سلوک ازلی شاعر
نیچه در (زایش تراژدی) می گوید انسان به کمک هنرمی تواند ازهراس زندگی واز سویه های تراژیک زندگی بگذرد. او معتقد است رازی درجهان هست که زندگی را هراس آور و تراژیک کرده و در چنین گفت زرتشت می نویسد: زندگی بشر همچنان هولناک و بی معناست . نیچه همچون مارتین هایدگر متفکر اگزیستانسیالیست معتقد است که یونانیان به خوبی از راز آن دنیای پنهان با خبر بودند و بزرگی روحشان در این بود که تسلیم نمی شدند، بلکه با آن می جنگیدند. او معتقد است که هنرمند بیانگر زندگی ست. برخی هنرمندان و شاعران هستند که آثارشان آینهی تمام نمای زندگی شان هست. هنرمندانی که با آفرینش شعر درصدد درک موزون و اصیلتری از وجود متکثر انسان– انسان معاصر– که درگیر مسائل و دغدغه های خاص خود در این جهان به شدت ناموزون و بیگانه است، هستند. چنین هنرمندانی اگربه گوهرهی زندگی خود پی برده باشند، درحقیقت زندگی خود را زندگی کرده اند.
اگر بپذیریم شعرفرایند تدریجی نوعی هیجان وغرش درون به سمت سکوت بیرون و در فرجام فروکش درون از فشاررها شده و پر تنش است، از این تعبیر نسبتاً نامانوس، شاخه هایی پدید می آیند که به یکباره می تازند، اما چون برداشت های اغلب آن ها مصرفی، خارج از بافت های زنده ی زبانی و سطحی ست، ازحرکت باز ایستاده و در مرداب تئوری های خود نیز می مانند. جدای از غوغاسالاری، بعضی ازمنتقدان و شاعران سرشناس، دیگرعلاقه ای به خواندن شعرندارند و باز اگر چه از نظر آماری شاعران زیادی داریم اما تیراژ کتاب های شعرخبر از وضعیت اسفبار این شاخه ی ادبی می دهند. عده ای اصطلاح افراطی– انحرافی را در شعر این چند ساله ی اخیر مورد توجه قرار دادند که نشان از ذهن ناخالص، بسته، نگاه غیر متعهدانه وغیر اخلاقی به شعر است و این همه باعث رکود شعر و شعرخوانی شده است. شاعران به اصطلاح مدرن، پست مدرن و اولترامدرن از این شاخه اند که بی آنکه ضرورت مطالعه ی جدی همراه با زمانه ی معاصر و خوانش آثار کلاسیک جهانی را در یابند، یک شبه ره صد ساله را می پیمایند و تنها با استفاده ی ابزاری از تئوری های متفکران غرب و با زبان ترجمه ای دست به سرودن ؟ (نوشتن ) اشعاری می زنند که جز سردر گمی و بازی های کلامی و زبانی مفهوم دیگری را نمی توان از آثار آن ها استنباط کرد. درکنار این هیاهو و سروصداها، عده ای دیگردر خلوت شبانه ی خود با زبان ساده سعی در باز آفرینی نوعی حس نوستالژیک دارند. این افراد دغدغه ی شعر مدرن را ندارند و به دور از این جریان ها با مسائل خود درگیر هستند. طرح و تعقیب تنهایی، عدم ارتباط انسان در عصر آهن و دود، خود گویی، حدیث نفس و …مسائل این چنینی را دستمایه ی کار خود قرار داده تا خود را بازسرایند .
حسین پناهی آدم حساس، مغموم و حیران این عصر درحوزه ی شعر ایران جزو این هنرمندان است که با ما با استفاده از ذهن کودکانه و با زبان گفتار از مسائل ذاتی خود (نه ذاتی شعر) سخن می گوید. او با رویکرد متعارفی که به شعر زمان ما دارد جزو شاعرانی ست که با تکیه بر ساخت های موجود درزبان روزمره و گفتار سعی در باز آفرینی خود دارد. شاعران دیگری هستند که در پی یافتن بافت ها و ساختارهای بدیع و البته نامتعارف در زبان شعر هستند و در واقع به واسطه ی درگیر شدن در کشف چنین مقولاتی ازراههای پیچ در پیچ می گذرند تا بر امکانات این زبان پرتوی نو افکنند . اما پناهی با تکیه بر بینش درون گرایانه و حدیث نفس گویی، حتی با نحو زبان درگیر نمی شود و تلاش او بر مضمون وحرکت درمسیر عمودی و نردبانی شعر است.هر چند ناگفته پیداست که شعر او با توجه به زبان خاص خود و نوع برخورد با واژگان یا فیزیک کلمات توانسته به درکی موجز و انسانی از جهان و هستی برسد و در برخی مواقع شکواییه ای ست از انسان پر از سوال برعلیه بی تفاوتی کائنات نسبت به شور و شوق انسانی .
کهکشان ها کو زمینم
زمین کو وطنم
وطن کو خانه ام
خانه کو مادرم
مادر کو کبوترانه ام
معنای این همه سکوت چیست ؟!
من گم شده ام در تو
یا تو گم شده ای در من ؟
اگر بخواهیم دو جنبهی (جن زدگی و فرهیختگی)را در شعر او جستجو بکنیم، جنبهی اول در شعر او بیشتر خود نمایی می کند. این بدین معناست که درون و بیرون شعر او در جایی -آن سوی پنهان شاعر- شکل بسته و سپس شاعر آن را پاکنویس می کند. شاید بتوان به صراحت گفت که شعر پناهی واقعاً متعلق به روحیه ی خاص خود اوست و شعرو شخصیت او درهم تنیده شده اند. با کمی تعمق و انس در شعر او می توان گفت که اشعار او به مکتب رمانتیسم بسیار نزدیک است چرا که این مکتب دارای مولفه هایی چون: شخصیت هنرمند، من (اول شخص )، هنرمند درهنر خویش، دلگیری و آزردگی از محیط پیرامون، فرار به سوی زمان های دور و کودکی های از دست رفته (نوعی برخورد نوستالژیک )،کشف و شهود و البته سحر و جادوی کلام است . نیما یوشیج و فروغ فرخزاد جزو اولین شاعران دوره ی معاصر بودند که توانستند با نگاهی عمیق و اندیشمندانه چنین عناصری را در برخی از آثار خود بکارگیرند. شعر پناهی بیشتر حرفی ست و مفهومی تا اصلاح طلب و عدالت خواه. زبان او نه حماسی و اسطوره ای است چون زبان شاملو و اخوان ثالث، نه آنارشیستی و معترض چون نصرت رحمانی. زبان و صدای او از عمق شخصیت محجوب او بیرون می آید. او بینش های فردی خود را با کلامی ساده و آشنا درمی آمیزد و ترکیب این ها می شود حسین پناهی شاعر.
در انتهای هر سفر
در آئینه
دارو ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل !
در آخرین سفر
در آئینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است .
گم گشته ام، کجا!
ندیده ای مرا؟!
لحن او گاه آنقدر صمیمی و کودکانه است که مخاطب را به دلسوزی با او وامیدارد. هم چنین نگرش معما گونه و تلخی که به هستی دارد، نشان از عمق بیهودگی نگرش او به زندگی ست:
میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ
این بود زندگی ؟!
و در نمونه ای دیگر:
اینجایم
بر تلی از خاکستر
پا بر تیغ می کشم
و به فریب هر صدای دور
دستمال سرخ دلم را تکان می دهم .
او که به ضعفهای وجودی انسان آگاه است، از این واقعه نخست دچار حیرت و ترس، یأس و سر آخرعصیان می شود.
دیوونه کیه
عاقل کیه
جونور کامل کیه؟
دیالوگ ازمولفه های خاص اوست که گاهی شعرش را به نثر نمایشی نزدیک می کند و تنها تفاوت آن با چنین نثری همان حال و هوای شاعرانه است. گفتگوی خیالی او با معشوق خیالی اش (نازی) گفتمان پر از سوال و جواب بیهوده ی انسانی ست که حتی عزیزترین کس، او را نمی فهمد و او دائم ناچار است که هر وقت دردی را طرح می کند آن درد را با لحن صادقانه ای بشکافد و همین شکافتن باعث طرح سوال دیگری می شود و این خود نوعی سردر گمی بیشتر را آبستن است؛ هر چند در برخی از مواقع شعر او به شعار تبدیل می شود.
نازی: تشنته ؟ آب می خوای؟
من: کاشکی که تشنه م بود.
نازی: گشنته نون می خوای؟
من: کاشکی که گشنه م بود.
به هر حال شعر او را مثل شاعران حرفه ای نمی توان با یک دید علمی تأویل کرد چرا که دارای یک نظام و دستگاه منسجم فکری نیست و دغدغه ای جز بیان آلام و آرزوهای خود به عنوان یک موجود آگاه و پر از سوال و سرگشته ندارد. شعر او اگر چه از خصیصه های شعر مدرن چون: ترکیب سازی های نامتعارف، فاصله گیری، فرم، تصویر و … خالی ست اما به دلیل رفتار ساده و انسانی اش که از شعر و شخصیت او ساطع می شود، لااقل با مخاطب عام خود ارتباط درونی پیدا می کند:
ما بدهکاریم
به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند
“معذرت می خواهم، چندم مرداد است ؟!”
و نگفتیم
چونکه مرداد،
گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است.
شعر او شعر زندگی ست، بر اساس همان زبان ساده و بی پیرایه اش. زندگیی که هم زیباست و دلچسب و هم زشت و نچسب. هم می تواند تکراری باشد، انسان را از روزمرهگی به روزمرگی برساند، هم ناب و تازه باشد چون عطر آویشن:
پس اینها همه اسمش زندگی است
دلخوشی ها، دلتنگی ها
ثانیه ها، دقیقه ها
ما زنده ایم چون می خوابیم
ما زنده ایم چون بیداریم
و رستگار و سعادتمندیم
زیرا هنوز بر گستره ی ویرانه های وجودمان
پا نشینی برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم .
- درباره نویسنده:
- تازهترینها:
In touch with the Iranian cultural diaspora.
Shahrgon is an online magazine for Canada’s Iranian cultural diaspora and Persian-speaking languages.
Shahrgon started working in Vancouver, Canada, in 1992 with the publication “Namai Iran” and then in the evolution of “Ayandeh” and “Shahrvand-E Vancouver,” it transformed into Shahrgon.
Shahrgon; The magazine of the Iranian cultural diaspora;
شهرگان مجلهی دیاسپورای ایران فرهنگی در ونکوور کانادا از سال ۱۹۹۲ با نشریهی «نمای ایران» آغاز بهکار کرده و سپس در فرگشتی از «آینده» و «شهروند ونکوور» به شهرگان فراروئید