دو شعر از ابوالفضل حکیمی
۱
صدا می آید از منقطع
بازی فشرده است
اعماق، راضی
پرچم ها چاق شدهاند
و
پیش بینی چوبهها
عمل میکنند به طوفان
من وقتی دنبال تو می گشتم گرسنه بودم در سیاست
و
کارنامه ام پُر شده بود از گربه ها
با نقاط حساس بدنم که فکر می کردم به تمدن طویله
بالدارها و چنگال ها آمدند
و
بوی دخترانی که از سرنوشت ببر بر می گشتند
بیابان ،نیمه باز بود
درهایِ حفاظتش
بازار را به موش ها دادند
پرچم ها
می نوشتم روی کاغذهای چربِ جسارت
از بلندگوها
صدایی که می آمد
سبزه را منقطع می کرد
۲
اجرای حکم بی خوابی
آواره روی موهایت
ابراز نگرانی از پی در پی
بی نتیجه در گفتگو
وقتی که
صرف ِکفش شده در دفاع
قدی که
اقدام نمی کند
در معرض تسلط
حرارت می خواهم
صحنه را
بی قرارِ تماشاگر
بازی را در رازی مومیایی
کرده اند
داوران ِمتشکر
که قرار،
صرف موهای محضت بود
بی آواره
پر کنم چنین را از چنان
چنان را از چرا
بی گفتگوست جای خالی
بی خالی گوشه ی لبت
که
حماسی می کرد حضور را
در
رویای خطرناک موسیقی
و
اکنون
بیمارها آواز می خوانند
در
اشتباه جشن
حکم را اجرا کن در بی خوابی
تا
جماعتِ مدیون پیوسته باشد
ابوالفضل حکیمی