دو شعر از مهشید رستمی
۱
زمان هرگز راکد نبوده است
*
می گذری
و من هنوز
کنار پنجره
به عبورعابرانی می نگرم
که پُر شتاب
از کنار هم خاموش می گذرند
می گذرند !
چون ما ،
که در سیاهی سایه هامان
از چشم های هم گذشتیم و اما هرگز ندانستیم
اگرچه زمان ،
هرگز راکد نخواهد بود
اما عشق ،
به حکم واژه ای مسکوت
اندوهناک ،
در رکود خواهد ماند .
۲
چوپان
*
دلتنگ توام ؟
خنده ام می گیرد !
دروغ چرا ؟
دلم ،
برای عاشقی های خودم تنگ شده
وگرنه مرا
با تو
تو
تو ،
که هر لحظه
هر آن ،
بر بَزَک تند نقاب های در گذر
به لبخندی پُر هوس
چوپان چشم هایتی چکار !؟