگرههایی که فوکو چند دهه پیشتر، و طی پیوستار خط سیر فلسفی خود بهکار میبرد، امری خلاقانه است که در این متن هم نویسنده به خوبی نمونهای از آن را رونمایی کرده است.
هتروتوپیا (Heterotopia)، مفهومی است که میشل فوکو اولین بار در کتاب «کلمات و اشیاء»، در سال ۱۹۶۶ از اصلاح شناسی زیست شناسی گرفت به فلسفه کشانید که در فارسی میتوان «دگر جا»،«دگر فضا» یا «دگر مکان» را معادلهای مفهومی آن، دانست که البته در متنهای مختلف ممکن است متفاوت به کار گرفته شود.
هتروتوپیا، جایی یا فضایی غریب و نامکشوف است و به درستی نمیتوان دانست که آیا آن را از جنس اتوپیا و مطلوب باید دانست؛ یا دیستوپیا و نامطلوب؛ بلکه تنها میتوان فهمید که متفاوت و غیر عادی است. فوکو از این مفهوم در سخنرانیهایی پیرامون موضوعات معماری، شهرسازی، قلمروشناسی و تشریح سراسربین (Panopticon) استفاده کرده بود.
به گمانم مقالهی ریمارژوک، در روزگار ما، که فضای مجازی به صور گوناگون در زندگی روزمرهمان، بیش از پیش حاضر است و سهم مهمی را از آن خود کرده، میتواند ابزار خوبی از جنس اندیشهی فلسفی، به منظور بازخوانی انتقادی و توضیح وضعیت بنمایاند. در ویراستاری مجدد برگردان مقاله، در برخی موارد، به جای «فیسبوک»، عبارت «دنیای مجازی» یا «شبکه» را که قلمرو کلانتر شناختی آن است، گذاشتهام. توضیحات پینوشت نیز در برگردان فارسی افزوده شده است.
ف.ک
۲۹ مارس ۲۰۲۴
———————————————
فیسبوک در چهارم فوریهی سال ۲۰۰۴ توسط مارک زاکربرگ و همکلاسیهایش در دانشگاه هاروارد- که عبارت بودند از: «ادواردو ساورین»(۱)، «اندرو مککالوم»(۲)، «داستین مسکوویتز»(۳) و «کریس هیوز»(۴)-تأسیس شد. برنامهای که قرار بود ابزار آنلاین سنجش «سکسی بودن یا نبودن»(۵) یک مهمانی دانشجویی و سرخوشانه باشد، در سال ۲۰۱۲ به ثبتنام یک میلیارد کاربر در آن انجامید.
رشد سریع و گسترش دائمی قدرت اقتصادی و اجتماعی حتی سیاسی فیسبوک، به علاوه سهمی که در مباحث حقوقی «حریم خصوصی دیجیتال» از آن خود کرد، موجبِ جلب نظر تحلیلگرانی شد که به دنبال توضیح چگونگی محبوبیت آن نزد بسیاری از کاربران، و در عین حال ناخرسندی برخی دیگر بودند.
مطالعاتی که در این حوزهها انجام میشود، اگر چه جذاب و مهم است، اما عامدانه بر رفتار کاربران در دنیای مجازی تمرکز دارد و در مقابل، به آنچه فیسبوک – یا هر پلتفرم (زیرساخت)دیگر- با کاربر میکند، بیاعتنایی میشود و عملاً نادیده مانده است.
البته فیسبوک ویژگیهایی دارد که نه تنها از منظر یک شبکهی مجازی جهانی، بلکه به مثابهی نوعی فضا، قابل تأویل است. از این نقطهنظر، فیسبوک، شاخص «جهانی در جهان بیرون» است که مردم متناسب با زیست اجتماعی خود، در جغرافیای آن جذب یا دفع میشوند.
دنیای مجازی چگونه فضایی است؟
بر این باورم که این فضا دقیقاً همان چیزی است که میشل فوکو آن را به طور خلاقانهای، «دگرجا» (یا «دگرفضا»)(۶) مینامید که «هتروتوپیا» هم خوانده میشود. در ادامه توضیح خواهم داد که فهم دنیای مجازی به مثابهی یک فضای «دگرجای فوکویی»، میتواند ارائهکنندهی نوعی تفکر انتقادی باشد که دربرگیرندهی بازتاب اخلاقی فرهنگ دیجیتال و ارتباط آن با دیگر فضاهای زندگی روزمره است.
فضایی برای مکاشفه
از یک سو دنیای مجازی را به عنوان فضایی میشناسند که امکان تحقق بهینهی شبکهای به هم پیوسته و مدرن را فراهم آورده؛ از سویی دیگر، همین فضا، میتواند مرحلهای در سراشیبی «ویرانشهر»(۷) دیجیتالی باشد، ویرانشهری که زیر فشار زیادهرویهای عصر اطلاعات در حال غرقشدگی است.
آیا ممکن است که این دو نظرگاه به ظاهر مخالف با هم در نقطهای جمع شوند؟ به گمانم مفهوم «دگرجایی» که میشل فوکو وضع کرده، همان نقطهای است که این دو مولفهی مفهومی را به یک کانون میرساند.
فوکو اولین بار مفهوم «دگرجایی» را در مقدمهی کتاب «کلمات و اشیاء»(۸) در سال ۱۹۶۶ معرفی کرد. این کتاب در سال ۱۹۷۰ با عنوان «نظم اشیاء»(۹) از فرانسه به انگلیسی ترجمه شد.
پس از آن، فوکو، این مفهوم را در سخنرانی معروف خود در سال ۱۹۶۷ با عنوان «از فضاهای دیگر»(۱۰) بیشتر گسترش داد. او در آن سخنرانی در توضیح آن مفهوم گفته بود:
«فضاهای واقعی و موثری هم وجود دارند-چیزیکه احتمالاً در همهی فرهنگها و تمدنها نمونههایی از آنها را میتوان یافت-که خطوط کلیشان در داخل نهاد جامعه ترسیم شده است؛ امّا در هیأت نوعی «پادسامان»(یا پاد-ترتیب)(۱۱) درآمدهاند تا همهی ترتیبهای دیگری را که میتوان در جامعه یافت و در آنِ واحد بازنمایی کرد، موأخذه و واژگون سازند. به دیگر سخن، دگرجا قسمی مکان است که بیرون از همهی مکانها، جای دارد و با اینحال در عمل فقط میتوان محل آن را پیدا کرد؛[بیآنکه دقیق شناخت.» (۱۲)
بر این پایه، میتوان گفت «دگرجا»ها در فضاهای تعریف شده[امّا در سامانی دگرگون شده و نا-ترتیب] وجود دارند، در حالیکه آرمانشهرها، فضاهای لامکانی هستند که میدانیم اساساً غیرواقعی و دست نیافتنیاند. علیرغم آن، «دگرجا»ها، نقطهی مقابل آرمانشهرها نیستند. در عوض مانند آرمانشهرها، دگرجاها، ارجاعاتی به سایر فضا-مکانها دارند و به میانجی بازنماییشان به طرق مختلف، با آنها مرتبط میشوند.
فوکو دربارهی کارکرد «دگرجا» گفته بود که «نقش آنها ساختن فضایی از نوعی «دیگر» است، یک فضای واقعی دیگر، همانقدر کامل و همانقدر با جزییات، به همان شکل آشفته، ناسازوار و درهمریخته.» ضمن اینکه «دگر جاها، مجموعهی روابطی را به بار میآورند که تعلیق شده، خنثی یا وارونه و چون واتاب در آینه است.» (همهی نقل قولها از کتاب «از فضاهای دیگر» است.)
نکتهی اصلی، درک این موضوع است که بدانیم دگرجاها همیشه جامعه را بازنمایی میکنند، اما به گونهای تحریف شده، تا حدی که گاه به صورت یک ایدئولوژی فرهنگی به نظر برسند.
برای فهم بهتر، میتوان مانند فوکو در نمونهای تاریخی دقیق شد و به کارکرد «انجمنهای یسوعی»(۱۳)، در قرن هفدهم نگریست. این انجمنها به منظور «تسخیر روح مؤمنان»؛ قرار بود مکانهایی باشند که تعالی و کمال آدمی در آن به عینیت برسد. از سویی دیگر، به عنوان جبرانکنندهی زوال ارزشهای اخلاقی مسیحی در قارهی اروپا نیز به شمار میرفتند. در مقرهای یسوعی، الگوی ایدهآل مسیحی، با بازتولید مفهوم تثلیث، ساخته میشد. علاوه بر آن، ارادهی معطوف به اشتیاق تمام نشدنی کمالات اخلاقی، با قدرت مطلقه و نظم موجود، همافزایی میکرد. در چنین فضای ناب مسیحی، جنبههایی از کاتولیسیسم آشکار شد که شاید پیشتر، مسیحیان در آداب الهیاتی روزمرهی خود به آن بیاعتنا بودند. در این انجمنها [به مثابهی نمونهای از دگرجا]، با به هم خوردن ترتیب پیشین و افزودن تصورات جدید، واقعیت جدیدی رقم خورد که پیشتر به چشم نیامده بود.
با این اشاره، میتوان گفت که یکی از کارکردهای «دگرجا»، ساختن فضایی، مانند «انجمنهای یسوعی» است تا هر فضای واقعی دیگر را در معرض تاثیرات خود قرار دهد و واقعاً متحقق بشود و همهی حوزههای داخلی و متکثر زندگی آدمی را با همان ذهنیت (یا حتی توهم بیشتر) دربرگیرد.
آیا دنیای مجازی چنین جایی نیست؟
کارکرد دنیای مجازی به موجزترین شکل ممکن، همان است که فوکو در تعریف دگرجا به آن، اطلاق «ضد-مکان» داده بود. نوعی نامکان که به طور موثری به هیأت اجرا و مکاشفه درآمده و طی آن، همهی نقاط واقعی دیگر، در درون فرهنگها، در یک زمان و به طور جمعی، بازنمایی و واژگون میشوند تا استیضاح و بحران رخ بدهد.
امر مجاز در واقعیت
فوکو میگفت که آینه، یک «مکان بیمکان »است. در آینه، خود را در جایی میبینیم که آنجا نیستیم. در جایی خودمان را میبینم که غیرواقعیست و فضای مجازی گشودهشده در پشتِ سطحِ آینه است. آینه، فضایی دگرجاست، زیرا «قطعاً وجود دارد و با تمامی فضایی که آن را دربرگرفته، مرتبط است». دگرجا، دنیای واقعی را به طور کامل بازنمایی میکند، حتی اگر در جایی دیگر باشد.
شبکه، مابهازای مجازی همان استعارهی آینه، به تعبیر فوکو است. ما خودمان را روی صفحهی نمایش یک پلاتفرم، در قالب تصویر میبینیم.
«پروفایل» یا صفحهای که بر آن مشخصات خود را مینویسیم، همیشه واتاب خودمان به خودمان است، درحالیکه همان تصویر از خود، جهانی را میگشاید که در آن نیستیم. به همین دلیل دنیای مجازی، یک دگرجاست و در اصطلاحشناسی فوکویی، فضایی «درهمگسیخته» است که با مختل کردن «تداوم و طبیعیبودن»، زندگی معمول، ما را بر تارک خود میچرخاند. وقتی که در آن وارد میشویم، از دنیایی که بهطور طبیعی در آن حضور داریم، خارج شدهایم، در حالیکه هنوز مشمول بازنمایی نسخهای از زندگی عادی خود هستیم و آنرا به همراه داریم.
دنیای مجازی تناقضهای زیادی از ما را نمایش میدهد. در همان زمان که ما را جدا و منفرد میکند، در معرض نمایش یکدیگر نیز قرار میدهد. میتوان گفت هرچند که دنیای مجازی محدودیت فاصله را از کاربران میستاند، اما آنها را به محدودیتی دیگر، یعنی کادر صفحهی نمایش کشانده است.
در موردی دیگر، دنیای مجازی موجب تسهیل ارتباطات فوری و بیدردسر نیز شده ولی علیرغم آن، حس و حال ثابت ماندن در یک جا را دارد. درست در زمانی که در حال [تجربهی عینی] دامنههای حریم خصوصیمان هستیم، ممکن است احساس کنیم کنترل و نظارت بر روابط اجتماعیمان افزایش یافته؛ که این خود تناقض دیگری را رقم میزند.
شبکه، مأموریت خود را، «واگذاری قدرت مشارکت به مردم و ساختن جهانی رهاتر و پیوستهتر» اعلام میکند، که البته گشودگی، خصلت همگانی و دردسترس بودن آن جذاب است، امّا، در واقع آنچه وجود دارد، جامعهی دربستهای است که ادارهکنندگان نامریی، تمامی اختیارش را در دست دارند.
به عبارت دیگر، به منظور جلوگیری از انتشار آنچه که «محتوای نامناسب» خوانده میشود و مقررات شبکه را نقض میکند، کلیهی فعالیتها در فضای مجازی رصد میشوند تا خیال صاحبان پلتفرمها را یکسره از آنچه مربوط به مالکیت خصوصیشان است، راحت کند.
این تناقضات از آنرو جالب توجهاند که موجب میشوند بسیاری از کاربران (و غیرکاربران) دنیای مجازی، با آن احساسی دوگانه داشته باشند. تأثیر متناقض دنیای مجازی بر واقعیت کاربر، شاید محسوستر از دغدغهای است که بسیاری از غیر کاربرها در مورد «صحت و اعتبار» آن نشان میدهند. وقتی کاربر، در روندی خود خواسته، خودش را نزد دیگران آشکار میسازد، شبکه، بسان پردهای از یک نمایش، از زندگی اجتماعی او در فضای مجازی رونمایی میکند و پروسهی بازنمایی کنترل شده، آغاز میشود. همین اغراقها و خصلت نمایشی دنیای مجازی، یکی از مهمترین سویههای انتقادی را تشکیل میدهد.
به هر روی، همانطور که «آروین گافمن» در کتاب «خویشنمایی در زندگی روزمره» (۱۹۵۹)(۱۴) استدلال میکند، «خویش بودگی» نوعی کارکرد یا نمایاندن است که آدمها میکوشند برداشتی که دیگران از آنها دارند را مدیریت یا اصلاح کنند. این امر، به راستی پریشانکننده است، زیرا کاملاً محتمل است که وقتی ما زندگی و سازوارهی هویتی خود را در فضای مجازی و آنلاین به صورتی دلخواه نمایاندیم و معرفی کردیم، پس از آن، همان برساخته باورمان بشود و در حالت عادی و آفلاین نیز، هویت شخصی و واقعیمان را با پرسشهای جدی مواجه کنیم یا زیر سوأل ببریم.
دقیقاً همین همنشینی «واقعیت» و «تصویر» جایی است که امر مجاز، واقعیت را تعریف میکند و دگرجایی به میانجی تقلیل دادن مفهوم اصل «هویت»، مفهوم اصل «واقعیت» را به چالش میکشد و تضعیف میکند. به همین ترتیب، دنیای مجازی، از یکسو نوع جدیدی از فضا را میگشاید که در آن، انتخاب، فرمولبندی، و بیان محتوای هویتی ما بهسادگی در دسترس است، اما از سویی دیگر، این قابلیت انعطاف و شکلپذیری نوظهور، موجب میشود که معنای بالفعل «هویت» روزمرهی ما با بحران رو در رو شود.
میشل فوکو، در کتاب «از فضاهای دیگر»، توضیح میدهد که «دگرجایی» باعث پرسش از واقعیتِ فضاهای معمولی اطراف خود شده و طی افشای آن، موجب اختلال میشود. آنچه که دنیای مجازی افشا میکند، واقعیت روزافزون مجازیت نیست، بلکه واقعیت و هویت ماست که به طور ممتد مجازی میشود. از اینرو در حالی که دنیای مجازی به طور فزایندهای به دنیای واقعی ما شبیه میشود، طی همین روند درمییابیم که دنیای واقعی از آن منظر که چگونه آن را فرمولبندی کرده یا در هویتمان تأویل میکنیم، مجازیتر از آن است که پیشتر باور داشتهایم.
تجزیه و تحلیل فضای دنیای مجازی به مثابهی دگرجا، ارتباط آن را با سایر فضاها تدقیق میکند. شبکه، دنیایی توهمآور در جهان است که بهطور متناقضی، موجب سردرگمی دنیای واقعی شده است.
پینوشتها:
۱-Eduardo Saverin
۲-Andrew McCollum
۳-Dustin Moskovitz
۴-Chris Hughes
۵- « Hot Or Not»
۶-Un espace autre / another space
۷-Dystopia
پادآرمانشهر، نقطهی مقابل اتوپیا، در فیلم و کتاب و موسیقی این مضمون، بستر آثار مطرحی بوده است.
۸-Les Mots et les Choses
۹-The Order of Things
۱۰ – Of Other Spaces
۱۱-Counter-arrangement
۱۲- فوکو برای این مکانهای متناقضنما که آکنده از انقباض و تشنج مفهومی در یک ساحت یکدست هستند، در سطوح مختلف مثالهایی از قبیل روسپیخانه، زندانهای ویژه، دیوانهخانه، میخانههایی که انواع خلاف در آنها رخ میدهد، قبرستانهای متروک، حمامهای قدیمی و مانند اینها را ذکر میکند که بر کلیتی که مشمول آن شدهاند، تأثیر قابل توجهی دارند.
۱۳- انجمن عیسی (معروف به یسوعیها و همچنین ژزوئیتها) فرقهای مذهبی وابسته به کلیسای کاتولیک است. اعضای این فرقه را یسوعی، به معنی سربازان مسیح و پیادهنظام پاپ مینامند. مؤسس این فرقه در سال ۱۵۴۰ «سنت ایگناتیوس لویولا» نام داشت که قبل از کشیش شدن، شوالیه بود. این فرقه که در پاریس تشکیل شد، به مدت دو قرن آموزش جهانی کاتولیسیسم را بر عهده داشت. منظور از یسوع، معلمان مسیح است. یسوعیها خود را سربازان سپاه دیانت میخواندند و به نقاط مختلف دنیا، از هند تا افریقا و امریکای جنوبی سفر میکردند و منادی قرائت ویژهی خود از مسیحیت بودند.
۱۴-Erving Goffman; The Presentation of Self in Everyday Life (1959)