دیدار
آنگاه نور
از سحابی چشمانش گذر کرد
و ستارهای در قلبش
مُرد
تا ستارهای دیگر متولد شود
در دوردست
رشتههای خیال
در هم تنیدند و مجالی
جز اندیشیدن
به رنجهای ابدی نماند
میدانستی من از سیاره دیگری آمدهام؟
به چشمان درخشانم
– وقتی که میخندی –
خیره شو
همانها که هزاران سال
پیش از تولد سیاره تو
– وقتی که میخندم –
مردهاند
تنها پروانهای
که زندگی را شادمانه در علفزاری زیسته است میداند
تنها موریانی که ما را شبانه میبلعند میدانند
انکار میشویم
در نخستین دیدار
آسمان در بارش نورهایش
شعلهور خواهد شد
که چشمان سرخ جهان چنین است
جهان، آری
این انسان غول پیکر
نخستین
و تنهاترین
▪
فروردین هزار و چهارصد و دو
- درباره نویسنده:
- تازهترینها: