دگردیسی بهار در تصاویر شعر فارسی – از آغاز تا امروز
با تو بهار دیوانهای است که از درخت بالا میرود
دگردیسی بهار در تصاویر شعر فارسی – از آغاز تا امروز
۱
جیمز فریزر اصل و اساس تمام ادیان و مراسم اساطیری را آیینهای باروری و جشنهای مربوط به بهار و نو شدن طبیعت و زمین میداند. مراسمی که بر پایه پرستش و قربانی و تجسد خدایی میرنده و زنده شونده به اجرا درمیآمد و بر الوهیتی خورشیدی؛ وصلت مابین زمین و آسمان دلالت داشت. خدایی که به وقت برداشت خرمنها و سرما میمیرد و با آمدن بهار از نو متولد میشود.
جالب است که در تمام ادیان اولیه؛ در سرودهها ی کهن؛ ادبیات و شعر باستان تا دوران معاصر همیشه بهار و نو شدن سال زیباترین مناظر را در ادبیات آفریده است. در وجه شاعرانه و یا از نگاه نمادین؛ رمز و راز و استعارههای بهار موضوعات عینی و عاطفی بسیاری در شعر و ادبیات را در خود معنا میبخشد.
بعد از عشق، شاید بهار و طبیعت جالبترین موضوع در تاریخ شعر باشند. همه نمادها و تشبیه و تصویرسازیهای شاعرانه درباره بهار با همان تاویل و تحلیلهایی که ما درباره عشق داریم همریشه و مشابه است؛ چرا که هر دو نشانهای از زایش در جسم و طبیعت یا دگردیسی در روح و جان آدمی هستند. هر دو این موضوعات از طبیعت و حیات بشری؛ زمین دگرگون شونده و چرخه زمان سخن میگویند و بر شوق و شور و احوال آدمی نیز فرافکنی میشوند. وجه روحانی و زنانهی بهار؛ یعنی زایندگی؛ زیبایی و شکوفایی همیشه الهامبخش توصیفات عاشقانه و عرفانی بوده است. همان رنگ و نوایی که عشق در جان برمیانگیزد عینا در طبیعت و هستی رخ میدهد و از این رو در شعر هر دو موضوع عشق و بهار وامدار جلوهها و رازهای همدیگرند.
۲
غیر از ایران در نقاط بسیاری در یونان، آناتولی، آسیای صغیر، لیدیا، سومر و بابل کهنترین جشنهای باروری در آغاز سال نو همزمان با آمدن بهار برگزار میشد. این مراسم شامل سرودها و آیینهای دینی بود. سرود انومالیش سومری و آیین الوزیس یونانی که زیارتی رازورانه برای سال نو و تقدیس بهار بود از قدیمترین نمونههای جشن سال نو و بهار هستند. در اساطیر کهن سی بل مادر خدایان؛ الهه آتیس مصری؛ آدونیس و از وجهی دیگر اسطوره پرسه فونه نماد بهار؛ زایش و سرسبزیاند… متاسفانه از سرودههای پرستش آناهیتا یا سپندارمذ منابع زیادی در دسترس ما نیست. جز اشاراتی کوتاه در اوستا و یشتها ما نشانی از آنها نداریم و این حلقه اتصال ِ معنادار با گذشتهمان در شعر کلاسیک گم و کمرنگ است. نه از سپندارمذ نشانی هست نه از آناهیتا؛ چیستا یا دئنا در شعر کلاسیک سخنی ست… البته حضور تبدیل شده اینان را در شعر و ادبیاتمان به شکل و شمایل دیگری باید دنبال کرد؛ در سرودههایی که در فرهنگ عامه بوده است نه در ادبیات رسمی و مکتوب.
در نوشتهها و رسالات شعرگونه و فلسفی سهروردی، ابن سینا و… این چهرههای اساطیری در حضوری اشراقی و نگاه فلسفی خود با مفاهیم و شهودات ِعرفانی درآمیختهاند. این همان مفهوم و نگاه گستردهای است که حامل رمز بهار و رویش و تغییر است. و در کلمه مبارک عشق در تفکر فلسفی ِ عرفانی و نگاه ِ شاعرانه ما برای قرنها به هزار شیوه و شکل سایه انداخته است.
۳
در شعر و ادبیات فارسی منبع تاریخی اسطورهای نوروز و بهار؛ جمشید پادشاه است؛ شخصیت شاه-خدایی که با نو شدن سال و جشن آغازبهار یکی میشود. نوروز در تمام روایات پیش از اسلام همان روز اول فروردین "هرمزد روز" و زمان فرود و حضور فروهران روی زمین است. فردوسی، منوچهری، عنصری و بیرونی از میان شعرا و طبری، مسعودی، گردیزی و ابن مسکویه در کتابهایشان به ارتباط نوروز با جمشید اشاره دارند.
شاهنامه بزرگترین منبع ما بر ای شناخت نوروز و رسم و جشنهای بهاری در ایران است. طبری نوروز را سرآغاز دادگری جمشید میداند. ابوریحان بیرونی نوروز را مصادف با روزی میداند که جمشید سوار بر گردونه به پرواز درآمد. گردیزی جشن نوروز را شکرانه روزی میداند که خداوند گزند و بیماری و سرما و مرگ را از آدمیان برگرفت و جمشید بر دیوان و سیاهان پیروز شد. خیام در نوروزنامه علت نوروز در آغاز بهار را؛ انتخاب جمشید و بر تخت نشستن او در این روزذکر کرده است. جمشید بازآمدن خورشید به برج حمل و اعتدال ربیعی را به عنوان آغاز سال نو برگزید و جشن و آیین و سرود برا ی مردمان آورد.
۴
رسم سرایش بهاریه از قدیمیترین و دلنشینترین سرودهها در شعر پارسی است. بخشی از این اشعار منسوب به دربارها و به رسم پیشکش از طرف شاعری به پادشاه یا امیری تقدیم میشده و یا سرودهای در بزرگداشت جشن و سرور نوروز و شادی طبیعت در بهار و حدیث نفس شاعر است.
۵
اما نگاه شاعران؛ استفاده از مضامین؛ موضوعات و نوع استعارهها در طول زمان و دورانها مسیر خودش را با دگرگونیهای بسیار طی کرده است.
در سبک خراسانی و سرآغاز دوره شعر فارسی در اشعار فرخی سیستانی؛ رودکی و منوچهری ما بیشتر از همه با توصیف زیباییهای طبیعت در دشت و کوه و باغ یا شکوه جشنهای نوروزی در بارگاه پادشاهان آشنا میشویم.
مقایسه و مطابقت تشبیهات بهار با زندگی و احوال بشری مبدع نوعی حکمت و اشارات شاعرانه به شکل پند و دریافتهای ظریف فکری در شعر این دوران است. اما مهمترین خصوصیت این شعر نگاه برونگرا به طبیعت و زندگی و آدمی است. لذت و شادی؛ نوشیدن و تماشای پیرامون؛ حض و حضورِِ بودن در طبیعتِ پر از نقش و نگار که فرحبخش و شادیآور است و با خود بخت و برکت میآورد. کهنگی و غم را به تازگی و لطف بدل میکند. در این اشعار ما با تابلویی از انواع گلهای رنگین و عطرها؛ درختان؛ میوهها؛ جوانی و زیبا یی؛ پرندگان؛ نغمهها و اجزاء طبیعت روبروییم که در باغها؛ رود و چشمهسارها و دشت جلوهگری میکنند و قالی و مینیاتورهای ایرانی را به یادمان میآورد.
رودکی
آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب
با صد هزار زینت و آرایش عجیب
شاید که مرد پیر بدین گَه جوان شود
گیتی بدیل یافت شباب از پی شبیب
فرخی
چون پرند نیلگون بر روی بندد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار
خاک را چون ناف آهو مشک زاید بیقیاس
بید را چون پر طوطی برگ روید بیشمار
منوچهری
روی گل سرخ بیاراستند
زلفک شمشاد بپیراستند
کبکان بر کوه به تک خاستند
بلبلکان زیر و ستا خواستند
فاختگان همبر میناستند
نایزنان بر سر شاخ چنار
در این اشعار دعوت به بیداری جسم و عاشقی؛ آمدن اقبال و برکت و سرزندگی در طبیعت نوعی همانندی بین زمین رنگین؛ نغمهخوانی پرندگان و شور و حال آدمی میآفریند که احساس یکی شدن با طبیعت را به زیبایی و سادگی منتقل میکند.
در قرن پنجم، از خیام به بعد ما شاهد ِ نابترین و هوشمندانهترین شگردها در توصیف فروردین و بردمیدن سبزه از خاک؛ می ارغوانی و معشوق هستیم.گل و باران ؛ خاک و گلِ کوزهگرِدهر؛ ابر و… همه کنایه از گردون ِمدام در گردش و شکل و جلو ههای این تلون وناپایداری هستند. حیرانی و چراییهای انسان ِپرسشگردر این صحنهی دمادم دگرگون… او با مشربی فلسفی و نگاه اندیشمند شیوهای تازه از تفکر اپیکوری را در رباعیاتش سرود که اگرچه از بعضی جهات متاثر از افکار پیشینیان است اما به تبلوری فشرده وعمیق در زبان و معنا وکشف رازهای فلسفی رسیده است.
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و بجام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه تُست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
۶
با حضور سنایی جنبهی عاشقانه و جسمانی از توصیف زیباییهای بهار به سوی نوعی درونگرایی رمزآلود وانفسی میرود. طبیعت حضوری الهی دارد. شم عارفانه او با ذوقی جهانشمول و معنادار حیات مدام در جنبش؛ روح در بند و جسم ِ ناپایدارآدمی بر خاک را با هستی جاودان ترکیب و در هم ادغام میکند. درشعرهای او تفکری گنوسی به کشمکش مابین روح و جسم مفهومی تازه می بخشد. او از منظر تازهای که بعد معنوی و روحانی دارد به بهار و طبیعت نگاه میکند. آن جان شوریدهی ناپیدا از طریق زیباییها؛ عشق و اصطلاحات عرفانی جدید معرفی و ستوده میشود. اینجاست که او اتصالی عمیق و اشراقی مابین (انسان؛ خدا و طبیعت) برقرار میکند. طرحی نو از این یگانگی ِ پر از پیچ و خم را در شعرهای او به خوبی میتوان دید.
باز متواری روان عشق صحرایی شدند
باز سرپوشیدگان عقل سودایی شدند
باز نقاشان روحانی به صلح چار فصل
از سرای پنجدر در خانهآرایی شدند
مطربان رایگان در رایگانآباد عشق
بی دل و دم چون سنایی چنگی و نایی شدند
۷
بد نیست در اینجا از زیباترین صحنههای عاشقانه شورانگیز در توصیف بهاران و سال نو در شعرهای نظامی یاد کنیم. براستی تنها کسی چون او شوریدهگیهای عاشقانه را در باغ و دشتهایی از گل و ریحان میتوانست به اجرا دربیاورد. فاخته سرمست در دامنههای سرسبز و صدای آوازخوانی و ساز و رود با زمزمههای عاشقانه میآمیزد. اشعار غنایی او صحنههای بهار را با ترانهسرایی و تصویر سازی به توصیف و نمایشی شورانگیز در گفتگویی مابین عاشق و معشوق تبدیل میکند.
۸
اما اوج درخشان این تصویرسازیها؛ حسآمیزی در زبان متفاوت در اشعار مولوی، حافظ و سعدی به اوج درخشانش میرسد. در واقع این هر سه وارث تمام آن جنبههای چندگانه در شعر ما هستند. زیباییشناسی؛ قدرت اندیشه و زبان؛ خرد و اشراق ایران باستان؛ تصوف وعرفان؛ هوش و رندی… در شعر مولوی و حافظ استعاره بهار و نوروز به اوجی فلسفی-شاعرانه در هستیشناسی و رازوری عارفانه میرسد و با زبانی شگفت با هزار شگرد و کنایه مدام چهرهای پنهان از رمز جاودانه عشق و حضور سرمست او در هستی و حیات ما به نمایش درمیآید؛ حیات آدمی که فرصت جستجوی شادی وعشق و اندوه و تمنای دیوانهوار وصل است.
در شعر سعدی بهار نمایی از درک عشق جسمانی و بیان شور و لرزههای جان شیفته است. سعدی با ظرافتی ناب و هوشی سرشار ما را به تماشای نایابترین تصاویر شعری در زیبایی جسم و جان میبرد.
حافظ
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرود از یادت
…
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
سعدی
بهاری خرّمست ای گل کجایی
که بینی بلبلان را ناله و سوز
مولوی
باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم.
بجوشان بجوشان شرابی زسینه/ بهاری برآور از این برگ ریزان
عاشقان عیدتان مبارک باد؛ عید بر عاشقان مبارک باد
۹
اگر بخواهیم وارد شعر صائب و بیدل و شعرای سبک هندی شویم، راه دراز باید رفت . این دو شاعر با پیچیدگیهای نمادین بیشتری از نوروز و عید و بهار در شعرهایشان یاد کردند… بهار با تصویر و معناهای دیگری در اختیار بیان حس و حال عاطفی و درونی شاعران سبک هندی قرار میگیرد. شعر صائب و بیدل بیشتر ازآنکه شرح دنیای بیرون باشد؛ همه اشیا و مناظر و طبیعت را برای آفرینش دنیایی درونی و بیان احساسات باهوشمندی ودرک شاعرانه به کار میگیرد. تصاویری با ظرافت و راز در اتفاقهای زبانی شکل و ارتباطهای تازه میآفریند. پارادوکس معنایی؛ فشردگی؛ ایجاز واستعارههای بدیع و نا مانوس ؛ احوال و احساسات ناشناختهتری را در تصویرهای شعری نقاشی میکند ؛ تا نمایانگر دریافت و دوگانگیهای پنهان در جان وذهن ِ آدمی باشد.
صائب
بهار گشت ز خود عارفانه بیرون آی
………….
زهی رویت بهار زندگانی
به لعلت زنده نام بینشانی
بیدل
داغ گل کرد بهار از اثر لالهی ما
…….
در باغ بیبهاریم سیری که در چه داریم
گلباز انتظاریم بازیکنان بیایید
۱۰
با ورود به دوران مشروطیت، حادثهای تازه در ادبیات و نگاه شاعران رخ میدهد. ترجمههایی از ادبیات فرانسه و روسیه و آشنایی با شیوههای دیگر در شعر؛ تاسیس مدارس و استخدام معلمان فرنگی و یا آموزگاران درس خوانده در فرنگ ؛ چاپ و نشر کتاب و روزنامه و… با معرفی شاعران رومانتیک و کلاسیک نگاهی دیگر به طبیعت و اجتماع درشعر فارسی شکل گرفت. آغاز دورانی که آن را میتوان شروع نگرش اجتماعی-سیاسی در شعر فارسی دانست و با شعرهای عارف قزوینی ؛ عشقی؛ بهار ؛ دهخدا و بسیاری از شاعران که با قلم و قدم در راه آرمانهای مشرو طهخواهی گام میزدند یا سوداهای نو در سر داشتند شروع شد. اینان بر ضد تفکر دینی؛ سنتی با نگاهی منتقدانه وارد میدان شدند و آرزوی انقلاب ؛ استقرارعدالت؛ قانون و جامعهای نوین را داشتند… در اینجا برای اولین بار با شرح و معنای تازهای از بهار و نوروز روبرو میشویم که نوعی طغیان و تفکر منتقدانه به اوضاع را با اندوه و سرخوردگیهای شکستهای سیاسی در هم میآمیزد. دراین اشعار ازانقلاب و امیدی به فرجام نرسیده صحبت میشود و توصیف بهار و طبیعت بیشتر در خدمت مضامین اجتماعی و سیاسی است و مانند شهادتی بر دوران و اتفاقات معاصر سروده میشود. شاعران انگار از خلوت خود به کوچه و خیابانها میآیند. آنها داعیه روشنگری و رهبری اجتماعی را دارند و آرزوی دگرگونی بساط ظلم واستبداد… عشق و جلوههای طبیعت تنها در لباسی عاریتی؛ کنایه و نمادی برای مصائب و شرحی شاعرانه از تاریخ و دورانی است که به منورالفکر بیشتر نیاز دارد تا شاعران سرخوش و صوفیوش. در شعر این روزگار نوروز و طبیعت خود به تنهایی؛ دیگر چندان ارزش و حضوری ندارد مگر برای ایجاد ارتباطی به کنایت و شکواییهای از سرِ درد و شوق در ارتباط با همان موضوعات اجتماعی و سیاسی که قبلا یاد شد.
ملکالشعرای بهار
بهارا! بهل تا گیاهی برآید
درخشی ز ابر سیاهی برآید
بمان تا در این ژرف یخزار تیره
به نیروی خورشید راهی برآید
در این تیرگی صبر کن شام غم را
که از دامن شرق ماهی برآید
وطن چاهسار است و بند عزیزان
بمان تا عزیزی ز چاهی برآید
۱۱
بعد از مشروطه با نوآوری نیما در سبک و نگاه ِ شعر فارسیست که علاوه بر بیانی تازه انگار دوباره با طبیعت آشنا میشویم. او با نمایشی نمادین از طبیعت سرسبز شمال و بیان موضوعات اجتماعی و ترکیب آن با عواطف عمیق و احساسات عاشقانه نوعی جهانبینی را در شعرش معرفی میکند. حضور کوه و دشت و درخت و گل و آسمان در شعر او علاوه بر استفاده سمبولیک خود موضوعی عینی و زنده و حضوری آشنا دارند. در شعر او طبیعت به سخن درمیآید؛ همچنانکه شور و اندوه روحی سرگشته و ذهنی اندیشمند و اجتماعی… منظومه بلند و عاشقانهی افسانه توصیفات بسیاری از طبیعت بهارو نو شدن هستی را دارد و بخش مهمی از آن توصیف همین زیباییهاست تا شور درونی عاشق را به تصویر دربیاورد.
نیما
کی خواهد بارید بر تن خسته من؟
آنچنان بارانی که بهاری کند این فصل زمستانی من
۱۲
به فاصله کوتاهی بعد از کودتای ۲۸ مرداد و جریانات سیاسی، پس از آشنایی بخش مهمی از شاعران با تفکر چپ و ترجمههایی از شاعران مدرن فرانسه؛ روسیه و آمریکا؛ وارد دورهای دیگر از شعر اجتماعی و سیاسی میشویم که نگاهش به عشق و طبیعت و باقی موضوعات بسیار متفاوت است و به نحوی بیشتر از همه در خدمت آرمانها و رویاهای شاعر و ذهنیت اجتماعی-تغزلی اوست. این نسل از شاعران فلسفه؛ هنر؛ ادبیات اروپا و دنیا را بیشتر از همیشه میشناسد و بسیاری از میان آنها خود مترجم آثاری از دیگر زبانهایند. آنها انقلابیونی پرشور و احساساتی با تمایلات سیاسی چپ هستند که زندگی روزمره آنها در جامعهای شهرنشین و گرفتار بحرانهای جامعهای رو به توسعه است. نمونههایی از نگاه آنها به موضوع بهارو عید گواه این تفاوت در زبان و تصویرسازیهای درخشان است که نشانههایی از نگاه و دید و تجربیات شخصی شاعران را برا ی خلق یک هویت شاعرانه نوین با خود دارد.
شاملو
بهار منتظر بیمصرف افتاد.
من درختم تو بهار من زمینم تو درخت/ ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه
سالی
نوروز
بیچلچله بیبنفشه میآید،
بیجنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب
بی گردش ِ مُرغانهی رنگین بر آینه
سالی
نوروز
بیگندم ِ سبز و سفره میآید،
بیپیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور
بیرقص ِ عفیف ِ شعله در مردنگی.
اخوان
عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم
گردی نستردیم و غباری نستاندیم
دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز
از بیدلی آن را ز در خانه براندیم
فروغ
تمام روز در آیینه گریه میکردم. بهار پنجرهام را به وهم سبز درختان سپرده بود
ای بس بهارها که بهاری نداشتم
و آن بهار؛ و آن وهم سبز رنگ که بر دریچه گذر داشت
مشیری
و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
سپهری
کاغذی دیدم از جنس بهار.
ولی هنوز قدم گیج انشعاب بهار است
چکچک چلچله از سقف بهار
مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید
درهوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد
و نه آواز پری میرسد از روزن منظومه برف
نادرپور
من آن درخت زمستانی، بر آستان بهارانم
که جز به طعنه نمیخندد، شکوفه بر تن عریانم
ز نوشخند سحرگاهان، خبر چگونه توانم داشت
منی که در شب بیپایان، گواه گریهی بارانم
شکوه سبز بهاران را، برین کرانه نخواهم دید
که رنگ زرد خزان دارد، همیشه خاطر ویرانم
نصرت رحمانی
بهار موسم گل نیست
بهار فصل جدایی و بارش خون است
بهار بود که رویید لاله از دل سنگ
بهار نیست موسم خرمن
بهار بود که درد مرا درو کردند
بهار نقطهی آغاز هیچگاه نبود
بهار نقطهی فرجام بی سرانجامی است
بهار بود که گهواره گور یاران شد
شفیعی کدکنی
میآید مثل بهار ا زهمه سو میآید
دیوار یا سیم خاردار نمیداند
۱۳
یکباره در همین سالهاست که ما با پدیدهای به نام شعر چریکی روبرو هستیم. این شعر به موازات اشعار شاعرانی صاحب سبک و بیان شخصی همچون شاملو، اخوان، فروغ، سپهری و رویایی شکل میگیرد. با انفجاری عظیم؛ دهها واژه؛ نماد و تصویر و خاطره را درباره انقلاب و آزادی وارد شعر میکند. مهمترین وجهه این تشبیهسازیها بر پایه طبیعت است با اینکه میتوان این شعرها را در نمونههای موفقاش شعری عاطفی و متعلق به مسائل انسان معاصر در شهر و خیابان دانست اما شیوه نگاه طبیعتگرا و بیان احساسی است. این شعر چندان موفقیتی در ایجاد رابطهای مدرن با شعر و دریافتهایی متفاوت برای ایجاد عمق و گسترش معنا و تصویر ندارد و به کلیشهای تکراری بدل میشود.
نگاهی یکسونگر و ساده؛ سرشار ازملودرام؛ عدم جسارت درخلق شیوههایی تازه در تحلیل و آرمانگرایی ِ فاقد نقد؛ فقدان اندیشه و کشفهای تازه در زبان ضعف بزرگ این شعرها بود. این شعرها بیشتر به امیدهای طغیانی و شکستهای سیاسی در چند دهه میپردازد و شعر را مملو از خشم و اندوه و امیدهای واهی میکند. این شعر با آنکه داعیه انقلاب دارد راه ستیز با کهنهها را چندان نمیداند. اما به خاطر بیان احساسی؛ آسانی و قابل فهم بودن در آرایه موضوع گاه بسیار مورد اقبال است چرا که گاها به صورت جزوات مخفی چاپ میشوند و این بر کنجکاوی و رغبت میافزاید. خلق و تودههای مردم در این شعرها نقش معشوق و طبیعت و باقی چیزها را از آن خود کرده است. سیل کلماتی که در این شعرها به کار میرود به صورت واگیر در شعر تمام این شاعران مورد استفاده است و با جزئیاتی از نظر فکر و نگاه همه کپی یکدیگر هستند.
کلماتی همچون بهار. باران. رعد. تندر. سبز شدن. زایش. رویش. روشنی. رود. فوران. زمین. مزرعه. گندم. آفتاب. کوه. خون. اشک. فریاد. رعد و غرش. سرخ. گل لاله و شقایق. بادهای بهاری و ابرهای سیاه. دمیدن سبزه. تم استفاده از رمز بازایی بهار برای شهیدان و مبارزان سیاسی در کنار کلماتی چون داس و چکش و پرچم و تودههای خلق و رفیق و رهبر و مبارز زبان مشترک این شعرهاست و ساواک آن دوره را بر آن میدارد که لیستی از واژههای ملعون و مشکوک برا ی سانسور شعرها تهیه کنند و بیشتر این کلمات که همه دارای بار سیاسی شدهاند در کتابها مشمول سانسور میشوند. اینها درست همان کلماتی هستند که در وصف بهار و نوزایی و زیباییها به کار میرفت و حالا خشم و خروش و تحول طبیعت را برای گفتگو با اجتماعی بیمار و خواب به کار میگیرد. یا بر وضعیت سیاسی که باید از نو در رستخیزی خود را جوان کند و در بهار انقلاب نو شود فرافکنی میکند.
بهترین نمونههای درخشان و ماندنی چنین شعری را در اشعار خسرو گلسرخی، سعید یوسف و بعضی آثار سعید سلطانپور میتوان دید.
خسرو گلسرخی
باید بهار
در چشم کودکان جادهی ری
سبز و شکفته و شاداب
باید بهار را بشناسند
باید جوادیه بر پل بنا شود…
۱۴
پس از انقلاب شعر مسیری تند و پر از ماجرا از سر گذراند. در طی این سی سال شعر وارث نگاه اجتماعی- سیاسی شعر در دهه ۵۰ و ۴۰ و تمام تجربیات پر ارزش نسلهایی است که شاهد یک انقلاب؛ جنگ؛ ویرانی؛ خشونت؛ سانسور بوده است. و مسائلی را از سر گذرانده است که با وجود ضربات بسیار به این درخت تناور ؛ انگار شاخ و برگهای فراوانی نیز به اوبخشیده. باید گفت تنوع و تشخص؛ تجارب زبانی و جستجوی شکلها و امکانات تازه قدرتی بود که شعر این زمانه به آن دست یافت. نیرویی که بتوان در زیر یک فشار تاریخی – سیاسی مهیب تاب آورد و به هزار شیوه و شگرد از دیوارههای سانسور نیزعبور کرد و آگاهی و نوآوری و طغیان را نیز به کار گرفت. این مبارزه و ماندگاری ِشاعران با همه مصائب و بحرانهایی که نازل شد و باز همچنان شعر بالید و روئید؛ گاهی ما را به ستایش وامیدارد. بررسی حسآمیزی و تصویرسازی و نگرش شعر معاصر درباره نوروز و بهار در این سالیان خود جای یک مقاله مفصل و جدا دارد چرا که نمونهها و تنوع آنقدر زیاد است که در یک یا چند جمله مطلب هدر خواهد شد.
چند نمونه شعر از شاعرانی که کارشان را از دهههای پیشین شروع کردند و بیشترین تاثیرات را بر امکانات شعر امروز داشتند شاید کمی جهت تغییرات را به ما نشان دهد. کند و کاوی عمیق در همین موضوع نوروز و بهار میتواند جنبههای بسیاری را در کارهای شاعران جوانتر به ما نشان دهد تا دریابیم با چشمهای شعر چگونه دنیا را نگاه میکنیم؟
احمدرضا احمدی
ازخواب بیدار میشوم میپرسم بهار کجا رفت
در فرهنگ لغت به دنبال کلمه بهار هستم
بهار را در فنجان چای غرق کنیم
رضا براهنی
بهار را به من نشان بده
معشوق جان به بهار آغشته منی
که لحظهای فقط برای لحظهای
بهار منظر نگاه من شود
یدالله رویایی
با تو بهار دیوانهای است
که از درخت بالا میرود.
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید
خانم قهرمان گرامی
با سلام
یکی دیگر از مسائلی که می شود در این زمینه به ان اشاره کردتفاوت بین نگاه مدرن و نگاه سنتی است…انسان عصر کلاسیک انسان مقهور طبیعت بود برای همین همواره دست به توصیف طبیعت می زد…توصیفاتی سوبژکتیو که برخواسته از عدم شناخت او از پدیدارهای طبیعت بود…اما در عصر مدرن این وضعیت عوض شد و طبیعت مقهور انسان شد و در نتیجه توصیف جای خود را به استعاره و روایت داد، و بهار از غالب یک عنصر عینی و طبیعی تبدیل به یک مفهوم شد… من فکر می کنم اینکه می بینیم که بهار در ادبیات گذشته ما تنها نشانه است از همین موضوع سرچشمه می گیرد…یعنی در گذشته، بهار نشانه ی بهار بود در شعر اما در دوران مدرن ، بهار نماد چیزی جز بهار است…
به قول فروغ:
ای بس بهارها که بهاری نداشتیم